خار و گل میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_چهارم_
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
عایشه این جاسوس تا حدودی با یهودیان ارتباط دارد. شدت و قدرت انفجارها زیاد شد و خیلی نزدیک شد و معلوم گردید که خانه های غربی را تحت تأثیر قرار داده است و با هر انفجار جديد وحشت و فریاد و زاری علی رغم تلاش برای آرام شدن بیشتر میشد به دهانه سنگر نزدیک شدم و به اخبار گوش دادم و دیدم که مادرم و زن عمویم خبر جدید را می شنیدند.
عایشه به اخبار گوش میداد و در حین شنیدن اخبار شروع به گریه و زاری کرد و پاهایش دیگر توان تحمل او را نداشتند، به همین دلیل به زمین افتاد و لحظاتی گذشت و زمزمه کرد یهودیان کشور را اشغال کردند لحظاتی با سکوت گذشت با صدای خواهر کوچکم مریم که از درد جیغ میکشید قطع شد و بعد با گریه مادرانمان منفجر شدیم.
و گریه میکردیم صدای گلولهها و انفجارها قطع شد و فقط گهگاه صدای تیراندازی ضعیفی میشنیدیم و با نزدیک شدن به ساعات غروب دیگر خبری از آنها نبود و سکوت حکمفرما شد.
هنگام غروب صدای همسایه ها بلند شد که از سنگرهایی که در آن پنهان شده بودند یا از خانه هایشان که همیشه در آن می ماندند بیرون آمدند عایشه برای بررسی موضوع بیرون رفت و کمی بعد بازگشت ، :گفت جنگ تمام شد... بیرون بروید... اول مامان و زن عمویم بیرون رفتند.
بعد ما را صدا زدند و بیرون رفتیم.... برای اولین بار بعد از چند روز هوای طبیعی را تنفس می کردیم، اما هوای معطر با بوی باروت و گرد و غبار خانههایی که در اطراف ما ویران شده ،بودند توانستم قبل از اینکه مادرم مرا به خانه بکشاند تا آثاری از آن را ،نببینم به اطراف نگاه کنم و ویرانی اطراف مان را بیبینم که بخاطر بمباران خانه بسیاری از همسایه ها را تحت تاثیر قرار داده بود.
خانه ما خوب بود و آسیبی ندیده بود به محض اینکه وارد خانه شدیم پدر بزرگم ما را در آغوش گرفت و در حالی که غرغر می کرد ما را یکی یکی میبوسید از خداوند برای سلامتی ما سپاسگزاری کرد و برای سلامتی پدر و مادرمان و برای بازگشت سریع آنها دعا می کردیم.
آن شب زن عمویم و دو پسرش با ما خوابیدند پدر و عمویم آن شب برنگشتند و به نظر میرسید که مدت زیادی طول می کشد تا برگردند. صبح در کوچه های اردوگاه حرکت و خزیدن شروع شد و همه به دنبال فرزندان و اقوام و همسایه های خود می گردند تا آنها را پیدا کنند و خدا را به خاطر سلامتی آنها شکر کنند و از سرنوشت صاحبان خانههایی که مورد اصابت موشک قرار گرفته ویران تخریب شده اند آگاه و مطلع شوند موارد محدودی از مرگ در محله وجود داشت زیرا اکثر ساکنان محله آن را ترک کرده بودن و به ساحل دریا یا نخلستانها و میدانهای مجاور گریخته یا به آن سنگرهایی که قبلا کنده بودند پناه برده بودند.
نیروهای اشغالگر در یکی از مناطق با مقاومت شدیدی مواجه شده بودند که عقب نشینی کردند و پس از مدت کوتاهی گروهی از تانکها و جیپهای نظامی با پرچمهای برافراشته ظاهر شدند رزمندگان مقاومت از رسیدن کمک ها و پشتیبانی ها خوشحال شدند به همین دلیل محل و سنگرهای خود را ترک کردند و به نشانه تجلیل از رزمندگان مقاومت به هوا شلیک کردند و برای پذیرایی جمع شدند و با نزدیک شدن کاروان آتش سنگینی بر روی رزمندگان مقاومت گشوده شد و آنها را کشتند و سپس پرچم اسرائیل به جای پرچم مصر بر روی آن تانکها و خودروها برافراشته شد.
مردم به مدارس مجاور که قبلاً اردوگاه جنگی ارتش مصر بود هجوم آورده بودند هر کدام از آنها چیزی های از آنجا به دست آوردند این یکی ،چوکی دیگری یک میز سومی کیسه ای ،غلات و چهار می ظروف آشپزخانه حمل میکرد. هنگامیکه ارتش مصر ذوب شد مردم خود را سزاوارتر به ارث بردن آن دیدند.
و از کالاها و اسلحه و مهمات باقی مانده در اردوگاه مراقبت میکردند و این وضعیت هرج و مرج برای چندین روز حاکم بود. یک روز قبل از ظهر صدای بلندگوهای به زبان عربی شکسته از دور می آمد که خواستار اعلام منع رفت و آمد شد، این بود که همه باید در خانه بمانند و هرکس خانه خود را ترک کند خود را در معرض خطر مرگ قرار می دهد.
🌑🌕⚫️
🌕🌑🌕⚫️🌕🌑
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._