فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روستای عجیب در فرانسه که تمام ساکنانش مسلمان شیعه شده اند و معتقد و منتظر ظهور امام زمان ایستاده اند
❌با سبک زندگی و چگونه مسلمان و شیعه شدن این روستا آشنا شوید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو دهنی جالب یک طلبه جوان به مجری شبکه کلمه:))
یک دلیل بیاورید که فاطمه سلام الله شهید شده!!
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)
barkat telavat quran.ali.mp3
1.67M
🎼 برکات تلاوت قران....
✨✨✨✨✨✨🌟
✅استاد عالی
🍃🍃🍃
#شیخ_عالی
#صدای_عالی
____________✨✨✨_______
📚کانال حرم
🆔 @haram110
14-aali-32(rasekhoon.net).mp3
3.07M
🎼 دوستی و رفاقت با ملائکه ...
✨✨✨✨✨✨🌟
✅استاد عالی
🍃🍃🍃
#شیخ_عالی
#صدای_عالی
____________✨✨✨_______
📚کانال حرم
🆔 @haram110
حرم:
🔴شأن هر کسی حداکثر تا کجاست!؟
♦️أَ تَرَی اللَّهَ أَعْطَی مَنْ أَعْطَی مِنْ کَرَامَتِهِ عَلَیْهِ؟ وَ مَنَعَ مَنْ مَنَعَ مِنْ هَوَانٍ بِهِ عَلَیْهِ؟ کَلَّا وَ لَکِنَّ الْمَالَ مَالُ اللَّهِ، یَضَعُهُ عِنْدَ الرَّجُلِ وَدَائِعَ، وَ جَوَّزَ لَهُمْ أَنْ یَأْکُلُوا قَصْداً، وَ یَشْرَبُوا قَصْداً، وَ یَلْبَسُوا قَصْداً، وَ یَنْکِحُوا قَصْداً، یَرْکَبُوا قَصْداً، وَ یَعُودُوا بِمَا سِوَی ذَلِکَ عَلَی فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِینَ وَ یَرْمُوا بِهِ شَعَثَهُمْ، فَمَنْ فَعَلَ ذَلِکَ کَانَ مَا یَأْکُلُ حَلَالًا وَ یَشْرَبُ حَلَالًا، وَ یَرْکَبُ حَلَالًا، وَ یَنْکِحُ حَلَالًا، وَ مَنْ عَدَا ذَلِکَ کَانَ عَلَیْهِ حَرَاماً ثُمَّ قَالَ لا تُسْرِفُوا، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ. أَ تَرَی اللَّهَ ائْتَمَنَ رَجُلًا عَلَی مَالٍ یَقُولُ لَهُ أَنْ یَشْتَرِیَ فَرَساً بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ تُجْزِیهِ فَرَسٌ بِعِشْرِینَ دِرْهَماً... قَالَ: لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِین.
🌹امام جعفر صادق علیهالسلام میفرمایند: آیا چنان تصور میکنی که خداوند، کسی را که مالی داده به خاطر کرامتش بر او است و فرد محروم از آن را خوار شمرده است؟ هرگز!
♦️بلکه مال، مال خداست، و آن را نزد اشخاص به امانت میگذارد، و بر ایشان روا میدارد که از آن با میانه روی بخورند، و با میانه روی بنوشند، و با میانه روی بپوشند، و با میانه روی زناشویی کنند، و با میانه روی از مرکب استفاده کنند.
♦️و هر چه جز آن (مصرف بهینه) باشد، به فقرای مؤمنان دهند، و به نابسامانی زندگی ایشان سامان بخشند.
♦️پس هر کس چنین کند، خوردنی و نوشیدنی و سواری و مرکب و زناشویی او حلال است و هر کس، چنین نکند، بر او حرام خواهد بود. سپس فرمود: اسراف مکنید که خدا مسرفان را دوست نمی دارد.
