eitaa logo
🌷هر روز با شهداء🌷
1.5هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
25 فایل
امام خامنه‌ای حفظه الله : گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك #شما_به_دعوت_شهداء_اینجایید_خوش_آمدید آدرس مدیر کانال برای انتقادات وپیشنهادات @s_m_najaf کپی با ذکر صلوات آزاد ♧
مشاهده در ایتا
دانلود
11.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣بسم الله الرّحمن الرّحيم ❣ ❤️ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُصَلّی وَتَقْنُتُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدُ سلام بر تو هنگامی که نماز می خوانی و قنوت می گیری، سلام بر تو هنگامی که رکوع و سجده بجای آوری •من‌رادعاكن‌سيّدے‌بعداز‌تشهد ناقابلم،امادعاگوے‌تو‌هستم°🥀° ❪بَه‌حق‌ّذکرلَبانت‌،بَه‌ربّنای‌خُودت بَخوان‌دعای‌فَرج‌را‌خُودت‌برای‌خُودت❫ °اَلْلّهُمَّ‌عَجِّل‌فَرَجَ‌منتَِقمِ‌الزَّهرٰاء‌سَلٰامُ‌اللهِ‌ عَلَیهما ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
❤️ پیکر پاک و مطهر از شهدای دوران دفاع مقدس، توسط گروه‌های تفحص شهدا کشف و شناسایی شد و پدر و مادر این شهید بزرگوار پس از ۴۰ سال چشم‌انتظاری، فرزند خود را در آغوش گرفتند. شهید عیسی شجاعی متولد دوم مرداد سال ۱۳۴۴ از سپاه ناحیه کرج به جبهه اعزام شد و در نوزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ در سن ۱۸ سالگی در عملیات والفجر ۱ در منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و مفقود الاثر شد و پیکر مطهرش در منطقه جا ماند. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 پیکرمطهر شهید والا مقام پس از ۴۰ سال در حسینیه معلی به وطن بازگشت. پدر و مادرش پیکر مطهر شهید را پس از ۴۰ سال به آغوش گرفتند.😭😭😭💔💔💔 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
22.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیکر مطهر شهید عیسی شجاعی از شهدای دوران دفاع مقدس، توسط گروه‌های تفحص شهدا کشف و شناسایی شد و پدر و مادر این شهید بزرگوار پس از ۴۰ سال چشم‌انتظاری، فرزند خود را در آغوش گرفتند. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
پیکر مطهر شهید عیسی شجاعی . ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌺قسمتی از وصیت نامه عارفانه شهید ۱۵ ساله😭 «.» مَن طَلَبَنی، وَجَدَنی و مَن وَجَدَنی، عَرَفَنی و مَن عَرَفَنی، أحَبَّنی و مَن أحَبَّنی، عَشِقَنی و مَن عَشِقَنی، عَشِقتُهُ. و مَن عَشِقتُهُ، قَتَلتُهُ و مَن قَتَلتُهُ، فَعَلَیَّ دِیَتُهُ و مَن عَلَیَّ دِیَتُهُ، فأنا دِیَتُهُ. آن‌کس که مرا طلب کند می‌یابد، آن‌کس که یافت مرا می‌شناسد و آن‌کس که مرا شناخت دوستم می‌دارد، آن‌کس که دوستم داشت به من عشق می‌ورزد و آن‌کس که به من عشقی ورزید، من هم به او عشق می‌ورزم، آن‌کس که به او عشق بورزم می‌کشم او را و آن‌کس را که بکشم خون‌بهایش بر من واجب است و آن‌کس که خون‌بهایش بر من واجب است پس من خودم خون‌بهایش هستم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
سلام بر همراهان گرامی یک خبر خوش از امشب قصه جدید براتون بارگذاری میشود. قصه شهید یحیی السنوار ☘☘☘☘☘☘
🔴هرطور فکر می‌کنم از دست رفتن بزرگ‌ ترین و نورانی‌ترین رهبران و قهرمانان جهان اسلام در این مدت کوتاه قضیه عادی نیست و نمیتوان صرفا به چشم تحولات دنیا به آن نگاه کرد. بعد از شهادت سیدحسن جمله‌ای شنیدم که امروز مرا به فکر فرو برد: در آستانه طلوع خورشید، ستارگان یک به یک غروب می‌کنند 🔺️جهان برای ظهور در حال بیدارشدن است اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
