eitaa logo
هر روز با شهداء🌷
1.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی آخرین آرزو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ حاجی می گفت:« خیلی پیشم بودن، وقتی می خواستن تشریف ببرن یکی از آن بزرگوارها، عیناً انگشتر زنم را نشانم دادند. با لحنی که دل و هوش از آدم می برد فرمودندانگشتر تان در چه حال است؟» من خیلی تعجب کرده بودم بعد دیدم فرمودند: «بگویید همان انگشتر را بیندازند توی ضریح» گونه های برادرم خیس اشک شده بود حال خودم را نمی فهمیدم حالا می دانستم خواست خودش نبوده که انگشتر را بیندازم ضریح فرمایش همان هایی بود که به خاطرشان می جنگید و شاید هم یاد آوری این نکته که «هر چیز به جای خویش نیکوست» حمید خلخالی عشق او به خانم فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) بیشتر از این حرف ها بود که به زبان بیاید یا قابل وصف باشد. یک بار بین بچه ها گفت: «دوست دارم با خون گلوم اسم مقدس مادرم " ۱ " رو بنویسم» به هم نگاه کردیم، نگاه بعضی ها تعجب زده بود؛ اینکه می خواست با خون گلویش بنویسد، جای سؤال داشت. همین را هم ازش پرسیدم قیافه اش جدی تر شد گفت: «یک صحنه از روز عاشورا همیشه قلب منو آتیش می زنه!» با شنیدن اسم عاشورا حال بچه ها از این رو به آن رو شد خودش هم منقلب شد و با صدای لرزان ادامه داد: «اون هم وقتی بود که آقا اباعبدالله (سلام الله علیه) خون علی اصغر (علیه السلام) رو به طرف آسمان پاشیدند و عرض کردند خدایا قبول کن؛ من هم دوست دارم با همین خون گلویم، اسم مقدس بی بی رو بنویسم تا عشق و ارادت خودم رو پاورقی ۱- همیشه نام مبارک حضرت را به همین لفظ مادر خطاب می کرد. 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 درست است که بسیاری از خانمها سر خود را نمی پوشانیدن و برخی از آنها میپوشانند اما لوازم آرایشی حتی با احساس واضح بهبود وضعیت اقتصادی عمومی مردم شناخته شده یا معروف نبود ما تغییر اساسی را در این رابطه، احساس نکردیم اما شکی نیست که برخی از زنان شروع به استفاده از انواع مختلف این موارد ،کردند اما این مقدار محدود باقی ماند. دختران کمپ همان طور که بودند بدون لوازم آرایشی بدون هیچ گونه جراحی پلاستیک حتی بدون کارهای بسیار ابتدایی مانند برداشتن مو و کم پشت کردن ابروها بودند با وجود ،این آنها معمولاً مانند خدمتکار بودند و از همه زیباترین چیز در مورد اکثر آنها بود حیا به اوج خود رسیده بود اگر از یکی از آنها چیزی میپرسیدی ، چشمانش به زمین می ماند، حتی اگر اتفاقی می افتاد نگاهش را جهت میداد و اگر با نگاه یکی از جوانان روبرو میشد و بلافاصله چشمان اش را پایین میکرد و گویی که خون تقریباً از گونه هایش منفجر میشود که او را از زیبایی اش زیباتر میکرد... خلیل یکی از پسران همسایه، پس از آشنایی با یکی از دختران اردوگاه شروع به دلبستگی کرده بود. وقتی یک بار به او نگاه کرد بود احساس کرده که او را دوست دارد و او نیز همین احساس را داشت بنابراین به او منتظر می ماند. وقتی از خانه به مدرسه می رفت و از مدرسه به خانه برمیگشت بدون اینکه به او جرات نزدیک شدن را داشته باشد یا حتی یک کلمه یی با او رد و بدل .کند بیشتر روزها راضی بود که او از دور چشمانش را بلند کند و چشم به چشم شوند. نگاهش را پایین می انداخت و متوجه میشد که او این احساس را متقابلاً انجام داده است و او تا زمانی که توانست به آن راضی بود به خانواده اش پیشنهاد کرد که پس از پایان تحصیل و یافتن شغل از او خواستگاری کنند او به اندازه ای ساخت و ساز جمع آوری میکرد که هزینه های ساخت و ساز و ازدواج را تامین کند تا از او خواستگاری کند. برخی از مردان جوان با دخترانی که دوست داشتند مکاتبه میکردند و برخی از آنها به آن پیامها پاسخ میدادند یعنی اکثر مردان و زنان جوان اردوگاه به قوانین سختگیرانه عدم رعایت آنها پایبند بودند. با نزدیک شدن به این عرصه و با توجه به دستورات اکید مادرم و تربیت والای او از این کارها دور بودیم، اما گویا برخی از جوانان و نوجوانان جسارت کرده و در آن فرو رفته بودند به این رشته شروع کرده بودند و مثل یک بازی آنرا انجام میدادند. یک بار از کنار دریا به سمت خانه می آمدم و در گوشه خانه ،پیچیدم دیدم ابراهیم پسر عمویم از مسجد برمیگشت و یکی از دخترهای همسایه یکی از آن دخترهای بازیگوش اش دم در خانه شان نشسته بود که دید ابراهیم با خجالت راه می رود و طبق دستور شیوخ در مسجد و دستور مادرم به زمین نگاه می کند. روبه روی او ایستاد و به او نگاه کرد و با صدایی شوخی گونه گفت: پیر استی، شیخ ،سرسفید به ما نگاه کن، ای خدا، آنهایی که بالا هستند، به پائین نگاه کنند ابراهیم را مثل مرده ،دیدم صورتش از شدت خجالت و شرم سرخ شد و قدم هایش سه برابر شد مثل کسی که از بازداشت طولانی مدت فرار می کند و آن حرف ها روی میز ماند و برای ابراهیم خیلی شرم آور بود. و شده بود جمله من که با استفاه از آن او را تهدید می کردم که اگر برگردد و با من جایی برود او را در گیر همسر عمویش (مادرم) قرار خواهم داد. پیروزی 1973 اگرچه برای ما فلسطینی ها هیچ چیز عملی را کم نکرد اما نقطه عطف استراتژیک در همه احساسات ما بود، درست است که ما ندیدیم اسراییل از بین برود و فلسطین را ترک کند و به شهرهای خود برنگشتیم شهرها و روستاهایی که مردم ما در سال 1948 از آنها آواره شدند و مناطقی که در سال 1967 در کرانه باختری اشغال شده بود حتی آزاد نشدند. کرانه باختری نوار غزه جولان و سینا و همه اینها در عمل اتفاق نه افتاد پیشروی ارتش مصر و عبور آن از کانال سوئز و خط بار لو بود، اما ما راضی و خشنود بودیم تا اینکه از شکست اسرائیل کاملاً راضی شدیم... ما در آن زمان همه چیز را این گونه فهمیدیم و باور کردیم و باور داشتیم و با تمام وجودمان متقاعد شدیم که اسطوره اسرائیل و ارتش شکست ناپذیرش در برابر عظمت و اراده سربازان عرب که در جنگیدن نبرد ،معقول چه در جبهه مصر و چه در جبهه سوریه، از بین رفته بود. ما سر ما به آسمان با سربلندی و شکوه اوج می گرفت اما احساسات ما در مواجهه با لحن جدیدی که شنیدیم ، به تدریج شروع به تغییر کرد سادات رئیس جمهور مصر در مورد آمادگی خود برای صلح با اسرائیل را اعلام کرد... وقتی شنیدیم. ⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._