eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
641 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ جایگاه کسانی که ولایت مولا اميرالمؤمنين علیه السلام را قبول دارند .... ( أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا *وَ يُلَقَّوْنَ فيها تَحِيَّةً وَ سَلاما* آنان پاداش داده شوند جايگاه بلند را بدانچه شكيبا شدند. و پيشكش شوند در آن بدرود و سلامى) 📚سوره الفرقان، آیه:75 عَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ و‌ام سَلَمَةَ زَوْجَةِ النَّبِيِّ صلی الله علیه وآله فِي حَدِيثٍ قَالَ لَهُ يَا ابْنَ مَسْعُودٍ *إنَّ أَهْلَ الْغُرَفِ الْعُلْيَا لَعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ شِيعَتُهُ الْمُتَوَلُّونَ لَهُ الْمُتَبَرِّءُونَ مِنْ أَعْدَائِهِ* *وَ هُوَ قَوْله* *تَعَالَى أُولَئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمََا صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيهََا تَحِيَّةً وَ سَلََاما عَلَى أَذَى الدُّنْيَا*. در تفسیر البرهان در ذیل آیه شریفه از ابن مسعود و همسر صلی الله علیه وآله ام سلمه، در حدیثی روایت می‌کند که آن حضرت به ابن مسعود فرمودند: ای ابن مسعود! همانا غرفه‌های بالایی برای علیه السلام و شیعیانی است که ولایت او را قبول دارند و از دشمنانش بیزاری می‌جویند .و منظور از آیه: «أُوْلَئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا ...» همین است؛ چرا که آنان در برابر آزارهای دنیوی صبر پیشه کردند. @haram110 📚تفسیر البرهان ج۴/ص۱۵۶ و لعن‌أللّهُ‌عایشہ و عُمَر و أبابَکر و عثمان و اتباعهم حتی یرضی الحجت بن الحسن صلوات الله علیه
چشمانت را ببند و تصور کن که رفته‌ای بیمارستان و دکتر صاف رو به رویت ایستاده و می‌گوید: «یک‌هفته بیش‌تر زنده نمی‌مانی»! درگیر لایک و کامنت و روزگار و رفقا نباش؛ به خودت فکر کن. چشمانت را باز نکن! هنوز زود است!... تو از حالا ۱۶۸ ساعت وقت داری خودمانیم! اما به گمانم وجه شباهت همه‌ی ما حسرتی باشد که می‌خوریم. ◀حدیث 💌حضرت امیر علیه‌السلام می‌فرمایند: در شگفتم از کسی که هر روز به مرگ نزدیک، ولی برای آن آماده نمی‌شود!... ‌ 📙«تصنیف غررالحکم و دررالکلم، صفحه ۱۶۳، حدیث ۳۱۵۶»
4_5814370311205815128.pdf
7.97M
✨کتاب حضرت (ع) در کُتب با منبع موثق✨ ✨هزار یک فضیلت ع✨ 📝فوق العاده زیبا بافونت جالب ودیدنی @haram110 🔷 🔷
1_1393021.mp3
5.39M
🎧 شنیدن این صوت را ازدست ندهید❗️👇 ⚫️ وقتی میگن ابا عبدالله توی صحرای کرب وبلا تنها شد خیلیا دلشون میسوزه و گریه میکنن... ولی... هیچ کس برای تنهایی و غربت چند هزار ساله #امام_زمان نه دلش میسوزه و نه گریه میکنه... 🔴 گریه برای #امام_حسین خرجی نداره ولی... گریه برای مظلومیت امام زمان خرج داره... باید از خودمون بپرسیم اصلا چرا امام مون تنهاست؟! مگه ما شیعیان نیستیم که امام مون این طور آواره وغریبه؟! 👈 آیا واقعا هنوز وقتش نرسیده که یک نفعی از طرف ما به امام زمانمون برسه؟!
