4_5868596618369960481.mp3
9.13M
#دین_زیباست
⁉️ اخلاق و رفتار و کردار
رسول خدا صلی الله علیه و آله
چگونه بود؟!
قسمت 4
موضوعات این قسمت:
17 از جلوی غذا خوردن / 18 نوشیدن آب با سه نفس / 19 مزه مزه کردن آب / 20 خوردن و نوشیدن با دست راست / 21 انجام کارها با دست راست / 22 سه بار دعا را تکرار می کردند / 23 یکبار حرف میزدند / 24 سه بار اجازه میگرفتند / 25 شمرده حرف میزدند / 26 به کسی خیره نمیشدند / 27 مخالفت خود را نشان نمیدادند
#خوبترین_مخلوق_خدا
#مکارم_اخلاق
لطفا با انتشار این فایل 👉🏿
این خوبترین مخلوق خدا را 👉🏿
به دیگران بشناسانید 👉🏿
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نشر_حداکثری
🙏لطفا خانوادگی این کلیپ را ببینید!
مشاهده کنید چگونه دین ما توسط خوراک ما به غارت می رود!
📛 آیا می دانید چگونه نوشابه و مرغ و حتی لوازم آرایشی می تواند ما را از خدا دور کند و حال عبادت را از ما بگیرد⁉️
دیدن این کلیپ برای هر مسلمانی که دغدغه دینش را دارد واجب است..
#نوشابه #مرغ #محصولات_آرایشی
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_دوم کلید را به دست گرفت و در را باز کرد. از صدای باز شدن ایلیا به سمت
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_سوم
آیه لبخند خسته ای زد و سرش را به تایید تکان داد:
_میگفتن گذاشتمت آسایشگاه؛ تازه...انگار خواستگارم دارم!
ارمیا اخم کرد:
_خواستگار؟!
آیه بلند خندید:
_اخم نکن؛ دوست ندارم اخم کنیا! شایعه شده میخوام شوهر کنم، تو رو گذاشتم آسایشگاه، ایلیا هم قهر کرده و از خونه زده بیرون. شاهدشونم اینه که بعد از سیدمهدی با تو ازدواج کردم.
ارمیا لبخندی به صورت جانانش زد:
_پس پاشو منو از آسایشگاه ببر بیرون ببینم چه خبره.
بعد صدایش را بلند کرد:
_بچه ها بیایید بریم.
زینب سادات سرش را از لای در اتاق داخل آورد:
_دل و قلوه دادناتون تموم شد؟
آیه گفت:
_دعواهای تو با ایلیا تموم شد؟
زینب از اتاق خارج شد و لب ور چید: _نخیر؛ این پسر شما لوسه!
ایلیا که پشت سر زینب از اتاق بیرون آمده بود، گفت:
_توئم قلدری! مهدی همه ش میگه وقتی بچه بودید به زور آبنباتاشو میگرفتی!
زینب پشت چشمی برای برادرش نازک کرد:
_اینا از زرنگیمه!
ایلیا خواست حرفش را بیجواب نگذارد، اما مجبور به سکوت شد، چون آیه گفت:
_بجنبید دیر شد! تو راه انقدر ادامه بدید تا خسته شید! کمک کنید بابا رو ببریم سوار ماشین کنیم!
آیه ماشین را سر کوچه پارک کرد. زینب سادات و ایلیا از ماشین پیاده شدند. آیه چشم به ارمیا دوخت. این روز ها ضعیف تر از همیشه شده بود. دیگر از آن هیکل ورزیده چیزی نمانده بود. دلش غم داشت. اندازه تمام نداشته های ارمیایش غم داشت.
ارمیا: غم چشمات برای چیه؟
آیه: برای تمام چیزایی که از دست دادم!
ارمیا: منم جزء اونام؟
آیه: تو جزء اونایی هستن که برام موندن!
ایلیا ضربه ای به شیشه زد. ارمیا در را باز کرد و به کمک پسر و دخترش روی صندلی چرخدار نشست.
آیه و زینب در دو طرفش و ایلیا پشت سر، صندلی راهل میداد.
