✅ دشمن علی علیه السلام را دشمن بدار، اگر چه پدر و فرزندت باشد
عَنْ حَسَنِ بْنِ عَلِيِّ العسکری علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ ذَاتَ يَوْمٍ: يَا عَبْدَ اللَّهِ! أَحِبَّ فِي اللَّهِ، وَ أَبْغِضْ فِي اللَّهِ، وَ وَالِ فِي اللَّهِ، وَ عَادِ فِي اللَّهِ؛ فَإِنَّهُ لَا تُنَالُ وِلَايَةُ اللَّهِ إِلَّا بِذَلِكَ، وَ لَا يَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ وَ إِنْ كَثُرَتْ صَلَاتُهُ وَ صِيَامُهُ حَتَّى يَكُونَ كَذَلِكَ. وَ قَدْ صَارَتْ مُؤَاخَاةُ النَّاسِ يَوْمَكُمْ هَذَا أَكْثَرُهَا فِي الدُّنْيَا عَلَيْهَا يَتَوَادُّونَ وَ عَلَيْهَا يَتَبَاغَضُونَ، وَ ذَلِكَ لَا يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً. فَقَالَ لَهُ: وَ كَيْفَ لِي أَنْ أَعْلَمَ أَنِّي قَدْ وَالَيْتُ وَ عَادَيْتُ فِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ وَ مَنْ وَلِيُّ اللَّهِ تَعَالَى حَتَّى أُوَالِيَهُ وَ مَنْ عَدُوُّهُ حَتَّى أُعَادِيَهُ؟ فَأَشَارَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله إِلَى عَلِيٍّ علیه السلام، فَقَالَ: أَ تَرَى هَذَا؟ فَقَالَ: بَلَى. قَالَ: وَلِيُّ هَذَا وَلِيُّ اللَّهِ فَوَالِهِ، وَ عَدُوُّ هَذَا عَدُوُّ اللَّهِ فَعَادِهِ. ثُمَّ قَالَ: وَالِ وَلِيَّ هَذَا وَ لَوْ أَنَّهُ قَاتِلُ أَبِيكَ وَ وَلَدِكَ، وَ عَادِ عَدُوَّ هَذَا وَ لَوْ أَنَّهُ أَبُوكَ وَ وَلَدُك. (علل الشرائع، ج1، ص140-141)
حضرت عسکری علیه السلام از پدران گرامیش علیهم السلام نقل می کند که رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روزى به يكى از اصحابشان فرمودند: اى بنده خدا! در راه خدا، حبّ و بغض داشته باش و براى خدا محبّت و دشمنى نما، زیرا به ولايت حقّ تعالى نخواهى رسيد مگر با همین امر، و اساساً کسی طعم و مزه ايمان را نمى چشد مگر چنين باشد، هرچند نماز و روزهاش بسيار باشد. اكثر دوستى هاى مردم با هم دنيايى است، و به خاطر دنيا با هم مودّت ورزيده و به یکدیگر بغض می ورزند، و به طور قطع چنين حبّ و بغضى آنها را از (محبّت و دوستى در راه) خدا بى نياز نمى كند. آن صحابی عرض کرد: چگونه بدانم كه دوستى و دشمنى من در راه خداى عزّ و جلّ مىباشد؟ و اساساً ولىّ خدا كيست تا دوستش داشته، و دشمن خدا كيست تا دشمنش بدارم؟ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به امیرالمؤمنین عليه السّلام اشاره نموده و فرمودند: آيا او را مى بينى؟ آن صحابی عرض كرد: بله. حضرت فرمودند: او ولىّ خداست، پس دوستش بدار، و دشمنش دشمن خدا است، پس او را دشمن بدار. سپس فرمودند: دوست علی علیه السلام را دوست بدار، اگر چه قاتل پدر و فرزندت باشد، و دشمن علی علیه السلام را دشمن بدار، اگر چه پدر و فرزندت باشد.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حبّ علی علیه السلام- حسین خلجی
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا مرتضی علی مدد- حاج نادر جوادی
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
*همه بخونن*
💑 *به ویژگـی های منفی همســرتان فکر نکنیـد*!