♦️آیا خیال میکنی که چون خدا به کسی مالی دهد و او را در آن امین بداند، به وی این اجازه را می دهد که اسبی را به ده هزار درهم برای سوار شدن خود بخرد؛ در صورتی که اسبی به بهای بیست درهم برای او کافی باشد. و [خداوند در قرآن] فرمود: اسراف نکنید که خداوند اسرافکاران را دوست ندارد.
📚تفسیر العیاشی، جلد2،صفحه12
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
#حیا
#حجاب
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🌙 لالایی مهدوی علیه السلام 🌙
سلام، سلام غنچه ها!
سلام، سلام بچه ها!
روی زمین زیبا
یه گوشه ای همین جا
امید آخر ما
امام و سرور ما
ما رو نگاه می کنه
همش دعا می کنه
او صاحب زمانه
آقا چرا پنهانه؟
چون بیشتر آدما
غافل ز یاد خدا
با کارهای زشتشون
شدند اسیر شیطون
آقا امام زمان…
یار همه شیعیان
وقتی که زشتی رو دید
از دست اونها رنجید
گفت که: «هنوز یار ندارم
عاشق و غمخوار ندارم»
دیگه غریب و تنها
غایب شد از نظرها
بچه ها بیدار بشیم
با همدیگه یار بشیم
باید که غوغا کنیم
آقا رو پیدا کنیم
📚 خانواده و تربیت مهدوی
#لالایی_الهی
📚#یک_داستان_بی_نظیر 👌
✍روایت احمد شاملو از داستان چوپان دروغگو
میگفت: تمام عمرمان فکر کردیم که آن چوپان جوان دروغ میگفت، حال اینکه شاید واقعا دروغ نمیگفته. حتی فانتزی و وهم و خیال او هم نبوده. فکر کنید داستان از این قرار بوده که :
گلهای گرگ که روزان وشبانی را بی هیچ شکاری، گرسنه و درمانده آوارۀ کوه و دره و صحرا بودند از قضا سر از گوشۀ دشتی برمیآورند که در پس پشت تپهای از آن جوانکی مشغول به چراندن گلهای از خوش گوشتترین گوسفندان وبرههای که تا به حال دیدهاند. پس عزم جزم میکنند تا هجوم برند و دلی از عزا درآورند. از بزرگ و پیر خود رخصت میطلبند.
🔘گرگ پیر که غیر از آن جوان و گوسفندانش، دیگر مردان وزنان را که آنسوتر مشغول به کار بر روی زمین کشت دیده میگوید: میدانم که سختی کشیدهاید و گرسنگی بسیار و طاقتتان کم است، ولی اگر به حرف من گوش کنید و آنچه که میگویم را عمل، قول میدهم به جای چند گوسفند و بره، تمام رمه را سر فرصت و با فراغت خاطر به نیش بکشید و سیر و پر بخورید، ولی به شرطی که واقعا آنچه را که میگویم انجام دهید.
مریدان میگویند: آن کنیم که تو میگویی. چه کنیم؟
✨گرگ پیر باران دیده میگوید: هر کدام پشت سنگ و بوتهای خود را خوب مستتر و پنهان کنید. وقتی که من اشارت دادم، هر کدام از گوشهای بیرون بجهید و به گله حمله کنید؛ اما مبادا که به گوسفند و برهای چنگ و دندان برید. چشم و گوشتان به من باشد. آن لحظه که اشاره کردم، در دم به همان گوشه و خفیهگاه برگردید و آرام منتظر اشارت بعد من باشید.
گرگها چنان کردند. هر کدام به گوشهای و پشت خاربوته و سنگ و درختی پنهان.
🔘گرگ پیر اشاره کرد و گرگها به گله حمله بردند.
چوپان جوان غافلگیر و ترسیده بانگ برداشت که: �آی گرگ! گرگ آمد� صدای دویدن مردان و کسانی که روی زمین کار میکردند به گوش گرگ پیر که رسید، ندا داد که یاران عقبنشینی کنند و پنهان شوند.