حاج علی در کنار سیدمحمد ایستاده بود. هوا گرگ و میش بود. حاج علی چشمش به ارمیا و آیه افتاد. دستش را روی شانه سیدمحمد گذاشت و آنها را نشانش داد. هر دو به سمتشان رفتند. سیدمحمد مقابل ارمیا روی زمین نشست. اشک چشمانش را پر کرد:
مادرم رفت ارمیا!
سرش را روی پاهای برادرانه ی ارمیا گذاشت و هق هق کرد. ارمیا هم اشک چشمانش روان شد. آیه رو برگرداند و گریه ی بی صدایش فقط تکان خوردن شانه هایش را گواه داشت. زینب سادات به آغوش حاج علی رفت و ایلیا بغضش را مردانه نگه داشت.
ارمیا نفس گرفت، شانه های سیدمحمد را دست کشید: باورم نمیشه رفته!باورم نمیشه بازم بی مادر شدم.
برادارانه برای مادر اشک ریختند. کمی که سبک شدند سیدمحمد گفت:
عمو اومده!
این خبر اخم را مهمان چشمان خیس آیه کرد: بعد از این همه سال؟
سیدمحمد: بازم مثل همون وقتها طلب کار و با توپ پر اومده!
ارمیا دست آیه را گرفت: قدم سر دو تاچشم
چرا اینجوری میکنید؟
حاج علی: بالاخره زن برادرش از دنیا رفته. نمیشد راهش نداد که!بی احترامی نکنید بهش!
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_سوم آیه لبخند خسته ای زد و سرش را به تایید تکان داد: _میگفتن گذاشتمت آ
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_چهارم
آیه: بعد از اون روز تو مسجد که معرکه گرفت...
حاج علی حرف آیه را برید: خیلی سال از اون روزها گذشته. خیلی چیزا عوض شده.
آیه به یاد آورد....
سیدمحمد: وسط مسجد جای این حرفا نیست!
عمو: چرا؟ از خونه ی خدا خجالت میکشی؟
حاج علی: مردم دارن تماشا میکنن! حرمت این شهید رو نگهدارید.
عمو: شما دخالت نکن حاجی! شما خودت ته بیغیرتی هستی!
سید محمد: بس کن عمو! آیه خانوم زنداداشم بوده و هنوزم زنداداشمه... تا عمر دارم و عمر داره زن داداشم میمونه! با غریبه هم ازدواج نکرده، ارمیا برادر منه، از شما و پسرات به من نزدیکتره!
عمو: اینجوری غیرتتو خواب کردی؟
سید محمد: بعضی چیزا گفتنی نیست!
عمو: همه چیز گفتنیه؛ بگو چرا آبروی خانواده ما رو تو فامیل و دوست و
آشنا بر باد دادی؟!
سید محمد: چون مهدی قبل رفتنش گفت حق نداری چشمت دنبال آیه باشه؛ گفت اگه برنگشتم آیه تا ابد زن برادرته.
ارمیا دست آیه را گرفت و افکارش را برید:
به حرفاش فکر نکن. اینقدر خودتو بخاطر حرفای نابخرانه مردم سرزنش نکن. اون روزا تموم شد.هر کس هر چی میخواد بگه.از اون روزا پونزده سال گذشته.
ِحاج علی بوسه ای به صورت زینب سادات و ایلیا زد، پشت ویلچر ارمیا قرار گرفت و گفت: خوب نیست این همه معطل میکنید اینجا!
آیه به همراه زینبش به سمت داخل خانه رفت و ارمیا و ایلیا را در حیاط
با مرد های فامیل و آشنا، تنها گذاشت.
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
4_5773740401621993833.mp3
859.2K
✦
#صوت_مهدوی
⁉️توصیه هایی جهت کار کردن برای امام زمان (عج)در منزل :
💡پاسخ: #ابراهیم_افشاری
✴️ دوشنبه 👈 10 خرداد / جوزا 1400
👈 19 شوال 1442👈 31 می 2021
🕌 مناسبت های دینی اسلامی .
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است :
✅ آغاز نویسندگی .
✅ تعلیم و تعلم .
✅ شاگرد گرفتن .
✅ صید و شکار و دام گذاری .
✅ و ارسال نامه خوب است .
👶 زایمان مناسب و نوزاد مبارک و شایسته و روزی دار و از او خیر انتظار می رود . ان شاءالله
🤕 مریص ان خوب گردد . ان شاءالله
✈️ مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز : قمر در برج دلو است و انجام امور زیر نیک است :
✳️ امور زراعی و کشاورزی .
