*إنا ١*
*أنزلناه ٢*
*فی ٣*
*ليلة ٤*
*القدر ٥*
*وما ٦*
*أدراك ٧*
*ما ٨*
*ليلة ٩*
*القدر ١٠*
*ليلة ١١*
*القدر ١٢*
*خير ١٣*
*من ١٤*
*الف ١٥*
*شهر ١٦*
*تنزل ١٧*
*الملائكة ١٨*
*والروح ١٩*
*فيها ٢٠*
*بإذن ٢١*
*ربهم ٢٢*
*من ٢٣*
*كل ٢٤*
*أمر ٢٥*
*سلام ٢٦*
*هی ٢٧*
*حتى ٢٨*
*مطلع ٢٩*
*الفجر ٣٠*
*سوره «القدر» دارای ٣٠ كلمه است به تعداد جزءهای قرآن !*
*و تعداد حروف این سوره ١١٤ است به اندازه ی تعداد سوره های قرآن كريم !*
*فقط خدا ارزش این سوره و این شب را می داند و بس ، قدر قدر قرآن را بدانیم*
*فضیلت خواندن سوره قدر*
*امام صادق علیه السلام :*
*هر کس سوره قدر رادر یکی از نمازهای واجب قرائت کند منادی ندا میدهد : ای بنده خدا ؛ خداوند گناهان گذشته تو را آمرزید پس اعمالت را از سر گیر.*
*امام رضا علیه السلام :*
*هر مؤمنی که هنگام وضو گرفتن سوره قدر را بخواند از گناهانش خارج می شود مانند آن روزی که از مادر متولد شده است.*
*امام صادق عليه السلام :*
*هرکس سوره قدر را بر آبی بخواند واز آن بنوشد خداوند نوری در چشمان او قرار دهد.*
*امام صادق عليه السلام :*
*هرکس سوره قدر راهنگام خواب یازده مرتبه بخواند خداوند یازده فرشته را مآمور میکند تا او را از شر هر شیطانی حفظ نمایند.*
*امام صادق علیه السلام :*
*هرکس سوره قدر را شفیع قرار دهد و از درگاه خداوند در خواستی نماید خداوند شفاعتش را پذیرفته و درخواستش را اجابت می نماید.*
*حداقل برای یک گروه ارسال کنید و ثوابش را هدیه کنید به روح اموات خودتون
🍂 ۲۳ ذیقعده —•
🏴 قالَ السَّيِّدُ بْنُ طاوُوس فِى الإقْبالِ وَ رَأيْتُ فى بَعْضِ تَصانيفِ أصْحابِنا الْعَجَمِ رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِمْ ، أنَّهُ يُسْتَحَبُّ أنْ يُزارَ مَوْلينا الرِّضا عَلَيْه السَّلامُ يَوْمَ ثالِثٍ وَ عِشْرينَ مِنْ ذِى الْقَعْدَةِ مِنْ قُرْبٍ أوْ بُعْدٍ بِبَعْضِ زياراتِهِ الْمَعْرُوفَةِ ، أوْ بِما يَكُونُ كَالزِّيارَةِ مِنَ الرِّوايَةِ بِذلِكَ.
▪️سيّد بن طاووس در كتاب اقبال گفته است كه در بعضى از كتاب هاى علماء شيعه غير عرب رضوان الله عليهم ديدم كه مستحبّ است مولايمان حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله علیه در روز بيست و سوم از ماه ذی القعدة از نزديك و دور زيارت شود ، به بعضى از زيارت هاى معروف يا به آنچه كه همانند زيارت باشد از رواياتى كه در اين باب رسيده است.
▪️روز بيست و سوم سنه دويست و سه به قولی شهادت حضرت سلطان إمام الرئوف علی بن موسی الرضا عليه السّلام واقع شده ، و زيارت آن حضرت از نزديك و دور سُنَّت است.
📚مسار الشيعة ص۱۶
العدد القوية ص۲۷۵
الاقبال بالأعمال ج۲ص۲۳
مفاتیح الجنان
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
* 💞﷽💞
#مشکین92
- یه قرار قدیمی بین عزیز وبرادرش بود که من دختر دایی رو عقد کنم و فریبا به عقد پسردایی دربیاد. من به تو علاقمند شدم و نمیشد که با دل عزیز راه بیام و از تو چشم بپوشم اینه که قرار رو پس زدم و اونها هم به تلافی فریبا رو پس زدن. این تو روحیهی فریبا خیلی تاثیر بد گذاشت اون هم تو روستا که سر به سر حرف میپیچه.
