eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
651 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
بال مَلَک كنايه از گنبد و بارگاه توست چشمِ اسيرِ خاكيان منتظرِ نگاهِ توست گر تو نظر بيفكنی از سر لطف و مرحمت اين تن و جان بی ثمر ذرهٔ خاکِ راه توست ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
ی وقت هایی که می خواین با همسرتون صحبت کنین ویا انتقادی بکنین و میدونین که ممکنه ناراحت بشه، بهش بگین که: "فقط می خوام باهات درد و دل کنم که خالی بشم،فقط گوش کن. ناراحت نشی ها،حسم رو دارم می گم. می دونم که منظوری نداشتی و تقصیر تو نبودولی...." اینجوری هم اینکه امکان ناراحت شدن اونها کمتر میشه و هم شما حرف هاتون رو بهشون زدین. @haram110
1_92450041.mp3
1.65M
🔊فایل صوتی غیرت یک مرد @haram110
گلاسر در کتاب "ازدواج بدون شکست" ميگويد: هفت عادت مخرب وجود دارد که در دراز مدت زندگی های مشترک را از بين ميبرد؛ ١) عيب جویی ٢) سرزنش ٣) نق زدن ۴) شکوه و گلايه ۵) تهديد ۶) تنبيه ٧) دادن حق حساب يا باج برای تحت کنترل در آوردن ديگری . در مقابل هفت عادت مهرورزی را بايد جايگزين رفتار هايمان سازيم: ١) گوش سپردن ٢) حمايت ٣) تشويق ۴) احترام ۵) اعتماد ۶) پذيرش ٧) گفتگوی هميشگی بر سر اختلافات. @haram110
پیامبر_مهربانی (ص): 🔹درهای رحمت آسمان، هنگام برپایی مراسم عقد و عروسی گشوده می شود. 📚 بحار، ج۱۰۳، ص۲۲ @haram110
t37.pdf
393K
کودک خداشناس @haram110
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊 🥀 🌷بسم الله الرحمن الرحيم🌷 با قرآن كريم كودكان و نوجوانان بخش اول،جزء سي 🌿سوره تكوير🌿 به كدامين گناه كشته شد؟ يكي از رسوم زشت و ستمگرانه عرب جاهليت،اين بود كه دختران خود را زنده به گور مي كردند. هنگامي كه به مردي خبر مي رسيد همسرش دختري زاييده است،چهره اش تيره ميشد و در حالي كه خشم خود را فرو مي نشاند با خود فكر ميكرد:((آيا او را با خواري نگه دارد يا در خاكش كند. بعضي قبائل زنان را هنگام زايمان در كنار گودالي مي بودند اگر نوزاد پسر بود،او را بر مي داشتند و به خانه مي بردند و اگر دختر بود،او را در گودال مي كردند و مي كشتند....... ادامه دارد.... 🗒منبع:مجموعه آشنايي با قرآن كريم براي نوجوانان؛فرزانه زنبقي نشر تاريخ و فرهنگ @haram110 🥀 🕊🥀🕊 🥀🕊🥀🕊🥀 🕊🥀🕊🥀
4_5850311520956712890.mp3
8.54M
❤️ داستان های امامان معصوم 12 ⏰ زمان : 5 دقیقه و 40 ثانیه داستان جالب بهلول و استادی که مخالف امام صادق سلام الله علیه بود. 👈 مخاطب هدف ما نوجوانان شیعه هستند؛ این فایلها را به گوش آنان برسانید! @haram110
🔴 مویز در روایات ♻️ حضرت علی ع میفرمایند: ، قلب را استحکام می‌بخشد، بیماری را می‌برد، حرارت را ‍می‌سازد و دل را خوشی می‌دهد. (خوردن) بیست و یک عدد مویز سرخ هر صبح در حالت ناشتا، همه بیماری ها را دور می‌کند، مگر بیماری مرگ را. پیامبر اکرم ص : مویز، چه نیکو خوراکى است، بیمارى را از میان مى برد، را فرو مى نشاند، پروردگار را خشنود مى‌سازد، را خوش مى‌سازد و رنگ را صفا مى‌دهد. عضویت در کانال👇 📡 @haram110
🔴 ترس قویترین عامل مرگ ♻ از ترس میریم ، میگن و چربیت بالاست، و آتروواستاتین تجویز میشه و این تازه شروع ماجراست(اگر بدانید این داروها با بدنتون چیکار میکنه؟!). 🔹 از ترس ، با کوچکترین علایم ، همه فکر و تمرکزمون رو میذاریم رو بیماری و باعث تشدیدش میشیم و باز با مراجعه به پزشک و مصرف چرک‌خشک‌کن‌ها، موجب حبس عفونت در بدن میشیم و موجب تنگی نفس میشه و برای باز شدن نفس از دستگاه استفاده میکنیم و اکسیژن، هم مغز رو سرد میکنه، هم ریه رو و سردی، عملکرد ریه و کل بدن رو مختل میکنه و... 🔸 از ترس تشدید ، و رادیوتراپی میکنیم که سلولهای سرطانی رو بسوزونیم در حالیکه سلولهای سالم زودتر میسوزه و تبدیل به میشن و ما تنها چیزی که برامون مهمه فاکتورهای آزمایشگاهیست. ♻ ولی اگر بهمون بگن برا اینکه به کرونا مبتلا نشی، باید کنید، اصلا حس و حالش رو نداریم. 🔹 کاش کمی غذا و سبک زندگی خودمون رو اصلاح میکردیم تا باعث پیشگیری و درمان بسیاری از بیماریها شویم. عضویت در کانال👇 📡 @haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... نویسنده: @haram110
🌴 بســم ربــ الحیــدر 🌴 ✔️ امام است من فقط یک نوکرم ، کار خودم را می کنم او خودش هر وقت لازم شد به نوکر می رسد 💢 عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبَانٍ الزَّيَّاتِ وَ كَانَ يُكَنَّى عَبْدَ الرِّضَا قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا (صلوات الله علیه) ادْعُ اللَّهَ لِي وَ لِأَهْلِ بَيْتِي قَالَ أَ وَ لَسْتُ أَفْعَلُ وَ اللَّهِ إِنَّ أَعْمَالَكُمْ لَتُعْرَضُ عَلَيَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ فَاسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ فَقَالَ أَ مَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ. ✨ عبدالله بن ابان زیات که به کنیه عبدالرضا معروف بود نقل کرده که به حضرت امام رضا صلوات الله علیه عرض کردم: آقا جان برای من و خانواده ام دعا کنید. امام رضا صلوات الله علیه فرمود: آیا گمان می کنی این کار را نمی کنم؟ به خدا قسم اعمال شما در هر شب و روز بر من عرضه می شود. چون این مسئله بر من سنیگن آمد حضرت (اشاره به آیه قرآن کرد) فرمود: آیا کتاب خدا را نخوانده ای که می فرماید: بگو عمل کنید! به زودی خداوند و رسول او و مومنان اعمال شما را می بینند. 📚 بصائر الدرجات، ج‏1، ص: 429 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏23، ص: 347 الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 219 @haram110