خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_صدـوـسهـ
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
اجازه میدادند بقیه پس از بازگرداندن کارت به آنها آنجا را ترک کنند من جزو فعالین یا هیچ یک از نیروهای دانشجویی طبقه بندی نشدم شناسنامه ام را برداشتم و با پوستم از محل فرار کردم
ابراهیم را با حدود یکصد دانش آموز دیگر به مدت سه روز بازداشت کردند آنها را به شدت کتک زدند و تحقیر کردند، فرماندار نظامی فکر کرد که ما را تأدیب کرده و درسی به ما داده است که بچه های باهوش شویم بعد از چند روز وارد دانشگاه شدم و در نگاه اول به نظر میرسید امروز جنگ خواهد شد گروهی از فعالان به رهبری ابراهیم در حال آماده شدن برای درگیری بودند که پس از تجمع دانشجویان سنگ بر روی گشت ها و خودروهای نظامی شروع به ریزش کرد.
در عرض نیم ساعت دانشگاه محاصره شد و صدها سرباز با بسهای نظامی شروع به جمع آوری کردند.معلوم شد که این بار دو برابر دفعه قبل ضربه سنگینی خواهیم خورد اما برای همه یک حادثه بود اکنون به یک رویارویی تبدیل شده بود همانطور که باید با آن مقابله میکردیم اکثر دانش آموزان برای دوری از دوربینها و دوربینهای دوچشمی که در بالای ساختمان مرتفعی روبه رو نصب شده بود نقاب پوشیده بودند و سنگها روی سربازانی که پشت موترها و سپرهای پلاستیکی خود را پوشش میدادند، شروع به باریدن کرد و آنها با تیراندازی پاسخ می دادند مشخص بود که دانشجویان این بار در حال انتقام گرفتن از آنچه چند روز قبل با آن مواجه شده بودند .هستند یک تانکر زرهی بزرگ برای پاشیدن آب گرم آوردند، آنرا به سمت درب دانشگاه حرکت دادند و سربازان پشت سر آن پنهان شدند در را ریشه کن کرد و سنگ ها مانع او نشدند و به سمت ما پیش آمد.
با باران شدیدی از سنگ مواجه شان کردیم سربازان نتوانستند با او پیشروی کنند بنابراین عقب نشینی کردند و وضعیت در برخی مواقع بین عقب و جلو باقی میماند آنها به ما حمله میکنند و ما یک بار بعد از ظهر به آنها حمله می کنیم و بعد از آن صدای کوبیدن یک تانک نظامی به زمین و کندن درب پشتی دانشگاه به گوش می رسید.
یکی از دانشجویان از بلندگو فریاد زد یک تانک از سمت در پشتی دانشگاه هجوم آورده است. و سپس بیش از هفتصد نفر از دانش آموزان به جای فرار از صورت ،تانک به یکباره به سمت تانک چرخیدند در حالی که پاهایشان در برابر باد میدوید، صحنه ای نزدیک به جنون بیش از صد متر بین آنها فاصله بود و جمعیت ما که به سمت آن می رفتند، برای راننده تانک و کسانی که در آن بودند روشن بود که زیر رگبار اسلحه کشته خواهند شد. دهها نفر را دنبال کردند، آنها مطمئن بودند که این جمعیتی که بالای تانکها هستند گوشتشان را خواهند .خورد تانک برگشت و از دانشگاه بیرون رفت و جمعیت به در رسیدند.
در که برداشته شده بود و شروع کردند به بستن آن با هر چیزی که پیدا کردند از جمله سنگ بلوک سیمانی، بشکه و تنه درخت... سپس اکثریت آنها پس از ماندن تعدادی روی حصار برای نظارت بر حرکات سربازان برگشتند. زمان گذشت غروب نزدیک شد و بزرگان برای وساطت ،آمدند من از وساطت آنان امتناع کردم و سخنان آزاردهنده ای شنیدند و منتظر ایستادیم!
و متعجب بودیم بعد چه؟ و ابراهیم سعی میکرد لبخند پهن روی صورتش را پنهان کند، بی نتیجه، برای مدتی سکوت حکمفرما شد و ناگهان صدای ده ها مسجد، بلندگوهای تمام مساجد شهر غزه در همان لحظه بلند شد و فریاد می زد: درود بر جهاد!! سربازان اشغالگر پسران و دختران شما را در دانشگاه محاصره کردهاند برای نجات آنها بیرون بیایید، خدا بزرگ است الله اکبر .. و سپس مردم در تمام محلههای شهر شروع به تجمع کردند و جمعیت در راهپیمایی ها و تظاهرات گسترده از همه طرف به سمت دانشگاه متحد شدند و سپس تمام شهر غزه کاملاً از کنترل خارج شد و تکرار کردند: "الله اکبر! الله اکبر و مرگ بر اشغال».
وضعیت هرج و مرج امنیتی حاکم شد و بلافاصله دستورات صادر شد نیروهایی که دانشگاه را محاصره کردند آن را رها کردند و برای کنترل امنیت در شهر پخش شدند نیروها برگشتند و تقسیم شدند و در جلوی آنها انبوهی از مردم خشمگین بودند و پشت سر آنها هزاران دانشجوی خشمگين دانشگاه زن و مرد که احساس غرور میکردند. ابراهیم با موترش از درب دانشگاه پیاده شد و مرا دید پس ایستاد تا ببرد. من با او گفتم که برویم به من گفت من به خانه نمی روم." اما می خواهم در شهر گشتی بزنم تا شرایط شهر را به طور کلی ،ببینم زنان و مردانش بچه ها و سالمندانش را در خیابان ها ببینم
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._