_ تقصیر من چی بود؟ چرا با دیدن عذابم اروم نشد؟ چرا بعد ماجرای تو باز هم همه چی رو از چشم من دید؟ اصلا مگه با فاطمه خواهر نیستن چرا یکی تا این حد یار دل و اون یکی بار دل؟
_ نمیدونم معصوم این رو نمیدونم چرا فریبا با تو تا این حد خصمه.
_ چی بگم از زخمهایی که به دلم زد عماد و به خاطر تو دم نزدم.
_ من شرمندهی تو معصی، از الان تا صبح ثریا.
_ شرمندگی دردی رو دوا نمیکنه. بعدش چی شد؟
_ اونروز فریبا که اومد پایین و متوجه ماجرا شد، شوکه شده بود و ناباور به من و مرجان نگاه میکرد و دائم میزد توی صورتش و لب میگزید و زیر لب بد و بیراه میگفت. مرجان رو کرد بهش که چیه؟ گناه کردم که خاطر داداشت رو میخوام؟ اصلا باعثش خود تو بودی که دم به دقیقه پیش من ازش تعریف میکردی، یادته هر وقت مثال مرد خوب بود عماد از زبونت نمیفتاد؟ فریبا داد زد
احمق بفهم اون زن داره. تار موی زنش رو نمیده برای امثال تو. انسی عصبانی شده طرف فریبا یورش برد که زبونت رو کوتاه کن دخترهی دهاتی، خیلی هم دلش بخواد. مرجان از حرف مادرش شیر شد و شروع کرد با فریبا مرافعه کنه که اون هم نامردی نکرد و یکی زد زیر گوشش و گفت که، خفه شو، من تو رو از بالای دوطبقه پرت میکنم اما نمیگذارم آبروی خونوادهم رو دستمایهی بازیهات کنی.. انسی اومد طرفش که بگه چرا به دخترم بی احترامی کردی و تا رفتم که فریبا رو بکشم کنار، دست گذاشت تو سینهش و هولش داد. انسی هم تلو تلو خورد، پشت سرش پله های زیرزمین بود و افتاد اون پایین.
دیگه نگم از بعدش و کتکی که فریبا از رضا خورد. انسی دستش شکسته بود و خوب، انگار داشتم نفس راحت میکشیدم. خوشحال بودم که این اتفاق باعث شد تا بیخیالم بشن و رو روال عادی افتاده بودم تا اینکه فصل برداشت انار رسید و اول صبح داشتم میزدم از خونه بیرون که حاج بابا دو تا صندوق، انارهای باغ رو آماده کرده بود که ببر خونهی انسی که رضا برای صاحبکارش خواسته و پیغوم داده حتما امروز برسونیم دستش.
چند وقتی میشد که دیگه شونه خالی کرده بودم از رفتن به اون خونه و با فریبا هماهنگ بودیم و گاهی خودش تلفن میکرد به حجره و احوالش رو میپرسیدم.
تو دلم گفتم یا خدا چی بگم حالا؟ گفتم، حاجبابا بمونه عصری میام با عزیز با هم میبریم گفت، نه عزیز که کمی ناخوشه و در ضمن رضا گفته زودتر ببری براش.
دیشب میخواستم بدم خودش ببره آماده نبود و رضا عجله داشت.
پام رو گذاشتم از خونه بیرون، دیدم محمد عصبانی میاد طرفم و گفت، چه غلطی میکنی عماد که برام خبر آوردن مژدگونی میخوان؟ جا خورده گفتم، چه خبری؟ چی شده؟ که عصبانی گفت، تو کل آبادی پیچیده که میخواستی دختره رو قربونی هوسهات کنی مامانش مانع شده کتکش زدی و دستش رو شکوندی. از کوره در رفتم و گفتم غلط کرده اونی که گفته، تو هم غلط کردی که هنوز بعد این همه وقت من رو نمیشناسی و از دهن هر عوضی حرف دربیاد باور میکنی. محمد بهتزده مونده بود و من ماشین رو روشن کردم و عصبانی راه افتادم. من و محمد روزهای نوجوونی و جوونی رو با هم گدرونده بودیم و اون منو کامل حفظ بود می.دونست پام نمیلغزه دور و بر خونه و خونواده. عصبی بودم و اون روز انگار از صبح نحس بود.
با خودم گفتم یا خدا شروع شد، دارن مادر و دختری انتقام میگیرن. خط و نشونش رو کشیده بود و تیشه برداشته بود تا بزنه به ریشهی آبروی حاجبابا با اونهمه بدخواه و دشمن.