🔸چشمتان را ببندید و تصور کنید که فرزند دلبندتان چاقوی تیزی در دست دارد و هنگام دویدن زمین میخورد و چاقو وارد چشم یا دهان او میشود.
🔸اگر حادثه تلخی را با توجه و تمرکز، تصور کنید حال شما را خراب میکند و اگر ادامه دهید حتی ممکن است فشارتان بیفتد. افکار و ذهنیات ما رابطه مستقیم در خوشی یا ناخوشی حال ما دارد.
🔸اگـــر به بدیهای همــسرتان در ذهـن خود متمـرکــز شویــد و یا به خوبی های او فکــر کنــید حالتان را بد یا خــوب میکنــد. مثبت اندیش باشید تا کینهها و کدورتها در قلبتان رنگ ببازند و با حال خوب در کنار همــسر و فرزندانتان از زندگی لذت ببریــد
باغ جانماز
از باغ جا نمازم
آهسته پر کشیدم
رفتم به سوی باغی
یک باغ سبز و خرم
دیدم که گل در آن باغ
روییده دسته دسته
دیدم کنار گل ها
یک شاپرک نشسته
آن شاپرک مرا دید
پر زد به سویم آمد
او با خودش گل آورد
گل را به چادرم زد
گفتم: به شاپرک جان
این گل چه خوب و ناز است
او شادمان شد و گفت:
این گل، گل نماز است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبا و شاد جا نماز
4_6042067512776984457.mp3
12.09M
#بانوی_آسمانی 37
تاریخ رنجهای حضرت فاطمه
سلام الله علیها
قسمت 37
#خطبه فدکیه (2)
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
از مجموعه #دین_زیباست
✅ لطفا برسانید به دست نوجوانِ شیعه
در کانال خودتان منتشر کنید
بدون ذکر منبع
4_5913552878575814533.mp3
2.16M
#صوت_مهدوی
کسانی که تو زمینه مهدویت فعالیتی ندارند و برای ظهور هیچ تلاشی نمیکند اگ از دنیا رفته باشند چه جایگاه و وضعیتی آنجا خواهند داشت ؟
💡 پاسخ: #ابراهیم_افشاری
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#دوره_مهدویت_برگرفته_از_کتاب_نگین_آفرینش
#قسمت_پنجم
💢امام مهدی در آیات قرآن
📖ادبیات و شیوه ی بیان حقایق در قرآن،یکسان نیست و نباید انتظار داشت که هر حقیقتی در قرآن نام برده شده باشد.مقصود این است که گاهی قرآن درباره ی موضوعی بی پرده سخن میگوید اما به دلایلی از نام بردن خودداری میکند و بیان ویژگی ها را ترجیح میدهد.امام مهدی نیز در قرآن نام برده نشده است،ولی در آیات فراوان درباره ی حکومت جهانی و غیبت او اشاره شده.
🚫علت نیاوردن نام امام مهدی در قرآن:گاهی در نام بردن،خطر تحریف وجود دارد.چرا که کینه توزان و دشمنان برای حذف نام او از قرآن،به تحریف قرآن اقدام میکردند.همچنین خداوند در قرآن کلیات را بیان می کند و بیان حدود و احکام آنها را به پیامبر واگذار کرده است.
🔰سه وعده خداوند به(حاکمیت فراگیر مومنان،استقرار اسلام و برقراری امنیت) در آیه ی ۵۵ سوره ی نور،توسط امام مهدی محقق میشود.
💠خداوند در آیات فراوانی مانند:آیه ی ۵ سوره ی قصص،۱۰۵ سوره ی انبیا و ۸۶ سوره ی هود به موضوع مهدویت پرداخته است.
