*فرمولی_برای_عاشق_شدن_زن*
❤️مردها باید بدانند اگر همیشه گوش خوب و صبور باشند و هنگامیکه زن با عصبانیت دارد مسلسلوار نسبت به شرایط موجود گلایه میکند شما با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما میشود!
❤️زنها از داشتن یک تکیه گاه صبور و آرام، خیلی زیاد لذت میبرند!
♡••࿐
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
4_5873174954723248659.mp3
9.93M
💟انتخاب همسر #ویژه_دختران
((شماره 8⃣)):
ایام عقد و ورود به زندگی مشترک
#خانم_همیز
#شعر_کودکانهی_سورهی_توحید
خدای خوب و نازم
خالق بی نیازم
می خوام تو رو بشناسم
دوستت دارم یه عالم
سوره ی توحید میگه
خدا خدای یکتاست
نیاز نداره به کس
روزی دهِ بنده هاست
نداره او فرزندی
نه مادر دلبندی
برای او تو عالم
نیست همتا و مانندی
خوب گوش کنید بچه ها
پرنده های زیبا
همه با هم می خونن
خدا خدای یکتا
برای کودک خواسته خود را《 کوتاه 》بیان کنید
مثلا :
به جای گفتن : «این چه و ضعیه همه آشغالها
رو ریختی روی زمین»
بگوئید:
«جای هسته میوه توی سطل آشغاله»
کوتاه، مفید و کارآمد
با بچهها سخن بگویید.
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕
┗╯\╲
4_5972139397884151627.mp3
11.37M
#بانوی_آسمانی 10
تاریخ رنجهای حضرت فاطمه
سلام الله علیها
قسمت 10
چهار زن بهشتی
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
#قیاس_با_معصوم [10]
#معجزات_الائمه
از مجموعه #دین_زیباست
در کانال خودتان منتشر کنید
بدون ذکر منبع ؛
✅ فاطمیه را در دل نوجوانان احیا کنید!
2_5426977682879416935.mp3
21.28M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻(در بستر 😭) #بخش_هفتم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
2_5431481282506787017.mp3
22.67M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻(در بستر 😭) #بخش_هشتم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
2_5431518949369973320.mp3
24.31M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻(در بستر 😭) #بخش_نهم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
این متن به انگلیسی خلاصه ای از زندگانی حضرت زهرا علیها سلام و جنایت درب و دیوار و رسوایی اصحاب سقیفه است که هر عزیزی دوست داره منتشر کنه
1431 years ago there was a holy mother who was martyred for defending the freedom of human beings and their happiness
She named Fatima
Fatemeh's life history is full of the beauty of patience and self-sacrifice
She often fasted and distributed her food among the orphans and the poor
Her wife Ali, an honorable and just man who spent his whole life in the service of welfare and guiding the people and supporting the weak.
But after the death of the Prophet, some criminals set fire to her house and aborted her fetus while she was mourning and pregnant. Those who wanted to mislead the people
Also with the intention of looting the treasury
This crime was also committed due to enmity with the Prophet. Fatemeh was bleeding from her body while she was injured
During this illness, which led to the martyrdom of the Holy Mother, the divine angels was coming to her and comforting
The enemies had filled the city with terror and Fatima and her family were left alone
Fatima's body was weakening day by day until she died 75 or 95 days after the death of the Prophet (PBUH). Prior to her martyrdom, she instructed her husband to bury her at night away from the eyes of the ruling body.While only eighteen springs had passed from her life
In this way, she clarified history and introduced the enemies of the people
We call on all freedom seekers in the world to publish this text in their own language
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۸۹
با اعمالشون
خدا که نباید دستگاه اسکناس بزنه پول توزیع کنه
از بنده ها میخواد که به هم کمک کنن
اینجوری امتحان و پرورش شکل میگیره
مثل پدری که میخواد سخاوت یاد بچه ش بده میگه یکی از این شکلاتات بده به دوستت
میتونه خودش شکلات بخره و بده دست اون بچه اما اینجوری با یه تیر دو نشون زده
هم اون بچه شکلات گیرش اومده و خوشحال شده هم این یکی بچه سخاوت رو یاد گرفته یکم رشد کرده
انسان ها در هر موقعیتی که هستن وسیله آزمون و ابتلای همن
همه چیز امتحانه همه چیز...
متاسفانه این سیستمای آموزشی اسم امتحان رو توی ذهن ما خراب کردن انگار اتفاق ترسناکی باشه وگرنه امتحان به معنای چالش باید خیلی هم لذت بخش باشه شاگرد زرنگا در به در دنبال اینن امتحان بدن سوادشون رو نشون بدن
خب... به جزء دوم هم تموم شد
فکر کنم خیلی خسته شدید
بهتره ژانت بره بخوابه که از مراسم فرداش نمونه...
ژانت با لبخندی از پشت میز بلند شد:
_آره الان بخوابم بهتره
شبتون بخیر
ژانت که رفت رو به کتایون گفتم: تو نمیخوابی؟
گوشیش رو برداشت و باز کرد:
من نمیخوابم تو هم نمیخوابی!
گوشیم داره منفجر میشه از پیام
کلی ویس فرستاده
بشین ببینم چی میگه!