با خودم گفتم تا حرف بیشتر از این پخش نشده باید حاج بابا رو خبر کنم و تصمیم داشتم همون شب که از شهر برگشتم مطلعش کنم.
گفتم میرم حجره میگم علی انارها رو ببره ولی نیومده و حتی در حجره رو هم باز نکرده بود. بیخیال انارها شدم و گفتم رضا اگه میخواد خودش بیاد ببره.
ظهر شده بود و دلواپس علی بودم که تلفن زنگ خورد. علی گفت، از صبح اول وقت اومدم دادگاه برای چک بیمحل یکی از مشتریها و کارم طول میکشه باید یه سر با معتمد ( شخصی مورد اعتماد همه در بازار) برم پیشش، دیگه حجره نمیام.
تلفن رو تازه قطع کرده بودم که دوباره زنگ خورد و رضا بود و گفت منتظر انارهاست و گفتم خودت بیا ببرشون من کارم شلوغه...
سرش رو به طرفم گردوند و با نگاهی گذارا گفت:
- باورت میشه میترسیدم از مواجهه با اون خونه و اهالیش؟
چیزی نگفتم و ادامه داد:
- رضا گفت هنوز سر کارم و وقت نمیشه و تو رو خدا بیارشون، خودم دارم میام خونه و تحویل میگیرم.
ساعت یک و دو بعد از ظهر بود که رفتم طرف خونهی فریبا، که کاش جفت قلم پاهام شکسته بود و نرفته بودم!
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین93
ناگهانی حرفش رو قطع کرد و رو بهم گفت:
_ از اینجا به بعدش خیلی سنگینه، اونقدر سنگین که نفس کم میارم برای لحظهیی به یاد آوردنش چه برسه به گفتنش... معصوم تو حرفهام رو باور میکنی، نه؟
_ من از تو، تو زندگیمون دروغ نشنیدم الّا روزی که گفتی میرم حجرهی دایی سید کاظم. همون دروغ اول بود و همون هم زندگیم رو به هم ریخت.
چیزی نگفت و من هم بیحرف چشم به جاده دوختم. چند دقیقهیی گذشت، سکوت کرده و انگار اون هم قدرتش تحلیل رفته بود و بیصدا رانندگیش رو میکرد. لقمهای براش گرفتم و به سمتش گرفتم و گفتم:
_ بخور، معدهت خالی بمونه اذیت میشی.
انگار همین توجه کوچیک شارژش کرد و دوباره امیدوار شد.
مهربون نگاهم کرد و شروع کرد اون لقمه رو خوردن.
_ برای خودت هم لقمه بگیر.
_ نه... میلم نیست. بقیهش رو بگو اون روز چه اتفاقی افتاد که نتیجهش شد امروز؟
لقمهش رو فرو داد و گفت:
_ اونها با هم هماهنگ بودن، رضا به دروغ به فریبا گفته بود علی اون انارها رو میاره و مامان تحویل میگیره و اون هم خیالش راحت شده بود که من نمیرم، با خیال راحت همراهش رفته بود ییلاق.
دقّ آفتاب ظهر بود، از ماشین پیاده شدم و زنگ رو که زدم دیدم از حیاط صدای کیه گفتن انسی اومد و در رو چهار طاق کرد.
سنگین گفتم، رضا و فریبا کجان. وقیح توی چشمهام نگاه کرد و خودش رو بیخبر نشون داد و گفت، تا الان اینجا بودن،چیکارشون داری؟ عصبی شدم و باز چیزی نگفتم و سمت ماشین رفتم و یکی از جعبه های انار رو برداشتم که با دیدنش از چارچوب کنار رفت. بردم گذاشتم کنار حیاط. مشکوک میزد و ساکت و بیحرف بروبر نگام میکرد. گفتم فریبا رو صدا بزنید ببینمش باید برم. بی تفاوت شونه بالا انداخت و گفت، منتظر بود دید خبری نشد با رضا رفتن ییلاق. تو هم حالا که زحمت کشیدی، این دو تا جعبه رو ببر بذار زیرزمین آفتاب نخوره، تا فردا که رضا ببره تحویل بده کسی خونه نیست و تنهام و با این کاری که خواهر برادری سرم آوردین کاری ازم برنمیاد و شدم خر چلاق و به دست شکستهش اشاره کرد.