💠مثالی از آیات مهدویت:
قل ءارایتم ان اصبح ماءَکم غورا فی یاتیکم بِماءِ معین. آیه ۳۰ سوره ملک
بگو به من خبر دهید که صبح شد و آب شما در زمین فرو رفته چه کسی میخواهد به شما آب را برگرداند؟
🔰در تفسیر این آیه:(ماء در قرآن یعنی امام)
امام باقر درباره ی این آیه فرموده:اگر امامتان غایب شد به نحوی که ندانید او کجاست،پس چه کسی امام ظاهر برای شما خواهد آورد؟که حلال و حرام خداوند را برای شما بیان کند.
کمال الدین،ج۱،ص۳۲۵
#ادامه_دارد...
┄┅═✧❁✧═┅┄
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ چند نکته کوتاه در انیمیشن #باب_اسفنجی !!
❓ آیا میدانید کودکانتان چه چیزهایی را میبینند ؟
📌 آیا میدانید که این اطلاعات در ذهن کودک شما بایگانی میشود (حافظه ناخودآگاه) و وقتی کودکتان به اولین بلوغ جنسی برسد ذهن او این اطلاعات را در دسترس کودک قرار میدهد و چون این اطلاعات در ذهن او بیشتر از حدود و اندازه سن او بوده بلوغ جنسی زود رس به همراه خواهد آورد برای همین است که رسانه های امروز با توجه به نوع اطلاعاتشان باعث بلوغ زودرس جنسی در کودکان شده اند
🔸🔹🔸🔹
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۲۲۳
آهسته روی پیشانی زدم: ببخشید
رضوان با همون لحن مراقب و دلسوزانه گفت:
_میشه بپرسم چرا از پدر خواهرت خوشت نمیاد؟!
کلافه گفت:
_چی بگم
رضوان من خیلی سخت بزرگ شدم
تنهای تنها
نه مادر بالا سرم بوده نه پدر
تا قبل از رسیدن به سن دانشگاه هیچ دوستی نداشتم!
نمیتونستم با هیچ کس ارتباط برقرار کنم
بعدشم خیلی کم!
حتی بخاطر فوبیای ذاتی که به حیوانات دارم پت هم نداشتم
اهل پارتی و سرگرمیهای معمول اونجا هم نبودم
اینهمه سال تنهایی باعث شده از همه عواملش منزجر باشم
همین که تونستم مادرم رو ببینم کلی با خودم کلنجار رفتم
پدرمم که میبینی
قیدش رو زدم
این آدمم از نظر من دلیل سرگرمی مادرمه که اینهمه سال دنبال من نگرده
وگرنه اگر ازدواج نمیکرد حتما دوباره می اومد سراغم!
سری به تاسف تکان دادم:
_چرا آسمون ریسمون میبافی
چه ربطی به اون بنده خدا داره؟
_فعلا نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم
یکم درکم کن!
ترجیح دادم این بحث رو تمومش کنم:
_رضوان بیا بریم سفره رو بندازیم
...
بعد از صرف ناهار دنبال بهانه ای بودم تا با مامان تنها بشم و حرف بزنیم
میخواستم عالم بی عمل نباشم و اون چیزی که به کتایون توصیه میکنم در نوع خودم بهش عمل کنم
اگر چه خیلی سختم بود اما بعد از دیدن اون مراسم معارفه احساس نیاز به سطح دیگه ای از رابطه مادر دختری که خیلی وقت بود جاش تو زندگیم خالی بود رو عمیقا حس میکردم
رضوان رو پیش بچه ها فرستادم و بعد از شستن ظرفها توی درگاه آشپزخونه ایستاده محو تماشای مادرم شدم که روی مبل رو به روی تلویزیون در حال تماشا و ایضا بافتن یک شال گردن گرم برای رضا بود
اونقدر نگاه حسرت زده و عاشقانه ام به طول انجامید که بالاخره سر بلند کرد و پرسید:
_چیه چیزی شده؟
جرئت پیدا کردم و چند قدمی جلو رفتم.