✳️ تعمیر بنا و ساختمان .
✳️ پیمان گرفتن از رقیب .
✳️ به خانه نو رفتن .
✳️ جهاز بردن .
✳️ ختنه و نام گذاری کودک .
✳️ درختکاری .
✳️ معامله خانه و آپارتمان .
✳️ جابجایی و نقل و انتقال .
✳️ و شرکت زدن خوب است .
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت امشب : مباشرت امشب برای سلامتی مفید و فرزند حاصل دارای دستانی سخاوتمند و دهانی خوشبو و مهربان است . ان شاءالله
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث توانگری می شود .
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب رفع درد بدن می شود .
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد .
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود .
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد .
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند
تعبیرش از آیه ی 20 سوره مبارکه " طه " است .
فالقاها فاذا هی حیه تسعی .....
و از مفهوم ان استفاده می شود که دلیلی قوی تحت تصرف خواب بیننده در آید و کار خود را با آن پیش ببرد .ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
🌸زندگیتون مهدوی🌸
✅مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، تمام کارگرانش را برای صرف شام دعوت کرد.
جلوی آنها یک جلد قرآن مجید و مقداری پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید یا پول را...؟!
اول از نگهبان شروع کرد و گفت یکی را انتخاب کنید:
نگهبان گفت آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم
پس پول را میگیرم که فایدهی آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و پول را انتخاب کرد.
سپس از کشاورزی که پیش او کار میکرد خواست یکی را انتخاب کند:
کشاورز گفت زن من خیلی مریض است و نیاز به پول دارم تا او را معالجه کنم
اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا پول را انتخاب میکنم.
سپس از آشپز پرسید که قرآن را انتخاب میکنید یا پول را؟
آشپز گفت من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته مشغول کار هستم ، وقتی برای قرائت قرآن ندارم
بنابراین پول را بر میگزینم...
نوبت رسید به پسری که مسئول حیوانات بود. این پسر خیلی فقیر بود.
مرد ثروتمند گفت من یقین دارم که تو پول را انتخاب میکنی تا غذا بخری یا به جای این کفش پارهی خود کفش جدیدی بخری
پسر گفت: درست است که من نیاز دارم کفش نو بخرم یا اینکه مرغی بخرم و با مادرم میل کنم ؛ ولی من قرآن را انتخاب میکنم ، چرا که مادرم گفته است:
*یک کلمه از جانب خداوند تبارک و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرینتر است*
قرآن را برداشت ؛ بوسهای بر آن زد و آن را گشود تا بخواند ؛ بین آن دو پاکت دید:
در یکی از آنها ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا وجود داشت
در دیگری وصیتنامهای بود که ایشان را وارث تمام اموال و دارایی مرد ثروتمند قلمداد میکرد.
مـــــــرد ثروتمند گفــــــت:
*هر کسی گمانش نسبت به خداوند خوب باشد خدا او را ناامید نمیکند.*
گمان شما نسبت به پروردگار جهانیان چگونه است؟!؟
آيه ۱۱۴ سوره مباركه «طه» رويگردانی و اعراض از ذكر و ياد خدا را عامل اصلی تنگدستی و سختی در زندگی انسان معرفی میكند:
*«وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى»*
پس تلاش کنیم از خدا و قرآن فاصله نگیریم.
🙏
*سعی کن یه جوری زندگی کنی*
*که خدا یادت کنه نه بندهی خدا
*آقایون بخونن*
✍ *یک زن از همسرش چه می خواهد ؟*
آقایان محترم توجه کنید اگر هزاران هزار ثروت و طلا و جواهرات به پای همسرتان بریزید اما کوچک ترین محبتی را به همسرتان نشان ندهید ارزنی ارزش نخواهد داشت . یک زن در زندگی به هیچ چیزی به اندازه ی محبت کردن نیاز ندارد ؛ محبتی که هم به زبان آورده شود و هم به آن عمل شود. این را مطمئن باشید که اگر شما کوچکترین محبتی را حتی با دادن یک شاخه ی گل به همسرتان اثبات کنید او چندین برابر بیشتر از آن پا جای پای شما خواهد گذاشت.