اومدم بگم زن ناحسابی مگه من نوکر بابای توام، باز حرفم رو خوردم و گفتم از انصاف به دوره، جعبه رو بردم پایین. یه لحظه هم فکر نکردم این سکوت عجیبه و چرا امروز مرجان در رو باز نکرد یا اصلا کجا هست.
رفتم بالا جعبهی بعدی رو برداشتم ببرم دیدم انسی رفته پشت در خونه داره توی کوچه رو دید میزنه اینقدر احمق بودم که گفتم لابد دیده در ماشین بازه رفته مراقب باشه. جعبه رو برداشتم و شنیدم صدای پاش رو از پشت سرم و رفتم طرف زیر زمین که به تموم مقدسات قسم چنان مادر و دختری گیرم انداختن که هزار بار گفتم خدا! جونم رو میگرفتی من زنده نمیرسیدم اون پایین که همهی بدبختیهام از اونجا شروع شد.
نگاهش کردم، از هیجان تموم صورتش سرخ شده و خیس عرق بود. رگ کنار گردنش کاملا برحسته شده و دستش چنان مشت شده بود روی فرمون که هر آن امکان داشت صدای شکستن استخونهاش رو بشنوم. نمیشد تصور کرد چه اتفاقی افتاده و حالم از حالش دگرگون بود.
خواستم بهش بگم اگه گول خوردی، اگه خبط کردی، اگه تو اون زیر زمین پات خطا رفت، نگو. تو رو قرآن نگو که دیوونه میشم، اما سعی بیحاصل بود. باز بغض گلوگیر شده بود و صدام بالا نمیومد. دلم داشت از حلقم بالا میزد. یه لحظه حس کردم دارم خفه میشم و دندونهام شروع کرد به هم بخوره دستم رو گرفتم لبهی بالای داشبورد و با دست دیگهم گره روسریم رو شل کردم و گلوم رو چنگ انداختم.
با صدایی که به زور بالا میومد گفتم:
_ وای...سا عماد، ت... تو رو به خدا ق...قسم، وایسا.
سریع روش رو گردوند طرفم و من فقط چشمهاش رو دیدم که پر از اشک بود.
دستپاچه گفت:
_ یا قمر بنی هاشم، چی شدی معصوم؟ تو رو خدا تحمل کن، الان میزنم کنار.
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین94
پیاده شدم و با دست بهش اشاره کردم که همراهم نشه و همونجا بمونه. نیاز شدیدی به تنهایی داشتم. دندونهام پیاپی به هم میخورد و دستهام رو برای کمتر لرزیدن، محکم روی سینه قلاب کردم.
راه میرفتم و اشکهام رو با صدای هقهقی سوزناک همراهی میکردم.
گریههام بلند و بیپروا بود. عماد به سپر جلوی ماشینش تکیه زده بود و نگاهم میکرد. رسیدم به تپههای کوچیک و شنی حریم جاده.
احساس ضعف عجیبی داشتم،
انگار به اندازهی تموم این سه سال انرژی صرف کرده بودم. حس میکردم پاهام دو تا ستون پنبهایی و ناتوانه و هر آن امکان تا شدنش بود.
پشت به جاده، روی همون تپههاشورهای شنی نشستم. دلم میخواست فریاد بزنم تا تموم عقدههای توی دل مونده رو تخلیه کنم و بیرون ریختم تموم اون حجم دلگرفتگی رو.
دقایقی بعد آروم شده بودم و شاید هم حنجره دیگه نایی برای فریاد نداشت!
کمی که گذشت صدای پاهاش رو شنیدم که به طرف من میومد، منِ غمبادگرفتهیِ لبریز از بیچارگی.
کنارم نشست و دست دور شونهم حلقه کرد و من در خود جمع شدم و روی سرم رو ملایم بوسید و دید که معذبم، آروم حلقهی دستش رو برداشت و غمگین نگاهم کرد.
_ من سه ساله دارم توی این آتیشی که هیزمش سهلانگاری و جوونی خودمه میسوزم و میسازم. تو خنکای این تن و این دل بودی، ولی تو هم رو ازم گردوندی. نور چشمم بودی و طردم کردی. حتی اینقدر برات ارزش نداشتم که حرفهام رو گوش کنی. اونقدر بال بال زدم که پر و بالم شکست.
