eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.5هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺🌺دیدار در عرفات سال 1366 که به مکه مشرف شدم ، عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابایی هم با آن کاروان اعزام شود. ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند: بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است . در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای روز عرفه بود و حجاج می گریستند من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد . ناگهان شهید بابایی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است. از خود پرسیدم که ایشان کی تشریف آوردند؟ کی مُحرم شده و خودشان را به عرفات رسانده اند. در این فکر بودم که نکند اشتباه کرده باشم. خواستم مطمئن شوم. دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تاایشان را ببینم. ولی این بار جای او را خالی دیدم. این موضوع را به هیچ کس نگفتم چون می پنداشتم که اشتباه کرده ام . وقتی مناسک در عرفات و منا تمام شد و به مکه برگشتیم، از شهادت تیمسار بابایی باخبر شدم در روز سوم شهادت ایشان در کاروان ما مجلس بزرگداشتی برپا شد و در آنجا از زبان روحانی کاروان شنیدم که غیر از من تیمسار دادپی هم بابایی را در مکه دیده بود. همه دریافتیم که رتبه و مقام شهید بابایی باعث شده بود تا خداوند فرشته ای را به شکل آن شهید مامور کند تا به نیابت از او مناسک حج را به جا آورد. «سرهنگ عبدالمجید طیب » _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
امروز روز تولد خلبان شهید هست برای شادی روحشان صلوات _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
...سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این‌طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم، منو بی‌خبر نذار». با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»...😭😭 برشی از کتاب 📚 زندگینامه شهید حمید سیاهکالی ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فصل دهم:نشسته خاک مرده ای به این بهار زار من 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 و همرزمانش به سوریه رسیده اند. آن روز گذشت و من خبری از حمید نداشتم، چشمم به صفحه گوشی خشک شده بود دلم را خوش کرده بودم که شاید حمید به سوریه برسد با من تماس بگیرد اما هیچ خبری نشد خوابم نمی برد و اشک راه نفس کشیدنم را گرفته بود انگار دلتنگی شب ها بیشتر به سراغ آدم می آید و راه گلو را می فشارد دعا کردم خوابش را نبینم، می دانستم اگر خواب حمید را ببینم بیشتر دلتنگش می شوم. روز جمعه مادرش آش پشت پا پخته بود یک قابلمه هم برای ما فرستاد برای تشکر با خانه عمه تماس گرفتم پدر شوهرم گوشی را برداشت بعد از سلام و احوال پرسی از حمید پرسید گفتم: «دیروز ساعت شش رسیدن سوریه ولی هنوز خودش زنگ نزده »،گفت: «ان شاء الله که چیزی نمیشه من از حمید قول گرفتم سالم برگرده، تو هم نگران نباش، به ما سر بزن، مادر حمید یکم بی تابی می کنه»، بعد هم گوشی را داد به عمه از همان سلام اول دلتنگی را می شد به راحتی از صدایش حس کرد بعد از کمی صحبت از این که نتوانسته بودم برای پختن آش کمکشان کنم عذرخواهی کردم چون واقعاً اوضاع روحی خوبی نداشتم، عمه حال مرا خوب می فهمید چون پدر شوهرم از رزمندگان دفاع مقدس بود، بارها عمه در موقعیتی شبیه به شرایط من قرار گرفته بود برای همین خوب می دانست که دوری یک زن از شوهر چقدر می تواند سخت باشد. 🌕🌑🌕⚫️🟡 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دهم:نشسته خاک مرده ای به این بهار زار من 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 حوالی ساعت یازده صبح بود،داشتم پله ها را جارو می کردم که تلفن زنگ خورد،پله ها را دو تا یکی کردم، سریع آمدم سرگوشی، پیش شماره های سوریه را می دانستم چون قبلا رفقای حمید از سوریه زنگ زده بودند تا شماره را دیدم فهمیدم خودحمید است گوشی را که برداشتم با شنیدن صدای حمید خیالم راحت شد که صحیح و سالم رسیده اند، بعد از احوال پرسی گفتم:«چرا از دیروز منو بی خبرگذاشتی؟ از یکی گوشی می گرفتی زنگ می زدی نگرانت شدم»، گفت:«شرمنده فرزانه جان جور نشد از کسی گوشی بگیرم»،پرسیدم:«حرم رفتید؟ هر وقت رفتيدحتماً منو دعا کن، نایب الزیاره همه باش»،گفت:«هنوز حرم نرفتیم، هر وقت رفتیم حتماً یادت می کنم اینجا همه چی خوبه نگران نباشید»،نمی شد زیاد صحبت کنیم مشخص بود بقیه هم داخل صف هستند که تماس بگیرند صدا خیلی با تأخیر می رفت آخرین حرفم این شد که من را بی خبر نگذارد و هر وقت شد تماس بگیرد. همان روز ساعت هفت شب مجدد تماس گرفت،علی به شوخی خندید و گفت«حمید اونقدرفرزانه رو دوست داره فکر کنم همون موقع که گوشی رو قطع کرده رفته ته صف که دوباره زنگ بزنه». با چشم غره بهش فهماندم که به خاطر خواهش من دوباره تماس گرفته است این بار مفصل تر صحبت کردیم وقتی صدایش را می شنیدم دوست داشتم ساعت ها با هم صحبت کنیم اکثر سوالاتم را یا جواب نمی داد یا با یک پاسخ کلی از کنارش رد می شد، به خوبی احساس 🌕🌑🌕⚫️🟡 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دهم:نشسته خاک مرده ای به این بهار زار من 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 می کردم که حمید نمی تواند خیلی از جزییات را برایم تعریف کند،من تشنه شنیدن بودم ولی شرایط جوری نبود که حمید بخواهد همه چیز را از پشت گوشی برایم بگوید. وقت هایی که بین تماس هایش فاصله می افتاد مثل اسپند روی آتش داخل خانه از این طرف به آن طرف می رفتم، روز یکشنبه بود که بی صبرانه منتظر تماس حمید بودم، گوشی را زمین نمی گذاشتم مادرم که حال من را دید خنده اش گرفت، گفت« یاد روزایی افتادم که پدرت می رفت مأموریت و من همین حالو داشتم». لبخندی زدم و گفتم :«من و علی هم که شلوغ کار ،شما دست تنها حسابی اذیت می شدی». انگار همین دیروز باشد نفسی کشید و گفت :«آره تو که خیلی شیطنت داشتی وقتی بچه بودی از دیوار راست بالا می رفتی حیاطی که مستأجر بودیم پله داشت از پله ها می رفتی روی دیوار اونقدر گریه می کردم و خودمو می زدم می گفتم تو رو خدا بیا پایین فرزانه اگر بیفتی من نمی دونم جواب پدرتو چی بدم، وقتی هم که دست و پاهات زخم بر می داشت زود می رفتم دنبال پانسمان بابات که می اومد می فرستادمت زیر پتو که زخم روی پوستت رو نبینه چون روی تو خیلی حساس بود». گرم صحبت بودیم که حمید تماس گرفت، بعد از پرسیدن حالم خبر داد امروز به حرم حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه(س) 🌕🌑🌕⚫️🟡 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل دهم:نشسته خاک مرده ای به این بهار زار من 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕 رفته اند، چند باری تأکید کرد حتماً دعا کنم تا دفعه بعد با هم برویم، رمزمان فراموشش نشده بود، هر بار تماس می گرفت مرتب می گفت:«خانوم یادت باشه!» من هم می گفتم:« من هم دوستت دارم من هم یادم هست»،وقت هایی که می گفت دوستت دارم می فهمیدم اطرافش کسی نیست،بدون رمزحرف می زند. روز سه شنبه برای این که حال عمه و پدر حمید را جویا شوم از دانشگاه آنجا رفتم وقتی رسیدم پدرحمید چنان با شکستگی و غربت جواب سلامم را داد که احساس کردم دوری حمید چند سال پیرش کرده است غم از چشمانش می بارید این که می گویند مادرها شبیه مداد و پدرها شبیه خودکار هستند در حالات پدرشوهرم به خوبی نمایان بود کوچک شدن مداد و تمام شدنش همیشه به چشم می آید ولی خودکار یک دفعه بی خبر تمام می شود اشک و سوز مادر را همه می بینند ولی شکستگی و غربت پدرها را کسی نمی بیند! یک ساعتی نگذشته بود که صدای تلفن بلند شد، تا صفحه را نگاه کردم، دیدم حمید تماس گرفته است از هیجان چند بار گفتم حمید زنگ زده!معمولاً هم به گوشی من هم به خانه پدرم هم به خانه پدرش تماس می گرفت، سعی می کرد آنها را هم بی خبر نگذارد، آنجا اولین باری بود که پشت گوشی گریه کردم نتوانستم صحبت کنم، گوشی را به پدر حمید دادم تا با هم صحبت کنند. آخر سر گفته بود گوشی را بدهید فرزانه ببینم چرا گریه کرده،گوشی 🌕🌑🌕⚫️🟡 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
🌺آداب قبـــل از خواب🌺 🌸قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری 🌺تلاوت آیة الکرسی 🌺تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده : 🌸ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید. 🌺ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم: ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻ‌َﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ 🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم : ُ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ. 🌺ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم: ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻ‌ﺍِﻟﻪَﺍِﻻ‌َّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ. 🌸تلاوت 👈معوذتین (سوره ناس و فلق) 🌺آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح 🔹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف 🌺سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر 🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ 🌺ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ 🌺پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421) 🔹{آل عمران آیه «۱۸»} : 🔹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._