🌺علامه حسن زاده آملی رحمةالله علیه: به جای اینکه عابد باشی عبد باش شیطان ۶۰۰۰ سال عبادت کرد عابد شد اما عبد نشد ! تا عبد نشوی، عبادتت سودی به حالت ندارد . عبد بودن یعنی: ببین خدایت چه میخواهد نه دلت!❤️🌸🌸 ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 فصل اول زمستان سال 1967 سنگین بود از رفتن امتناع می ورزید و با بهاری که با آفتاب گرم و درخشانش می خواست بدرخشد مخالفت میکرد. زمستان با ابرهایی که آسمان را پوشانده بود آن را کنار زد و ناگهان باران از آسمان پائین شد خانه های ساده در اردوگاه پناهندگان ساحل شهر غزه را سیلابهای که از کوچه های کمپ می گذشتند به خانه ها هجوم می آوردند را غرق نمود. ساکنان در اتاق های کوچکشان جمع می شدند که دارای طبقات پائین تر و متوسط تر می بود. بارها و بارها آب سیلابهای زمستانی به حیاط خانه کوچک ما سرازیر می شد و سپس به خانه ای سرازیر می شد که خانواده ما از زمانی که از فلوجه سال 1948 به آنجا مهاجرت کرده بودند در آن زندگی می کردند و هر بار که ترس بر من و سه برادرم و خواهرانم و پنج نفر از آنها که از من بزرگتر بودند می آمد. پدر و مادرم ما را از زمین بلند میکردند و مادرم تخت را قبل از خیس شدن آن بلند میکرد چون کوچکتر بودم کنار خواهر کوچولو ام که معمولاً در چنین مواقعی در آغوش مادرم بود به گردن مادرم آویزان می شدم. بارها شب از خواب بیدار میشدم که مادرم مرا به کناری روی تختش میکشید درست کنارم یک دیگ آلومینیومی یا یک ظرف سفالی بزرگ میگذاشت به طوری که قطرات آبی که از شکاف سقف اتاق کوچک که کاشی کاری شده بود میچکید در آنها بچکد یک گلدان اینجا یک بشقاب سفالی آنجا و گلدان سوم جای دیگر هر بار که سعی می کردم بخوابم و گاهی هم موفق میشدم با صدای قطره های آب که مرتب به کاسه برخورد می کرد و آنجا جمع می شد از خواب بیدار می شدم، وقتی کاسه پر می شد یا در شرف پر شدن می بود قطره آب روی اتاق پاشیده می شد پس مامانم می رفت کاسه ای که پر شده را بیرون میکرد یک کاسه جدید جای آن می گذاشت. من پنج ساله بودم و در یک صبح ،زمستانی خورشید بهاری سعی می کرد جای طبیعی خود را اشغال کند تا آثار حمله شب تاریک زمستانی را بر اردوگاه از بین ببرد. برادرم محمد که هفت ساله بود دستم را گرفت و از طریق جاده های اردوگاه به سمت حومه آن پیش رفتیم، جایی که یک اردوگاه ارتش مصری آنجا مستقر بود سربازان مصری در آن اردوگاه ما را بسیار دوست داشتند یکی از آنها ما را می شناخت و نام ما را می فهمید ، ما را صدا کرد... محمد احمد... بیائید اینجا... پس پیش او رفتیم و کنارش ایستادیم مثل همیشه غر می زد و سر خود را خم کرد و منتظر بودیم که چیزی به ما می دهد و دستش را در جیب شلوار نظامی اش داخل کرد. برای هر کدام یک مشت پسته ای بیرون آورد آن سرباز دستی به شانه هایمان ،زد سرمان را نوازش کرد و دستور داد که برگردیم به خانه شروع کردیم به عقب کشیدن در امتداد جاده های کمپ. زمستان پس از یک دوره طولانی و شدید گذشت، هوا شروع به گرم و شگفت انگیز شدن کرد و باران دیگر با بلاهای خود به ما حمله نمی کرد. فکر میکردم مدت زیادی از انتظار زمستان گذشته است. به این زودی ها برنمی گردد، اما یک حالت اضطراب و سردرگمی در اطرافم می بینم همه خانواده ام در شرایط بسیار بدتری نسبت به شرایط آن شب بارانی هستند، من نمی توانستم متوجه شوم اطرافم چه می گذرد. اما طبیعی نبود، حتی در شبهای زمستان مادرم تمام ظرف هایش را پر از آب میکرد و آن ظرف ها را در حیاط خانه می گذاشت. 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
خار و گل میخک از شهید یحیی السنوار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 پدرم کلنگی را از همسایه ها قرض گرفت و شروع به آماده کردن یک سوراخ بزرگ و طولانی در حیاط جلوی در خانه نمود و برادرم محمود کمی به او کمک میکرد چون در آن زمان 12 سال داشت بعد از اینکه سوراخ را آماده کردند پدرم تکه های چوب روی آن گذاشت سپس شروع به پوشاندن آن با ورقه های فلزی کرد که قسمتی از حیاط خانه را مانند آلاچیق پوشانده بود متوجه شدم که پدرم دچار مشکل شده بود و شروع به چرخیدن کرد و نگاه کرد. برای چیزی بعد دیدم که شروع به برداشتن در آشپزخانه نمود و آن را روی آن سوراخ گذاشت و بالایش خاک پاشید. اما مادرم و برادرم محمود را