اونروزی که هیچکس، حتی حاج بابا، حتی فریبا، حتی محمد که رفیق بود و برادر، حرفهام رو باور نداشت و توی دام این مادر و دختر اسیر شدم، اون چیزی که بهم قوت قلب میداد و باعث میشد توی اون برزخ دیوونه نشم فقط یک چیز بود، دائم میگفتم معصوم عمادش رو میشناسه، معصوم میدونه که من دست از پا خطا نمیکنم، اون عشق من رو باور کرده و میدونه چقدر خاطرش برام عزیزه. تو حتی اجازه ندادی من برات توصیح بدم نمیگم حق نداشتی که حتما با اون اوضاع و اون حرفهای پیچیده توی روستا واکنشت در برابرم خیلی بزرگمنشانه بود ولی هزار بار اگه شکستم از اون اتفاق، صد هزاربار شکستم از شکی که تو به من بردی. من...
حرفش رو بریدم و گفتم:
_ عماد تو اشتباه بزرگی کردی، قبول کن که شاید پاهات لغزید و به کارهای مرجان دامن زدی. من نمیدونم مرجان تا کجا خاطرت رو خواست و الان چقدر دوستت داره ولی این رو خوب میدونم که یه جایی دست و دلت لرزید و اون رو ترغیب کردی که دست بر نداشت و بیخیالت نشد.
_ من هم آدم بودم و پر از غریزه، قبول دارم اما قسم میخورم جلوی روی مرجان هیچ وقت از خودم ضعف نشون ندادم. توی حجره تنها که میشدم، یا خیلی که پاپیچم میشد، وسوسه میشدم و میگفتم چند وقتی باهاش راه میام و آتو میگیرم ازش و با همون آتو از جلوی راهم برش میدارم. ولی باز یاد چشمهای معصومت که میافتادم استغفار میکردم و میگفتم لعنت بر شیطون.
هیچ وقت با خودت نگفتی، عماد اگر آدم این کار بود چرا توی شهر خودمون چرا توی این محیط بسته؟ مگه کم رفت و آمد شهرهای دیگه رو داشت؟ مگه توی اون شهرها کم آشنا داشت؟
من اگه ادمش بودم، میرفتم اونجاها دنبال هوس بازیم، به نظرت این قابل قبولتر نیست تا اینکه بخوام از میون این همه فرصت صاف برم سر اونی که صداش از همه بیشتر بلنده؟
من هیچ احساسی به مرجان ندارم و فقط محرم منه.
باز تلخ شده بودم و به هیچ نوعی کامم شیرین نمیشد.
_ احساسی بهش نداشتی و بچهی تو، توی شکمش بود و اگر سالم بود الان تولد یکسالگیش رو هم گرفته بودی؟
نفسی تازه کرد و گفت:
_ بذار ادامهش رو بگم معصوم، بذار حرفم رو تموم کنم، اونوقت من میشینم تو قضاوتم کن، قبول؟
سر تکون دادم به معنی باشه.
ادامه داد:
_ تو حال خودم بودم و صندوق انار به دست رفتم بذارم کنار اون یکی که حس کردم کسی پشت سرم ایستاده. سریع برگشتم طرف در دیدم مرجانه و در هم از پشت بسته شد. همون آنی که در چفت شد مرجان شروع کرد داد و بیداد و فحش از اونطرف هم صدای جیغ و گریهی انسی رو میشنیدم که رفته بود ایهاالناسگویان سر ظهر تابستون توی کوچه و همسایهها رو به کمک میطلبید که دزد ناموس اومده تو خونهم و میخواد بچهم رو لکه دارش کنه. مغزم قفل کرده بود داشتم دیوونه میشدم اصلا نمیدونستم راه فرار از اون مخمصه چیه. دست بردم بالا و زدم توی صورت مرجان که لااقل اون ساکت بشه و دویدم طرف در که بیرون بزنم ولی دیدم از پشت قفله.
دنیا توی چشمم سیاه شد و مستاصل برگشتم طرف مرجان.
از بینی و دهنش خون میومد اما میخندید از اون خنده های اعصاب خورد کن، از همونها که یعنی من بردم. یعنی من تو رو از پا انداختم. توی حیاط سر و صدا و همهمه بود و میفهمیدم صدای زن و مردهایی رو که اونجا جمع بودن و هر کسی چیزی میگفت. هزار بار آرزو کردم بمیرم و اون لحظه همونجا تموم بشه.
مثل مار زخمی به خودم میپیچیدم...
✍🏻 #مژگان_گ
👌 ثبت نام برای زیارت حضرت رضا علیه السلام در 23 و 25 ماه ذی القعده
به اطلاع عزیزان و سروران می رساند که سایت حرم رضوی علیه السلام برای زیارت حضرت رضا علیه السلام، در آدرس زیر ثبت نام می کند:
https://tv.razavi.ir/fa/ziyarat
در هنگام ثبت نام در قسمت متن زیارت، حتما یک کلمه (مثل: سلام علیکم) تایپ شود.
از طرف سایت، یک نفر در کنار قبر مطهّر آن امام، زیارت می کند، نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود.
توصیه می شود حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام را به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام، زیارت کنیم.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔈🗣💎 روز 23 ماه ذی القعده، روز شهادت و زیارت حضرت رضا علیه السلام
1) تاریخ شهادت حضرت رضا علیه السلام
در تاریخ شهادت حضرت رضا علیه السلام، چند قول بیان شده است:
الف) 17 یا پایان ماه صفر
ب) 23 یا 24 ماه رمضان
ج) 23 ذی القعدۀ
مرحوم شیخ مفید در «مسارّالشیعۀ» می نویسد:
«در روز بیست و سوم ماه ذی القعدۀ سال 203 هجری، وفات سرورمان، حضرت ابوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام در سرزمین طوس اتفاق افتاد». (مسارّالشيعة، ص34)
مرحوم شیخ رضیّ الدّین علیّ بن یوسف حلّی ، برادر علّامه حلّی نیز در العدد القویّۀ، وفات حضرت رضا علیه السلام را در بیست و سوم ذی القعده گزارش می کند. (العدد القوية، ص276/ بحارالانوار، ج49، ص293 و ج 98، ص198 به نقل از العددالقویۀ)
مرحوم محدّث قمی در «هدیۀالزائرین» می نویسد:
«روز بیست و سوم ماه ذی القعده، به قول شیخ مفید و غیره وفات امام رضا علیه السلام واقع شده است». (هدیۀ الزائرین، ص549)
2) زیارت حضرت رضا علیه السلام در روز 23 ذی القعده از راه نزدیک و دور
مرحوم سیّد بن طاووس در «اقبال الاعمال» می نویسد:
«در بعضی از کتب اصحاب عجم ما که رضوان الهی بر ایشان باد، دیدم: زیارت مولای ما، حضرت رضا علیه السلام در روز بیست و سوم ماه ذی القعده از نزدیک و دور، با متنی از زیارات معروف آن حضرت یا هر متنی که زیارت بر آن صدق کند، مستحبّ است». (اقبال الاعمال، ص616/ بحارالأنوار، ج 101، ص44 به نقل از اقبال الاعمال)
مرحوم علامه مجلسی در «زادالمعاد» می نویسد:
«بعضی از علما گفته اند که در روز بیست و سوم ماه ذی القعده زیارت حضرت امام رضا علیه السلام از نزدیک و دور سنّت است». ( زادالمعاد، ص235)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣💎 سلام و صلوات بر حضرت رضا علیه السلام در روز 23 ذی القعده به نیابت از مولایمان امام زمان علیه السلام
1) سلام بر حضرت رضا علیه السلام
مرحوم علامه مجلسی زیارت شریفی را به نقل از مرحوم سید بن طاووس برای حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که خواندن این زیارت به نیابت از مولایمان حضرت مهدی علیه السلام در روز 23 ذی القعده توصیه می شود:
«السَّلَامُ عَلَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى، سَمِيِّ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، وَ إِمَامِ الْمُتَّقِينَ، خَلِيفَةِ الرَّحْمَنِ، وَ إِمَامِ أَهْلِ الْقُرْآنِ، وَ صَاحِبِ التَّأْوِيلِ، وَ مَعْدِنِ الْفُرْقَانِ، وَ حَامِلِ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ، وَ إِفْنَاءِ الْخَبِيثَاتِ وَ الْأَبَاطِيلِ، وَ الْقَائِلِ الْفَاعِلِ، وَ الْحَاكِمِ الْعَادِلِ، وَ الصَّادِقِ الْبَرِّ، وَ الْحَائِزِ الْفَخْرِ، جَدُّهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ، وَ أَبُوهُ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ، وَ إِلَيْهِ مَآبُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، وَ كَمَا أَكْرَمْتَهُ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِكَ، وَ جَعَلْتَهُ فِي الْحَقِّ دَلِيلَكَ، فَدَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَأََكْمِلْ لَهُ الْعَهْدَ، وَ تَمِّمْ لَهُ الْوَعْدَ، وَ أَيِّدْهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ أَوْلِيَاءَهُ بِالنَّصْرِ وَ الْجُنْدِ، لِيُخَلِّصَ الدِّينَ بِالْجِدِّ، فَيَعْمَلَ فِي ذَلِكَ بِالْجَهْدِ، وَ يُصَيِّرَ لَكَ الدِّينَ خَالِصاً وَ الْحَمْدَ تَامّاً.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ حَيّاً وَ مَيِّتاً، وَ عَجِّلْ فَرَجَنَا بِهِ وَ بِالْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ، وَ انْصُرْهُ عَلَى أَهْلِ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ، وَ أَعْزِزْ بِهِ الْإِيمَانَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ الشَّيْطَانَ». (بحارالأنوار، ج102، ص225-226به نقل از فلاح السائل)