_خب من چرا باید بشنوم برا تو فرستاده
بجای جواب صوت اول رو باز کرد:
+تو نمیتونی اصلا شرایط منو درک کنی دخترم
من واقعا از پدرت میترسیدم هنوزم میترسم
تمام این سالها بهت فکر می کردم هیچ وقت از زندگی لذت نبردم همیشه نبود تو اذیتم کرده ولی کاری از دستم بر نمیومد
مادر نیستی که بفهمی چقدر سخته بچه ت رو ازت دور کنن و تو هیچ کاری نتونی بکنی
پدرت به من بد کرد به تو بد کرد چون اصلا عاطفه و انسانیت نداره فقط منافع خودش براش اهمیت داره
تا وقتی که براش جذاب بودم منو نگهداشت بعد مثل یه دستمال کاغذی پرتم کرد بیرون و طلاقم داد
آخرین جمله ای که بهم گفت این بود که اصلاً ازدواج با تو بزرگترین خریت زندگیم بوده در حالی که صد تا خوشگل تر از تو بدون هیچ شرطی حاضرن باهام باشن
الان دوستت داره معلومه وقتی به دنیا اومدی مهرت به دلش افتاد ولی تا قبل از به دنیا اومدنت هر روز دعوا داشتیم چندین بار برام آمپول و قرص سقط خرید ولی من مقاومت کردم تا تو به دنیا بیای چون دوستت داشتم از همون اول ولی اون نذاشت بمونم پیشت حتی نذاشت از دور ببینمت
پیامها ها یکی یکی پشت هم باز می شدن و کتایون هم انگشت اشاره ش رو روی لبش فشار میداد و گوش می کرد
معلوم بود که حسابی درگیر شده گوشی رو برداشتم و ویس رو قطع کردم:
_خب؟
_خب من الان باید باور کنم؟
_ چرا از پدرت سوال نمی کنی
_ خب همون حرف های همیشگی رو تکرار می کنه دیگه میترسم بگم پیداش کردم
_ از چی میترسی
_ از این که راست بگه و بلایی سرش بیاد
_ اون که اینجا نیست
نفس عمیقی کشید:
بابا تو ایران هنوزم دوست و رفیق زیاد داره اگر بخواد میتونه هر کاری بکنه
با دست چندتا خط فرضی روی میز کشیدم:
_ خب... شخص ثالثی که ماجرا رو بدونه وجود نداره؟
_ نه کسی نیست
_ مثلاً کسی که هم پدر و هم مادرتو بشناسه دوست خانوادگی فامیل
_ هیچ کس
_ از کسایی که توی خونتون کار میکنن
_ همه جدیدن... به جز...
چشم هاش ریز شد و خودش نیم خیز
_ به جز مهناز...
من از وقتی یادم میاد مهناز بوده
_خب خیلی خوبه ازش سوال کن
بی حوصله گفت: اگر هم چیزی بدونه نمیگه میترسه
_ خب خیالش رو راحت کن مطمئنش کن که به پدرت چیزی نمیگی
_ سعی خودم رو می کنم ولی اول باید مطمئن بشم مهناز قبل از رفتن مامانم توی خونه کار می کرده یا نه
گوشی رو برداشت و تند تند چیزهایی برای مادرش تایپ کرد
بعد نگاهش برگشت روی صورتم: خیلی گیجم
نمیدونم اگر این حرفا راست باشه باید چکار کنم!
بلند شدم و با کشیدن بازوش اون رو هم ناچار به بلند شدن کردم:
انقدر فکر و خیال نکن یه طوری میشه دیگه
بیا بریم بگیریم بخوابیم فردا کلی کار داریم!
وارد اتاق شدم و رختخواب مسافرتیم رو روی زمین پهن کردم
کتایون که وارد شد نگاهی بهش انداخت و گفت:
آخه اینجوری که بده بذار من رو زمین بخوابم
لبخندی زدم:
نفرمایید علیاحضرت فقط همینمون مونده شما رو زمین بخوابید کمر همایونی عادت نداره خشک میشه دیگه خر بیار و باقالی بار کن!
من عادت دارم خیلی هم راحتم فقط بی زحمت اون چراغ رو خاموش کن
چراغ رو خاموش کرد و روی تخت دراز کشید...
به دنبال بهانه ای برای سرگرم کردنش گفتم:
یه سوال
چی شد با ژانت رفیق شدی؟
_گفتم که دو سال پیش به یه شرکت تبلیغاتی...
همونطور که توی جام دراز میکشیدم حرفش رو قطع کردم: اونو که گفتی منظورم اینه که چی شد رفیق شدید آخه یکم بعیده
نفس عمیقی کشید:
آره میدونم به نظر خودم هم خیلی عجیب و بعید بود
من کلا تو دوران مدرسه م با هیچکس درست و حسابی دوست نشدم تو دوره دانشگاه هم فقط یه رفیق ایرانی داشتم اونم مهاجرت کرد کانادا
با تنهاییم راحتم اما خب...
ژانت وقتی از دفترم برای کاتالوگ عکس می انداخت خیلی توجهم رو جلب کرد
#ادامه_دارد