مقابل پاهاش روی زمین نشستم و به چشمهاش زل زدم
اشک توی چشمهام میلرزید اما فرود نمی اومد
با دیدن حالم بافتنیش رو کنار گذاشت و انگار هیچ مشکلی بینمون نباشه راحت پرسید:
چیزی شده؟
دستش رو گرفتم و مظلومانه پرسیدم:
_مامان... تو منو بخشیدی؟
یا بخاطر بقیه باهام حرف میزنی؟
پلک روی هم گذاشت:
_مگه میتونم نبخشمت!
درسته خیلی چیزا رو ازت انتظار نداشتم
اما بالاخره همه اشتباه میکنن مهم اینه که فهمیدی و اصلاح کردی
خدا میبخشه من کی باشم که نبخشم!
بعد از اون اتفاق تو خودت از ما فاصله گرفتی
منم فکر کردم به این فاصله و زمان احتیاج داری
حالا وقت رها شدن اون قطره اشک بود
خجالت یا غرور یا هرچیز دیگه ای مانع شده بود این سوال رو زودتر بپرسم و زودتر نفس راحتی بکشم
با خیال راحت اما دل پر روی پاهاش سر گذاشتم و مشغول نوازش موهام شد
دلم میخواست زمان بایسته و تا ابد این لحظه رو تماشا کنه
...
از شب نشینی منزل عمو و دیدن برادرها زودتر برگشتیم که بچه ها تنها نباشن
تقه ای به در اتاق زدم و وارد شدیم
کتایون که مشغول مطالعه بود عینک از روی چشم برداشت:
چقد زود برگشتید
بخاطر ما از دیدن خانواده ات صرف نظر نکن!
برگردیم افسوس میخوریا
_چشم
حالا اگر خوابتون میاد بریم
ژانت که رو به قبله روی سجاده ای که بهش داده بودم نشسته بود به سمتم برگشت:
_نه کجا برید
بیاید تو
رضوان هم پشت سرم وارد شد و با لبخند پرسید: الان چه نمازی میخونی ژانت؟!
لبخند عمیقی لبهاش رو از هم باز کرد:
_نمازِ همینجوری!
بهم آرامش میده
ضحی میشه خوندن اون کتاب رو ادامه بدی؟!
کتایون جویای موضوع شد و سربسته محتوای داستان رو تا اونجا که خونده بودیم تعریف کردم و باز مشغول خوندن شدم
به صفحه ۳۹ که رسیدم رضوان از جا بلند شد:
_بچه ها من باید فردا برم مدرسه
میخوام یکم زودتر بخوابم
ژانت پرسید: شغل جالبی داری
چی درس میدی؟!
_ادبیات
_چه روزایی کلاس داری؟
_یکشنبه ها چهارشنبه ها و پنج شنبه ها
ژانت سری تکون داد:
_به نظرم کتایون هم خسته ست
باقی کتاب باشه برای بعد ضحی جون
ممنونم ازت
از جا بلند شدم: پس شب همگی به خیر
...
همونطور که ظرف ها رو توی سینک میگذاشتم و آب رو برای شستن شون باز، رو به رضوان پرسیدم:
_راستی این داداشت اینا نمیخوان یه سر به ما بزنن؟
دلم داره میره واسه این فسقلی میخوام ببینمش
لبخندی زد:
_دورش بگردم من
قبل اینکه ما برگردیم اومده بودن پیش مامان اینا
از دیروز رفتن مشهد
حالا برگردن سر میزنن احتمالا
لب برچیدم:
_خوش بحالشون
من که چهار ساله نتونستم برم
_اتفاقا رضا و احسانم فردا میرن
با ماشین میرن
متعجب اسکاچ رو کف زدم:
_وا پس چرا چیزی نگفتن
_کجا ببیننت که بگن تو که همش سرت با ژانت گرمه رضا طفلی میگفت ضحی بود و نبودش فرق نکرده نمیبینمش اصلا!
_چکار کنم کتی که صبح تا شب بیرونه با مامانش
منم ولش کنم غریبی میکنه
سری تکان داد:
_آره خب
من میرم بالا پیششون ظرفا رو شستی بیا
...
در اتاق رو باز کردم و وارد شدم:
_سلام