2) صلوات بر حضرت رضا علیه السّلام منقول از حضرت عسکری علیه السلام
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا، الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ وَ رَضَّيْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ، وَ قَائِماً بِأَمْرِكَ، وَ نَاصِراً لِدِينِكَ، وَ شَاهِداً عَلَى عِبَادِكَ، وَ كَمَا نَصَحَ لَهُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ، وَ دَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ». (بحارالأنوار، ج94، ص76 به نقل از جمال الاسبوع)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏💎🙏 نماز هدیه به حضرت رضا علیه السلام به نیابت از مولایمان، حضرت مهدی علیه السلام
مرحوم سیّد بن طاووس در کتاب جمال الاسبوع، از یکی از معصومین علیهم السلام روایت می کند که فرمود:
کسی که ثواب نماز خود را برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله، و امیرالمؤمنین علیه السلام و اوصیاء بعد از او علیهم السلام قرار دهد، خداوند ثواب نماز او را بسیار بسیار می گرداند تا نفسش قطع شود. در آن حال(یعنی قبل از جان دادن) به او می گویند: ای فلانی! الطاف تو و هدیه تو به ما، هم اکنون برای تو مفید خواهد بود. امروز، روز جبران کردن و پاداش دادن به توست. دلت خوش، و چشمت روشن باد برای آنچه خداوند برای تو آماده نموده است، و گوارایت باد آنچه به آن رسیدی.
راوی سؤال می کند: انسان چگونه می تواند، نمازش را هدیه نماید؟ حضرت می فرمایند: نیّت کند که ثواب نمازش برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله باشد، و اگر امکان داشت علاوه بر 50 رکعت نماز(یعنی نمازهای واجب و نافله آنها)، یک نماز دو رکعتی بخواند و هر روز به یکی از این بزرگواران هدیه نماید.
✅ طریق خواندن نماز هدیه
طریق خواندن این نماز دو رکعتی بدین گونه است:
هر رکعت از این نماز را با یک یا سه یا هفت تکبیر شروع نماید.
در همه رکوع ها و سجده ها، بعد از ذکر تسبیح، 3 بار بگوید:
«صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ»
اگر نماز را به حضرت رضا علیه السلام هدیه می کند، بعد از سلام نماز چنین بگوید:
«اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ، وَ مِنْكَ السَّلَامُ، يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ، وَ أَبْلِغْهُمْ مِنِّي أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلَامِ. اللَّهُمَّ إِنَّ هَاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلَى عَبْدِكَ وَ ابْنِ عَبْدِكَ، وَ وَلِيِّكَ وَ ابْنِ وَلِيِّكَ، سِبْطِ نَبِيِّكَ، عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ابْنِ الْمَرْضِيِّينَ علیهم السلام. اللَّهُمَّ فَتَقَبَّلْهُمَا مِنِّي، وَ أَبْلِغْهُ إِيَّاهُمَا، وَ أَثِبْنِي عَلَيْهِمَا أَفْضَلَ أَمَلِي وَ رَجَائِي فِيكَ وَ فِي نَبِيِّكَ وَ وَلِيِّكَ وَ ابْنِ وَلِيِّكَ، يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِين».
(جمال الاسبوع،ص15 تا 20)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
❤️🙌 به امام رئوف، حضرت رضا علیه السلام پناه ببرید
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی های خود در مسجد جامع زاهدان در سال 1390 قمری می فرمود:
«این مطلب را خودم آزموده و تجربه کردهام. بدانید که امام رضا علیه السلام خیلی مهمان نواز است. در سلام به ایشان می گوییم: «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّئُوفِ» از القابِ ویژه امام رضا علیه السلام ، یکی رئوف است. همه ائمّه، مهربان هستند، امّا امام رضا علیه السلام یک مهربانیِ خاصّی دارد. لذا هرکس به عنوان پناهندگی برود و به آن حضرت علیه السلام پناه ببرد، به خدای امام رضا علیه السلام قسم که امام رضا علیه السلام طوری به او پناه می دهد و دست به سرش می کشد که خودش می فهمد که امام رضا علیه السلام او را بالا آورد. امام رضا علیه السلام اینطوری است.»