دیدم که از سوراخی که هنوز بسته نشده بود به داخل آن سوراخ فرود آمدند و بعد متوجه شدم که کار تمام شده بود. جرأت کردم به آن دهانه نزدیک شوم تا به آن سوراخ نگاه کنم و چیزی شبیه اتاق تاریکی در زیر زمین پیدا کردم چیزی نفهمیدم، اما واضح بود که منتظر چیزی سخت و غیر عادی بودیم و به نظر می رسید که بسیار خشن تر از آن شب های بارانی و طوفانی باشد. دیگر کسی دستم را نگرفت تا مرا به اردوگاه ارتش مصر در همان نزدیکی ببرد تا بتوانیم مقداری پسته تهیه کنیم، بلکه برادرم بارها از این کار امتناع کرد (دیگر مرا آنجا نبرد) که تغییر بزرگی برای من و محمد بود و من قادر به درک آن نبودم حسن نیز این راز (کندن سوراخ) ما را نمی دانست شاید میدانست اما با ما شریک نمیکرد و نمیدانستم که چرا؟ اما پسر عمویم ابراهیم که به سن من نزدیک بود و در خانه کنار ما زندگی می کرد، از آن آگاه بود. وقتی محمد از رفتن و بردن من به اردوگاه ارتش امتناع کرد من به خانه عمویم رفتم تا با ابراهیم باشم در را فشار دادم و وارد اتاق شدم عمویم که هیچ وقت چهره اش را به خاطر نمی آورم نشسته بود اسلحه ای در دست داشت. او در حال تعمیر آن بود و من با خودم فکر کردم که ممکن است یک کار مشابه با آن انجام دهم. اسلحه توجه من را به خود جلب کرد بود زیرا نگاهم تمام مدت روی آن متمرکز بود. عمويم مرا صدا زد و مجبورم کرد کنارش بنشینم و اسلحه را در دستم گرفت و . با من صحبت کرد که من متوجه نشدم و بعد سرم را نوازش کرد و مرا از اطاق بیرون آورد. ابراهیم هم همراه ما بود و از خانه خارج شدیم و به سمت حومه کمپ رفتیم تا به کمپ ارتش مصر برویم. وقتی رسیدیم اوضاع كاملا عوض شده بود آن سرباز مثل همیشه منتظر ما نبود و از ما استقبال نکرد، اوضاع عادی نبود و سربازان مصری عادت داشتند با گرمی و استقبال از ما پذیرایی کنند و اما آن روز فریاد زدند که دور بمانیم و نزد مادرانمان برگردیم. پس برگشتیم و دم ناامیدی را کشیدیم چون سهم خود را از پسته نگرفتیم توانستم تغییراتی که رخ داده بود را درک کنم از خانه اتاقها حیاط و خیابانها یا کوچه های محله خارج شدیم و برخلاف میل خود با عجله به سمت دهانه(سوراخ) رفتیم، روز بعد، مادرم مقداری تکه از خانه برداشت و در آن سوراخ پهن کرد و دو سه کوزه آب و مقداری غذا و همه ما را به آن سوراخ برد و در آن نشست و سپس زن عمویم و پسرانش حسن و ابراهیم به ما ملحق شدند و من ناراحت شدم که چرا به آن مکان باریک و تا و تنگ بی دلیل در آن انباشته شده بودیم مادرم مرا داخل کشید و من را به جای خودم در داخل نشاند و هر از گاهی یک لقمه نان و چند عدد زیتون به من می داد. خورشید شروع به غروب کرد روشنایی روز داشت محو میشد و تاریکی در سوراخی که در آن پناه گرفته بودیم بیشتر می شد و ترس در جان ما بچه ها رخنه کرد. 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._
شهادت بانوی ایرانی مادر ۵ فرزندی بزرگترین فرزند۱۸ساله و کوچکترین ۲ساله همسر شهید عواضه لبنانی را تبریک و تسلیت میگیم. چند روز قبل هم خانم الهام بایگان در بمباران ضاحیه به شهادت رسیده بود ▪️یا لَیتَنا کُنّا مَعَکُم .... • شهید «رضا عباس عواضة» فرمانده ارشد اطلاعات حزب‌الله، به همراه همسر ایرانی‌شان «معصومه (آرزو) کرباسی» امروز با پهپاد رژیم وحشی و خونخوار صهیونیستی ترور و به شهادت رسیدند. ※ «شهیده معصومه کرباسی» از مدیران رسانه‌ی رسمی استاد شجاعی در «بخش تایم‌لاین عربی» بوده و در تمام این سالها لحظه‌ای از مجاهدت رسانه‌ای در رصد و تولید و انتشار اخبار و محتوا غافل نشدند. • خصوصاً در جریان طوفان‌الأقصی و تأسیس کانال جهان‌خبر (صفحه خبری رسانه منتظر) از پیشگامان رصد اخبار بین‌الملل در بخش عربی بوده و در آغاز فعالیت این صفحه و انتشار گسترده آن در  تایم لاین عربی، نقش بسیار بسیار مؤثری ایفا نمودند. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._ @har_rooz_ba_shohada110 _._._._._🌷♡🌷_._._._._ 🇮🇷به کانال هر روز با شهدا بپیوندیم🇮🇷