حرم
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_دوم 🔰هفت نکته درباره #مهریه ☑️ 3- اگر مهریه در عقدنامه ثبت
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_سوم
🔰هفت_نکته_درباره_مهریه
☑️ 6- بر #اساس قانون، برای #ادای تمام یا قسمتی از مهریه میتوان مدت یا #اقساطی قرار داد.
☑️ 7- مهریه نشان #محبت مرد به همسرش است. اما مراقب باشید که این هدیه، با #ترس و اجبار و وحشت از زندان افتادن تقدیم خانم نشود!
🔰 شرایط مهریه در شرع
1- مالیت داشته باشد.
2- قابل تملك و نقل و انتقال باشد.
3- معلوم و معین باشد.
4- قدرت بر #تسلیم و تسلم داشته باشد.
👌 بنابراین اگر کسی مهریه خود را فقط حج عمره قرار دهد، مهریه از نظر شرعی پذیرفته شده نیست و برای آن مهر المثل قرار داده می شود. مگر آن که هزینه یک #سفر حج به عنوان مهریه قرار داده شود که در آن صورت #هزینه متوسط سفر حج بر شوهر لازم می شود.
🔰 انواع مهریه
بیشتر ما فکر می کنیم انواع مهریه فقط شامل #عندالمطالبه و عندالاستطاعه است اما مهریه در نگاه شرع انواع مختلفی دارد که عبارتند از:
◀️ مهر المسمی: مهری كه در #عقد نكاح تعیین شده یا تعیین آن به عهده شخص ثالثی گذارده شده است.
◀️ مهر المِثل: مهری است كه در #عقدنامه ذکر نشده اما شرع حق زن می داند و میزان آن بر مبنای شخصیت، #جایگاه اجتماعی، شرافت و اوضاع و احوال زن تعیین می شود.
◀️ مهر السُنه: مقدار آن 5/262 #مثقال پول نقره مسكوك است.
#پابان
‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
#داستان_کودکانه
#آموزشی
💐قصه ای به منظور کمک به ترک عادت ناخن جویدن در کودکان💐
روزی روزگاری ، باغی بود با گل ها و گیاهان زیبا. باغبان از کار و زحمتی که در باغ کشیده بود، خشنود و راضی بود. گیاهان باغ قشنگ بودند و همه نوع رنگ و شکلی در آنها دیده می شد. برگ ها و شاخه ها به شکل طبیعی خود بودند. باغبان می دانست که چه موقع باید شاخه های کوچک خشکیده را بچیند. او آنها را هر هفته با یک قیچی باغبانی می چید تا ظاهر گیاهان هم سالم و بی نقص باشد.
روزی خرگوش کوچولویی با دندان های بلند سفید به باغ آمد. خرگوش کوچولو خیلی کوچک بود و چیزی درباره ی باغبانی نمی دانست. نمی دانست که باید گل ها و گیاهان را به حال خودشان بگذارد تا درست رشد کنند. می دانید، او هنوز کوچکتر از آن بود که بداند بعضی از گیاهان را نباید گاز زد. بنابراین شروع کرد به گاز زدن و جویدن اولین شاخه ای که دید. ملچ ملوچ، ملچ ملوچ . جویدن برگ ها و شاخه ها به او احساس خوبی می داد. همین که یکی از گل ها را می جوید به سراغ دیگری می رفت. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ . دست کم ده ردیف از گیاهان باغ را جوید.
روز بعد، باغبان از خانه بیرون آمد تا برود و باغ را ببیند. باغبان همیشه خوشحال بود ، زیرا باغ و گیاهان قشنگش را دوست می داشت. هر روز به آنها نگاه می کرد. آنها را تمیز نگه می داشت و می شست. این کار برای سالم و زیبا نگه داشتن گل ها لازم بود. علاوه بر این ، می دانست که هر کس به دیدن باغ بیاید ، مثل او از دیدن گیاهان زیبا لذت خواهد برد.
اما آن روز، وقتی که باغبان به داخل باغ قدم گذاشت ، ناراحت شد چون دید که کسی هر ده تا ردیف گیاهان را جویده و خورده است. نوک آنها خیلی کوتاه شده بود و ظاهر گل ها و سبزه ها را زشت و ناقص کرده بود. وقتی که بازدید کنندگان هم برای دیدن گل ها به باغ امدند خیلی ناراحت شدند. آنها آمده بودند تا گیاهان زیبا را ببینند ، اما همه گیاهان زشت و جویده شده بودند.