تا اذان صبح، دو سه ساعتی بیشتر نمانده بود. برای چندمین بار در بسترم از این پهلو به آن پهلو شدم. لشکری از فکر و خیال از جلوی چشمانم رژه می‌رفت و خواب از دیدگانم می‌ربود. با خود گفتم: - امشب، شب جمعه است و متعلق به آقا امام زمان(ع) خوب است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. گر چه کمی خطرناک است و ممکن است از ناحیه بعضی از آدم‌های بی‌ سر و پا و ولگردی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. آن‌ها حاضرند به خاطر اندکی پول به خاطر عداوت با شیعیان، هر جنایتی را مرتکب شوند. شاید بهتر باشد که دوستانم را از خواب بیدار کنم و به همراه آن‌ها به سرداب بروم. اما نه ممکن است حالش را نداشته باشند یا مجبور شوند توی رودربایستی با من بیایند. از این‌ها گذشته، در حضور آن‌ها، نمی‌توانم آن طوری که دلم می‌خواهد با اقا درد دل کنم پس بهتر است... با این افکار به آهستگی از جایم برخاستم، وضو گرفتم، عبا، قبا و عمامه‌ام را پوشیدم و پاورچین پاورچین، از حجره خارج شدم. شمع نیم سوخته‌ای را که روی طاقچه؟ راهرو بود در جیب گذاشتم و راه سرداب مقدس را در پیش گرفتم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری فضا را در آغوش خویش می فشرد. تنها صدای واق-واق چند سگ ولگرد از کمی آن طرفتر به گوش می‌رسید که انگار بر سر مرداری به جان یکدیگر افتاده بودند. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و اطراف را پاییدم. تنها دو- سه نفر گِدا را دیدم که در کنار دیوار خوابیده بودند. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم. آهسته از یکدیگر دور شدند. پا به داخل سرداب گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پاهایم در درون سرداب، مرا کمی به وحشت می‌انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را از جیبم درآوردم و روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. هنوز دقیقه‌ای بیش نگذشته بود که صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش در درون سرداب می‌پیچید و فضای ترس‌آلودی ایجاد می‌کرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و غول پیکری را دیدم که خنجری در دست راست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا صد چندان کرد قلبم شروع کرد به تند تند زدن انگار می‌خواست از قفسه سینه‌ام درآید! دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم. احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشست. نمی‌دانستم چکار کنم؟! همین که پای مرد خنجر به دست به کف سرداب رسید،‌نعره زنان به سوی من حمله کرد در همان لحظه به دلم افتاد که شمع را خاموش کنم. فوت محکمی به شمع کردم و پای گذاشتم به فرار آن مرد هم در تاریکی شروع کرد به دویدن به دنبال من خواستم فریاد بزنم اما نمی‌توانستم، صدای نعره وحشیانه مرد خنجر به دست در فضای سرداب می‌پیچید و من همچون بچه آهوی بی‌پناهی که در یک اتاق به چنگ شیری افتاده باشد به این سو و آن سو می‌گریختم. ناگاه مرد مهاجم به من رسید و دست انداخت و گوشه عبای مرا گرفت و با قدرت به سوی خود کشید دیگر واقعا درمانده شده بودم به یاد آقا امام زمان(ع) افتادم همان آقایی که به خاطر استمداد از او به آن سرداب خطرناک پا نهاده بودم من به آنجا آمده بودم تا آقا مشکلاتم را برایم حل کند، اما انگار مشکلی بس بزرگتر،‌ دامنگیرم شده بود. با تمام وجود فریاد زدم: - یا امام زمان! و صدایم در درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد. هنوز استغاثه‌ام به آخر نرسیده بود که مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم کرد و نهیبی بر او زد: - رهایش کن! و بلافاصله مرد عرب ژولیده قوی هیکل، همچون تنه درخت بزرگ خشکیده‌ای که ریشه‌اش را با تبر زده باشند، بی‌هوش و بی‌حس نقش زمین شد و خنجرش به کناری افتاد من هم که تمام نیرو و توانم را از دست داده بودم دچار ضعف و رعشه شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به رو نقش زمین شدم، دیگر هیچ نفهمیدم! - آقای سید شهاب الدین!... آقای سید شهاب الدین!... کم کم متوجه شدم، چشمانم را باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم بر زانوی مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت. عجب طعم و مزه‌ای داشت!‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بودم مزه آن خرماها هنوز هم زیر دندان‌هایم هست.
حرم
#ماجرای_تشرف_آیت_الله_مرعشی_نجفی_ره تا اذان صبح، دو سه ساعتی بیشتر نمانده بود. برای چندمین بار در
- خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید می‌کند،‌تنها به اینجا بیایی بهتر است بیشتر احتیاط کن. متأسفانه این چند نفر شیعه هم که در سُرَّ مَن رأی هستند ملاحظه غربت عسکریین را نمی‌کنند. خوب است آن‌ها حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند این باعث می‌شود که شیعیانی که برای زیارت و دعا به اینجا می‌آیند احساس امنیت بیشتری بکنند. این حرف‌ها را همان آقای عرب مهربان زد. بعدش هم حرف کتاب "ریاض العلماء" میرزا عبدالله افندی را پیش کشید و گفت: - ای کاش این کتاب پیدا شود و در اختیار اهل علم و مردم دیگر قرار بگیرد. این کتاب خیلی – خیلی ارزشمند است... حرف‌هایش به اینجا که رسید، یک لحظه، در فکر رفتم که: - این مرد عرب بادیه نشین از کجا میرزا عبدالله افندی و کتابش را می‌شناسد؟! اصلا او از کجا در یک چشم بر هم زدن، پیدایش شد؟! از همه مهم‌تر، مرا از کجا می‌شناخت و نام مرا از کجا می‌دانست؟! چگونه با یک نهیب او، این مرد قوی هیکل عرب، بی‌هوش شد؟! و... هنوز در این افکار غوطه ور بودم که ناگهان متوجه شدم که از آن مرد مهربان خبری نیست. تازه فهمیدم که خرماهایی که به من داده بودند هسته نداشتند محکم با دو دست زدم بر سرم و نالیدم که: ای وای! خاک عالم بر سرم، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجة بن الحسن المهدی(ع) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زده‌ام و او را نشناخته‌ام. غم عالم بر دلم نشست، با دیده‌ای اشکبار، مثل دیوانه‌ها از سرداب به قصد حرم عسکریین خارج می‌شدم تا بلکه یار را در آن‌جا بجویم، هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بی‌هوش در کف سرداب افتاده بود... شایان ذکر است، "تشرفات مرعشیه" نوشته حسین صبوری در 7 هزار نسخه و 32 صفحه ازسوی انتشارات صبوری روانه بازار نشر شد. @haram110
💠 حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: به درستی که مردمان زمان غیبت مهدی علیه السلام که امامتش را باور دارند و منتظر ظهور اویند، از مردمان همه زمانها برترند، زیرا خدا چنان عقلها و فهم ها و شناخت آنان را قوت بخشیده است که غیبت نزد آنان همچون دیدن باشد . . . آنان به حق اخلاص ورزانند. متن حدیث: ان اهل زمان غیبته، القائلون بامامته، المنتظرون لظهوره افضل اهل کل زمان، لان الله تعالی ذکره اعطاهم من العقول والافهام والمعرفة ما صارت به الغیبة عندهم بمنزلة المشاهدة... اولئک المخلصون حقا. 📖 کمال الدین، جلد ۱، صفحه ۳۲۰
🌿🌾🌿 ⚜ ✨ (عج) ؟! وقتی حضرت صاحب (عج) بدنیا آمدند ، ابلیس (ل) فریاد بلندی به آسمان کشید ، که تا آن زمان اینطور فریاد نزده بود. همهء فرماندهان ابلیس جمع شدند و جویای علت شدند؛ ابلیس گفت: آخرین حجت خدا بدنیا آمد. با ظهور او ، مرگ ما فرا می‌رسد.! هرکدام ازشیاطین پیشنهادی دادند. یکی گفت؛ در کودکی او را بکشیم. ابلیس گفت: اگر او را بکشیم ، خودمان هم نابود می‌شویم (اشاره به حدیث لو لا الحجه لساخت الارض باهلها) شیاطین در آن جلسه به نتیجه نرسیدند لذا تصمیم گرفتند که سلامتی حضرت را بخطر بیندازند. هر روزه ، نه تنها من ، بنوعی باعث آزردگی قلب نازنین آن حضرت می‌گردم ؛ بلکه شیاطین هم دست بدست هم داده‌اند تا سلامتی آن مهر عالم آرا را بخطر بیندازند. 📚 شیخ عباس قمی (ره) ، منتهى الامال: ج ۱ ، ص ۱۸.
4_5845714849388037174.mp3
11.28M
🖤 🌑 🥀 میگیم انتقام امام حسین(ع) میخواهیم بگیریم... از کی؟؟⁉️ منافقان آن زمان که مردن....؟؟❗️
. دخترآبی هم مثل خیلی تیترها صرفا برای سرگرم کردنِ من و شماست و دور کردن‌مون از اخباریه که واجب‌تره شنیده بشه.. ساده نباشیم.. ..
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما با حجابمان مدافع حیای زینبی هستیم. @haram110
💞✨ ❌آهاـــے.. ✓دُختـَرے↯ کِه نَــذر کَردے این یِه ماهو واسه امام حسیڹ چادر سیاه سَـر کُنــے✓ 🏴 ❌آهاــے✘ ✓پِسَـرے↯ کِه موهات آخرین مُدِ فَشِنہ ولے این شبا یه تیپ یه دَست مِشکی زَدے و سَرِت رو پاییـــن اِنداختــے✓ 😌 ❌آهاــے✘ ✓دُختـَرے↯ کِه تو خیابون صِداےِ نوحہ شِنیدے و روسَریتو کِشیدے جُلو و گُفتے اِمشَبو بیخیـــال✓ 😇 ❌آهاــے✘ ✓پِسـَرے↯ که اِمشَب دوستِت خواست بِه یـِه دُختـَر تیـکہ بِندازه ✓دَست گُذاشتے رو شونَــش گُفتـــے : ✓این شبا ⇱مُحرَمہ⇲ بیخیـــال . . . ✋️ ❌آهاــے✘ ✓دوستــے↯ کہ به احترامِ این شَبا بی خیال جُک و ۱۸+ شُدے " آهاـــــــے" ـ⇙⇙ با تـــ⇩ ⇩ـــو ام ⇘⇘ـ ↫⇇ واقعـا دمٺـــــــ گـــرم ⇉↬ ـ ⇖⇖⇖⇧⇧⇧⇧⇗⇗⇗ ـ ✔️ ولی ای کاش همه میدونستیم : ڪل یوم عاشورا 💔 و ڪل ارض ڪربلاست ...!💔 ✔️ ای کاش همیشه همینطور بودیم ..😓