گرگها چنان کردند که پیر گفته بود. مردان کشت و زرع با بیل و چوب در دست چون رسیدند، نشانی از گرگی ندیدند. پس برفتند و دنبالۀ کار خویش گرفتند !
🔘ساعتی از رفتن مردان گذشته بود که باز گرگ پیر دستور حملۀ بدون خونریزی!!! را صادر کرد.
گرگهای جوان باز از مخفیگاه بیرون جهیدند و باز فریاد �کمک کنید! گرگ آمد� از چوپان جوان به آسمان شد. چیزی به رسیدن دوبارۀ مردان چوب به دست نمانده بود که گرگ پیر اشارت پنهان شدن را به یاران داد. مردان چون رسیندند باز ردی از گرگ ندیدند. باز بازگشتند.
🔘ساعتی بعد گرگ پیر مجرب دستور حملهای دوباره داد. این بار گرچه صدای استمداد و کمکخواهی چوپان جوان با همۀ رنگی که از التماس و استیصال داشت و آبی مهربان آسمان آفتابی آن روز را خراش میداد، ولی دیگر از صدای پای مردان چماقدار خبری نبود...!
گرگ پیر پوزخندی زد و اولین بچه برۀ دم دست را خود به نیش کشید و به خاک کشاند. مریدان پیر چنان کردند که میبایست...
☑از آن ایام تا امروز کاتبان آن کتابها بیآنکه به این �تاکتیک جنگی� !!! گرگها بیندیشند، یک قلم در مزمت و سرکوفت آن چوپان جوان نوشتهاند و آن بیچارۀ بیگناه را برای ما طفل معصومهای آن روزها �دروغگو� جا زده و معرفی کردهاند.
خب البته این مربوط به آن روزگار و عصر معصومیت ما میشود. امروز که بنا به شرایط روز هر کداممان به ناچار برای خودمان گرگی شدهایم! چه؟
اگر هنوز هم فکر میکنید که آن چوپان دروغگو بوده، یا کماکان دچار آن معصومیت قدیم هستید و یا این حکایت را به این صورت نخوانده بودید حالا دیگر بهانهای ندارید...!
#کانال_حضرت_زهرا_س 👇
@haram110
📕حکایت پندآموز
"پاره آجر"
روزی "مردی ثروتمند" در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسر بچه "پاره آجری" به سمت او "پرتاب" کرد.
"پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد."
مرد پایش را روی "ترمز" گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش "صدمه" زیادی دیده است.
به طرف پسرک رفت تا او را به سختی
"تنبیه" کند.
پسرک "گریان،" با تلاش فراوان بالاخره توانست "توجه مرد" را به سمت پیاده رو، جایی که "برادر فلجش" از روی "صندلی چرخدار" به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت:
اینجا خیابان خلوتی است و "به ندرت" کسی از آن عبور می کند.
هر چه "منتظر ایستادم" و از "رانندگان کمک خواستم،" کسی توجه نکرد.
"برادر بزرگم" از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.
برای اینکه شما را "متوقف" کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم!
مرد "متاثر شد" و به فکر فرو رفت...
برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد....
✅"در زندگی چنان با "سرعت" حرکت نکنید
که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!"
✅* "خدا در "روح ما" زمزمه می کند
و با "قلب ما" حرف می زند...
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم
گوش کنیم، او "مجبور می شود"
پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.*
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
@haram110
🌼 مهربانی حضرت زهرا (س) 🌼
در بحارالانوار داريم بلال مي گويد که به خانه حضرت زهرا رفتم و ديدم که حضرت گندم آرد مي کند و بچه هم در بغل دارد. سلام کردم و گفتم که اجازه بدهيد که من بچه را نگه دارم؟ حضرت فرمود : اگر مي خواهي کمک کني ،گندم را آرد کن و من بچه را نگه مي دارم. زيرا مادر به بچه مهربانتر است. اين داستان ،شفقت حضرت زهرا را نسبت به فررزندان شان مي رساند.