🐰خرگوش کوچولو که همان اطراف بود متوجه شد که باغبان خوشحال نیست. رفت و در کنار او نشست و پرسید :” چرا ناراحتی؟ ” باغبان گفت : ” یک نفر گیاهان زیبای مرا جویده است.”
🐰خرگوش کوچولو سرش را پایین انداخت و به آهستگی گفت : ” متاسفم آقای باغبان. من بودم که گیاهان شما را جویدم.”
باغبان با ناراحتی گفت :” اما آنها گل های زیبایی بودند. نگاه کن حالا چقدر زشت شده اند.” خرگوش کوچولو به نوک گیاهان آن ده ردیف نگاه کرد و دید که دیگر زیبا به نظر نمی رسند. خرگوش کوچولو گفت : ” متاسفم آقای باغبان. بعضی وقت ها نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. حتما باید چیزی را بجوم و این ده ردیف گیاهان باغ دم دستم هستند. چکار می توانم بکنم ؟ “
باغبان بلند شد و خرگوش کوچولو را به گوشه ای از باغ برد و گفت : “نگاه کن، من این گوشه ی باغ هویج کاشته ام. هر وقت احساس کردی دلت می خواهد چیزی را گاز بزنی و بجوی، می توانی این هویج ها را بجوی.”
🐰خرگوش کوچولو سرش را تکان داد. باغبان گفت : ” اما آن گیاهان را به حال خودشان بگذار تا رشد کنند.”
🐰خرگوش کوچولو گفت : ” آیا می توانم برای آن سبزی های بیچاره ای که جویده ام کاری بکنم؟.”
باغبان لبخندی زد و گفت : ” بله می توانی.تو می توانی مراقب آن ده ردیف گیاه باشی و هر وقت به اندازه کافی بزرگ شدند به من بگویی تا آنها را با قیچی باغبانی بچینم و مرتب کنم.
تو به من نشانشان می دهی و من آنها را می چینم. بعدها که کمی بزرگتر شدی به تو یاد می دهم چگونه خودت این کار را انجام بدهی.”
🐰خرگوش کوچولو خیلی هیجان زده شد و باغبان را در آغوش گرفت.
باغبان لبخندی زد و یک هویج آبدار به او داد. خرگوش کوچولو از باغبان تشکر کرد و با دندان های سفید بزرگش گاز بزرگی به هویج زد. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ
🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰
4_5879764765995174527.mp3
7.71M
#دین_زیباست
⁉️ اخلاق و رفتار و کردار
رسول خدا صلی الله علیه و آله
چگونه بود؟!
قسمت 5
موضوعات این قسمت:
28 در کمال تواضع راه می رفتند / 29 از هیچ غذایی نه زیاد تعریف میکردند و نه بدگویی می کردند / 30 اهل بحث و نزاع و تندی نبودند / 31 چهره ایشان نورانی بود / 32 از کار در خانه فراری نبودند / 33 خودشان گوسفند خانه را می دوشیدند / 34 بر حصیر می نشستند و با غلامان غذا می خوردند / 35 راه و کوچه از عبور ایشان معطر میشد / 36 رنگ پوست و چهره ایشان روشن و درخشان بود / 37 دست ایشان چون حریر و ابریشم لطیف بود / 38 بر وعده و قراری که می گذاشتند دقیق بودند / 39 سفارش به تکریم نام محمّد / 40 بر فرزندان مدینه اسم میگذاشتند و دعاشان می کردند / 41 نسبت به طفل و نوزاد صبور و مهربان بودند / 42 برای نشستن دیگران جا باز می کردند / 43 دوست نداشتند کسی از روی غرور توقّع داشته باشد مردم برایش برخیزند و برابر پایش بلند شوند
#خوبترین_مخلوق_خدا
#مکارم_اخلاق
لطفا با انتشار این فایل 👉🏿
این خوبترین مخلوق خدا را 👉🏿
به دیگران بشناسانید 👉🏿
✅ مخاطب اصلی مجموعه #دین_زیباست نوجوانان هستند، به آنان برسانید
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_چهارم آیه: بعد از اون روز تو مسجد که معرکه گرفت... حاج علی حرف آیه را
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_پنجم
دلش پیش همسرش بود. همسرش که همیشه مظلوم بود و از آن روز که مهمان این ویلچر شده بود، مظلوم تر هم شده بود...