(سخنرانیهای مسجد جامع زاهدان، روز 10 ماه رمضان 1390 قمری)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💕 به نیابت از امام زمان علیه السلام به مشهد برو. اگر خالص و مخلص و روی علاقه، همینطور که من می گویم رفتی و برگشتی و هیچ چیز بر تو مفهوم نشد، به صورت من تف بیانداز
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جامع زاهدان، در ماه رمضان سال1390قمری می فرمود:
یکی از رفقای تهران من، از تجار تهران است، پای یکی از منابر من در تهران بود، 10 شب من در مورد امام زمان صحبت می کردم، شب آخر پشتش گذاشتم و گاز زیاد دادیم مطلب را ریختم، خودم هم حال پیدا کردم، مجلس هم منقلب شد و او هم منقلب شد. گذشت، فردا به من تلفن کرد که حاج آقا! میخواهم به مشهد مشرّف شوم به نیابت امام زمان علیه السلام، دیشب این سفارش را کردید، حال اگر دستوراتی دارد به من بگویید. گفتم: من دستوری ندارم، دستور زیر خرقه درویشی نداریم، مطلب همان بود که بالای منبر گفتم، سرّ مگویی نداریم که به تو بگوییم، یک مقدار پاک و پاکیزه و با ادب حرکت کن، یک غسلی بکن که با طهارت رفته باشی. گذشت. بعد از 20 روز به من تلفن کرد و گفت: سلام علیکم، من فلانی هستم، حاج آقا الساعه بیایید کار واجبی با شما دارم. گفتم: چه زمانی آمدی؟ گفت: همین الان آمدم، 10 دقیقه بیشتر نیست که وارد خانه شدم و پشت تلفن شروع به گریه کرد. گفتم: چرا گریه می کنی؟ مصیبتی حادثهای شده است ؟ او فهمید که من اشتباه کرده ام، گفت: قربان صاحب الزّمان علیه السلام بروم، جانم فدای صاحب الزمان بشود، خدا پدر تو را بیامرزد، بیایید که من یک مطلبی دارم. فهمیدم که یک چیزی شده است، چون من از این رفیقها زیاد داشتم، رفقا چیزها به من گفتند. فهمیدم که یک نظر لطفی به او شده است، یک چیزی به او فهمانده اند. گفتم الان می آیم. رفتم در خانه اش و خانه او نزدیک به خانه من بود. وقتی زنگ زدم، خودش با پای برهنه آمد و در را باز کرد، دست به گردن من انداخت و صورت من و دست من و شانه من را می بوسد و گریه میکند و میگوید جانم فدای صاحبالزمان بشود! خدا پدر تو را بیامرزد که عجب راهی را به من نشان دادی! گفت: من چندین سفر به زیارت امام رضا علیه السلام رفتم، به خدا این سفر هیچ طرف مقایسه با آن سفرها نبود، اسم برد و چیزهایی گفت، در کدام مکان امام زمان علیه السلام کمک کرد، در کدام مکان امام زمان علیه السلام آقایی کرد، در کدام مکان امام زمان علیه السلام پذیرایی کرد، در کدام مکان چه شد و چه شد. میگفت و گریه می کرد. گفت: تو راست می گفتی که امام زمان علیه السلام جوان مرد است، آقا است، هریک قدمی که تو برای او برداری، او 10 قدم به تو پاداش می دهد، من باور می کردم، ولی اینطور که عیاناً مشاهده کرده باشم، نبود. به خدا هرکس برای امام زمان علیه السلام یک قدم بردارد، امام زمان علیه السلام برای او 10 قدم برمیدارد.
یک بلیط ماشین بگیر و به مشهد برو به نیابت امام زمان علیه السلام. اگر خالص و مخلص و روی علاقه، همینطور که من می گویم رفتی و برگشتی و هیچ چیز بر تو مفهوم نشد، تف به صورت من بیانداز. من اگر مرده باشم بیا لگد به قبر من بزن. بیخود که نمی گویم. رو بخار معده اینطور پر جوش حرف نمی زنم، تا 100 تا نظیر آن را ندیده باشم، اینطور به عرض شما نمی رسانم.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، شب عید فطر1390قمری)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»