يکي از اسامي حضرت زهرا هانيه است يعني مهربان و شفيق . يکي از اسامي خدا هم شفيق است. در حالات امام زمان(عج) داريم که امام مثل پدر مهربان است. پس شما مي توانيد براي شفاي فرزندان تان نذر کنيد و اين نذر حتما نبايد مالي باشد ). حضرت نذر خودشان را ادا کردند و سه روز روزه گرفتند. سه شب پياپي سر افطار فقير ،يتيم و اسير آمد و آنها افطاري را به آنها دادند و خودشان گرسنه ماندند و با آب افطار کردند .
در اينجا سوره هل اتي (دهر يا انسان) نازل شد که مي فرمايد: آنها براي خدا اين کار را کردند. ما تشکري از يتيم نمي خواهيم و کار ما فقط براي خداست. خداوند هجده آيه در مورد حضرت زهرا و خانواده اش نازل کرد زيرا اين کار با اخلاص و براي رضايت خدا بود.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
@haram110
داستان
نقل میکنند که در بغداد قصابی بود که با فروش گوشت زندگی میگذرانید... او پیش از طلوع خورشید به مغازه ی خود میرفت و گوسفند ذبح میکرد و سپس به خانه باز میگشت و پس از طلوع خورشید به مغازه میرفت و گوشت میفروخت...
💖💖💖💖💖
یکی از شبها پس از آنکه گوسفند ذبح کرده بود به خانه باز میگشت، در حالی که لباسش خون آلود بود... در همین حال از کوچه ای تاریک فریادی شنید... به سرعت به آن سو رفت و ناگهان بر جسد مردی افتاد که چند ضربه ی چاقو خورده بود و خون از او جاری بود و چاقویی در بدنش بود...چاقو را از بدن او درآورد و سعی کرد به او کمک کند در حالی که خون مرد بر لباس او جاری بود،
اما آن مرد در همین حال جان داد...مردم جمع شدند و دیدند که چاقو در دستان اوست و خون بر لباسش و خود نیز هراسان است...
او را به قتل آن مرد متهم کردند و سپس به مرگ محکوم شد...
هنگامی که او را به میدان قصاص آوردند و مطمئن شد مرگش حتمی است با صدای بلند گفت:
ای مردم، به خدا سوگند که من این مرد را نکشته ام، اما حدود بیست سال پیش کس دیگری را کشته ام و اکنون حکم بر من جاری میشود...سپس گفت: بیست سال پیش جوانی تنومند بودم و بر روی قایقی مردم را از این سوی رود به آن سومیبردم...یکی از روزها دختری ثروتمند با مادرش سوار قایق من شدند و آنان را به آن سو بردم...
روز دوم نیز آمدند و سوار قایق من شدند...با گذشت روزها دلبسته ی آن دختر شدم و او نیز دلبسته ی من شد...
او را از پدرش خواستگاری کردم اما چون فقیر بودم موافقت نکرد...سپس رابطه اش با من قطع شد و دیگر او و مادرش را ندیدم...قلب من اما همچنان اسیر آن دختر بود...
پس از گذشت دو یا سه سال...در قایق خود منتظر مسافر بودم که زنی با کودک خود سوار قایق شد و درخواست کرد او را به آن سوی نهر ببرم...هنگامی که سوار قایق شد و به وسط رود رسیدیم به او نگاه انداختم و ناگهان متوجه شدم همان دختری است که پدرش باعث جدایی ما شد...
از ملاقاتش بسیار خوشحال شدم و دوران گذشته و عشق و دلدادگیمان را به اویادآورشدم...اما او با ادب و وقار سخن گفت و گفت که ازدواج کرده و این پسر اوست...
اما شیطان تجاوز به او را در نظرم زیبا جلوه داد... به او نزدیک شدم، اما فریاد زد و خدا را به یاد من
آورد...به فریادهایش توجهی نکردم... آن بیچاره هر چه در توان داشت برای دور کردن من انجام داد در حالی که کودکش در بغل او گریه میکرد...
هنگامی که چنین دیدم کودک را گرفتم و به آب نزدیک کردم و گفتم: اگر خودت را در اختیار من قرار ندهی او را غرق میکنم... او اما میگریست و التماس میکرد... اما به التماس هایش توجه نکردم...
سپس سر کودک را در آب کردم تا هنگامی که به مرگ نزدیک میشد سرش را از آب بیرون می آوردم او این را میدید و میگریست و التماس میکرد اما خواسته ی من را نمی پذیرفت...
باز سر کودک را در آب فرو بردم و به شدت راه نفس او را بستم و مادرش این را میدید و چشمانش را می بست...
کودک به شدت دست و پا میزد تا جایی که نیرویش به پایان رسید و از حرکت ایستاد... او را از آب بیرون آوردم و دیدم مرده است؛ جسدش را به آب انداختم...
سراغ زن رفتم... با تمام قدرت مرا از خود راند و به شدت گریه کرد...او را با موی سرش کشیدم و نزدیک آب آوردم و سرش را در آب فرو بردم و دوباره بیرون آوردم، اما او از پذیرفتن فحشا سرباز میزد...وقتی دستانم خسته شدند سرش را در آب فرو بردم... آنقدر دست و پا زد تا آنکه از حرکت افتاد و
مرد... سپس جسدش را در آب انداختم و برگشتم...هیچکس از جنایت من باخبر نشد و پاک و منزه است کسی که مهلت میدهد اما رها نمیکند...
مردم با شنیدن داستان او گریستند... آنگاه حکم بر وی اجرا شد..
💖💖💖💖
👈{وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ۚ}»
(ابراهیم/۴٢)
و خدا را از آنچه ستمگران انجام میدهند غافل مپندار
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
@haram110
📚#حکایتی_از_بهلول_دانا
روزي بهلول از راهی می گذشت. مردي را دید که غریب وار و سر به گریبان ناله می کند. بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت : آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی. آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهر رسیدم، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانت را از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود.
بهلول گفت: غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت. آنگاه نشانی آن عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم به دکان آن مرد بیا و با من ابداً تکلم نکن. اما به عطار بگو امانت مرا بده. آن مرد قبول نمود و برفت.
بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت: من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم، می خواهم نزد تو به امانت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشم و از قیمت آنها مسجدي بسازم. عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟ بهلول گفت: فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خورده آهنی و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد.
مرد عطـار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مردغریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود. آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت : کیسه امانت این شخص در انبار است. فوري بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوري امانت را آورد و به آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود.
📚📒📚📒📚📒📚📒📚
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
@haram110
✨﷽✨
✅ داستان واقعی کریم پینه دوز
👈 خانه خریدن امام زمان عج برای مستاجر تهرانی
💠 نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، میگفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش میزنند و احوالش را میپرسند
مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها
ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم...
یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم
پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، میخواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم...
اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم،هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست...
نشسته باز خیالت کنارِ من اما
دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟
📚برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
@haram110
🍃من تکه ای از پازل خداوندم.
بی هدف آفریده نشده ام که بی هدف زندگی کنم.
میدانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده
همیشه هست
رهایم نمی کند
و تنهایم نمی گذارد …
من قطعه ای از زندگانی ام
تکه ای از پازل هستی
خدایم مرا آفریده تا آینه او شوم
آفریده تا جان ببخشم
امید دهم
نفس داده تا نفس دهم …
@haram110
من تکه ای از پازل زندگی هستم
اگر خود را گم کنم همه چیز و همه کس ناقص می ماند.
من باید آگاهانه زندگی کنم تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد …
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ #بهترین_قلب
قلبی که هیچگاه از صداقت خالی
نمیشود
❤ #بهترین_مردم
کسی که بخاطر خدا دوستت دارد و
فراموشت نمیکند
❤ #بهترین_روز
روزی که در آن گناه نکنی
❤ #بهترین_هدیه
دعای خیری که برایت می شود و تو
نمیدانی
❤ از خدای مهربان می خواهم که
رضایتش را شامل همه ی ماکرده و
بهشت را نصیبمان گرداند🙏
#نمازهای_نافله
مجموع نمازهای واجب و مستحب شبانه روز 51 رکعت است
نمازهای واجب روزانه 17 رکعت است
2رکعت نماز صبح
4رکعت نماز ظهر
4رکعت نماز عصر
3رکعت نماز مغرب
4رکعت نماز عشا
نافله های روزانه:
1. نافله نماز صبح، قبل از نماز صبح، 2 ركعت.
2. نافله نماز ظهر، قبل از نماز ظهر ، 8 ركعت(4نماز 2 رکعتی)
3. نافله نماز عصر، قبل از نماز عصر، 8 ركعت(4نماز 2 رکعتی)
4. نافله نماز مغرب، بعد از نماز مغرب، 4 ركعت(2نماز 2 رکعتی)
5. نافله نماز عشاء، بعد از نماز عشاء، 2 ركعت نشسته(یک رکعت محسوب می شود)
نافله شب:
11رکعت است(4 نماز دو رکعتی به نیت نافله شب 2 رکعت نماز شفع 1 رکعت نماز وتر)
1_1764074.MP3
8.7M
مژده به آنانی که دوست دارند نافله های نماز را بخوانند اما نمی توانند
راهکاری ساده برای خواندن نوافل نماز های روزانه
❤️✨❤️✨❤️
#همسرداری
#خانم های عزیز😉
بانوی محترم مواظب قهرمان زندگیت باش...!
🔸مردها در زندگی حکم یک فوتبالیست را دارند که دوست دارد همیشه قهرمان باشد.
وقتی گل بزند تشویقش کنند
تعریفش کنند
بهش افتخار کنند
🔹وقتی هم گل نمیزند
بگویند نزدیک بود گل بزنی
وقتی هم گل میخورند بگویند
هنوز وقت اضافه ای هم هست!!
🔸آن زمانی که یک جور رفتار میکنی که به او میفهمانی که عرضه ی بازی را نداشتی
سوت پایان را زده ای...
بهتر بگویم؛ ناک اوتش کرده ای...!
❤️✨❤️✨❤️
@haram110
1_39516895.mp3
8.57M
ماجرای شهادت حضرت زهرا سلام الله باتمام جزئیات آن
کاملا روضه هست...
اونم چه روضه ای...
معرفت بخش ترین روضه ای که به عمرتون شنیدید...
آدم از بس گریه میکنه دیگه نمیتونه به آخرش برسه...
از همه بزرگواران عذرخواهی میکنم بابت قرار دادن این صوت. خصوصا آخراش خیلی دردناکه
ولی خب آدم باید بدونه که اطرافش چه خبره. بدونه که اگه زرنگ نباشه، سازمان یهود خیلی زود اون رو به بردگی میکشه.
شیعه باید بدونه که حضرت زهرا برای نجات انسان ها از دست یهود، برای همیشه تاریخ چیکار کرد...
🏴✨🏴
@haram110
❤️✨❤️✨❤️
💖 بهترین مردان از نگاه پیامبر(ص)
🔹وَ قَالَ (ص) خَيْرُ الرِّجَالِ مِنْ أُمَّتِي الَّذِينَ لَا يَتَطَاوَلُونَ عَلَى أَهْلِيهِمْ وَ يَحِنُّونَ عَلَيْهِمْ.
🔻پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
بهترین مردان امت من کسانی هستند که به خانواده خود سخت نمیگیرند و با آنها بسیار مهربان هستند.
📚 مکارم الاخلاق، ص۲۱۶
❤️✨❤️✨❤️
@haram110