بعد از نشستن کنار رها، آن روزها را به یاد آورد...
_ آیه خانوم!درست شد. بالاخره این انتقالی گرفتم. دیگه خیالت راحت!
آیه لبخندی زد و از آشپزخانه بیرون آمد: سلام!راست میگی؟درست شد؟
ارمیا به پهنای صورتش لبخند زد: سلام جانان!خسته نباشی!درست شد عزیزم!
آیه: خداروشکر!
ارمیا روی مبل نشست و آیه یک لیوان شربت بهارنارنج برایش آورد، کنارش نشست. ارمیا لیوان را گرفت و یک نفس سر کشید.
آیه اعتراض کرد: یک نفس نخور!
ارمیا چشمکی زد: اینجوری بیشترمیچسبه جانان!
آیه به جانان گفتن ارمیا لبخند زد.
چقدر خوب که مثل سیدمهدی صدایش نمیکرد. چقدر خوب بود که ارمیا بود...
ارمیا: چند ماهی طول میکشه تا خونه سازمانی بدن. اینجا میمونی یا خونه اجاره کنم؟
آیه دستی به موهایش کشید و آنها را به پشت گوشش برد: رفت و آمد برات سخت نمیشه؟
ارمیا پشت گردنش دست کشید: خب چرا!خیلی سخته!
آیه: پس میریم دنبال خونه؟
ارمیا: تو مشکلی نداری؟اگه بخوای من رفت و آمد میکنم. چشمم کور، دندم نرم، زن و بچم تو راحتی باشن!
آیه: نگو اینجوری. بریم دنبال خونه؟
ارمیا: بعدظهر اگه کار نداری بریم! دختر بابا کجاست؟
آیه: نه کاری ندارم. با مهدی و زهرا پایین دارن بازی میکنن. صداش کن
بیاد بالا نهار بخوریم!
ارمیا: عجله نکن.بذار لباسامو عوض کنم، میرم دنبالش.
ارمیا هنوز وارد اتاق نشده بود که صدای در آمد. دستهای کوچک زینب سادات بود و ارمیا پدرانه آن صدا را میشناخت.
آمدم جان پدر
ِدستهای کوچکت را این گونه به چوب سخت نکوب!
ِقلب پدر از خیالِ درد دستانت درد میگیرد!
ارمیا در را باز کرد. زینب سادات خود را به پاهای پدر چسباند. ارمیا خم شد و دخترکش را در آغوش گرفت و بوسید: دختر بابا کجا بود؟نمیگی باباتنهاست؟
زینب سادات صورتش را روی صورت پدر گذاشت: مامانی که بود!تنها نبودی باباجونم!
آیه یک کمی حسادت کرد. اشکالی که ندارد؟ کمی حسادت چاشنی روابط شود تا رقابت بیافریند؟ از همان رقابت هایی که دخترها با مادر، سرعشق پدر دارند. همان غیرتی شدن های پسرانه، که پدر را عقب میراند!فروید چه گفته بود؟ عقده ی ادیپ؟ عقده ی الکترا؟ هر چه نامش را میخواهند بگذارند. من که میگویم خوب است که دوست داشتن را یاد میگیرند. خوب است که رقابت را یاد میگیرند.
آیه هم کمی حسادت کرد.
دلش میخواست. حال اینکه چه میخواست را خودش هم نمیدانست. در
کش مکش بود با خودش که این کش مکش حسادت پنهانی شد در جمله اش:پدر و دختر برید دست و صورتتون رو بشورید بیاید کمک کنید سفره بندازید!چقدر شما لوسید!
ارمیا حسادت زیر پوستی را در شناخت و بلند خندید. دل خوش همین هابود. دلش خوش بود که این حسادت شاید از عشق تازه جوانه زده در دل جانانش باشد... دل است دیگر، گاهی زود خوش میشود...صدای رها، آیه را از آن روزها بیرون آورد:
چقدر دیر کردی!نمیدونی این آدما منتظرن برات حرف در بیارن؟
آیه: چی شده مگه؟ سایه کجاست؟
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری