🍀یا صاحب الزمان🍀
🔆درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود🔆
😔 ۴۲۰۰۸۹ روز و ۱۱۸۵ سال از دوران غیبت گذشت!
🍀زیارت پیامبر بزرگوار اسلام ، سيد كائنات و اشرف مخلوقات ، خاتم النبيين ، حضرت رسول اكرم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله،
👈در روز شنبه بنام نامی مبارک آن حضرت،
بیست و هشتم ماه شعبان المعظم سال ۱۴۴۵ هجری قمری؛
🍃در ۴٢٠٠٨٩ روز و ۱۱۸۶ سال از دوران تیره و ظلمانی غیبت قطب عالم امکان، حضرت بقیةالله الأعظم ، امام عصر ارواحنا فداه....
👌تنها راه نجات از همه مشکلات و گرفتاری ها ، ظهور امام عصر ارواحنا فداه می باشد .....
🔅🍀🍀🍃🍀🍀🔅
🔆امام عصر ارواحنا فداه :
👈برای زودتر فرارسیدن زمان ظهور ،بسیار زیاد دعا کنید؛
👌زیرا که آن دوران سبب نجات شما (وتنها راه برطرف شدن همه مشکلات) میباشد. (بحار الأنوار :۵۲ /۹۲)
🌠🔅🍀🌻🍀🔅🌠
🔆زیارت پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه وآله به نقل از حضرت امام رضا علیه السلام:
ﺍﻟﺴﱠﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺭَﺳُﻮﻝَ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﻭَ ﺭَﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﻭَ ﺑَﺮَﻛَﺎﺗُﻪُ ﺍﻟﺴﱠﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ یا ﻣُﺤَﻤﱠﺪَ ﺑْﻦَ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﺍﻟﺴﱠﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺧِﻴَﺮَﺓَ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣَﺒِﻴﺐَ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﺍﻟﺴﱠﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﻔْﻮَﺓَ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﺍﻟﺴﱠﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﻣِﻴﻦَ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧﱠﻚَ ﺭَﺳُﻮﻝُ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﻭَ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧﱠﻚَ ﻣُﺤَﻤﱠﺪُ ﺑْﻦُ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﻭَ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧﱠﻚَ ﻗَﺪْ ﻧَﺼَﺤْﺖَ ﻟِﺄُﻣﱠﺘِﻚَ ﻭَ ﺟَﺎﻫَﺪْﺕَ ﻓِﻲ ﺳَﺒِﻴﻞِ ﺭَﺑﱢﻚَ ﻭَ ﻋَﺒَﺪْﺗَﻪُ ﺣَﺘﱠﻲ ﺃَﺗَﺎﻙَ ﺍﻟْﻴَﻘِﻴﻦُ ﻓَﺠَﺰَﺍﻙَ ﺍﻟﻠﱠﻪُ ﻳَﺎ ﺭَﺳُﻮﻝَ ﺍﻟﻠﱠﻪِ ﺃَﻓْﻀَﻞَ ﻣَﺎ ﺟَﺰَﻱ ﻧَﺒِﻴّﺎ ﻋَﻦْ ﺃُﻣﱠﺘِﻪِ ﺍﻟﻠﱠﻬُﻢﱠ ﺻَﻞﱢ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤﱠﺪٍ ﻭَ ﺁﻝِ ﻣُﺤَﻤﱠﺪٍ ﺃَﻓْﻀَﻞَ ﻣَﺎ ﺻَﻠﱠﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻲ ﺇِﺑْﺮَﺍﻫِﻴﻢَ ﻭَ ﺁﻝِ ﺇِﺑْﺮَﺍﻫِﻴﻢَ ﺇِﻧﱠﻚَ ﺣَﻤِﻴﺪٌ ﻣَﺠِﻴﺪٌ
1_10336175498.mp3
4.37M
غزل خوانی حاج جواد هاشمی
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
1_10336191398.mp3
3.9M
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
حاج جواد هاشمی
خورشیدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه
نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه
کی زیر گلوت را عزیزم
اینطور بریده ناشیانه
تقصیر حرارت تنور است
این سوختگی زیر چانه
امروز شبیه موی تو سوخت
آن موی بلند دخترانه
اوضاع مناسبی ندارم
چه خوب که آمدی شبانه
” بَر” خورده به من، چرا نبوده؟ !
برخوردِ کسی مودبانه
من دختر شاه عالمینم
دادند ولی به من اعانه
در راه، شتر تکان نمیخورد
خوردم کتکی به این بهانه
هر بار طناب را کشیدند
خوردیم زمین دانه دانه
من سیر غذا نخوردم اما
خوردم دل سیر تازیانه
افتاد سرت ز روی شاخه
افتاد سرم به روی شانه
هر سنگ که بر سر تو میخورد
میکرد به سمت ما کمان ه
از خاطر من نمیرود… نه …
آن ضربه ی چوب وحشیان ه
سالم لب من ، لب تو زخمی؟ !
واللهِ که نیست عادلان ه
دیگر ز سفر بدم میاید
کِی می بری ام پدر به خانه
دیدی که ز شب هراس دارم
خورشیدِ من آمدی شبانه
1_10336197445.mp3
605.7K
سید حسن گل ختمی
تک بیت
در این سه ساله مرا یک مسافرت بردی
من از خرابه تو از طشت سر در آوردی....
✅ تأکید بر خانهنشینی بانوان شیعه قسمت •چهارم
شیخ کلینی رحمهالله از حضرت امام جعفر الصادق علیهالسلام روایت میکند که فرمودند:روزی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلواتاللهعلیه (در زمان حکومت ظاهری خود) فرمودند:
🔴 «ای اهل عراق! به من خبر رسیده که زنان شما به کوچه و بازار میروند و با مردان برخورد میکنند! آیا حیا نمیکنید؟!»
در حدیثی دیگر فرمودند:
⭕️ «آیا حیا نمیکنید و غیرت ندارید؟! زنان شما به بازار میروند و به مردان تنومند برخورد میکنند!»
📚 کافی (شیخکلینی)، ج۵، ص۵۳۷
مشکاة الانوار (شیخطبرسی)، ص۴۱۷
📝 یا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ! کار مردان بیغیرت امروزی، از این تذکّرات گذشته است و اغلب، گردش اقتصادی زندگیهایشان را بدون اشتغال و درآمد زنان خود، سخت یا غیرممکن میدانند! اما نمیدانند و نمیفهمند که اولاً درآمد زن، متعلّق به خود اوست و معمولاً خرج زندگی نمیکند! و ثانیاً در جامعهی فاسد آخرالزّمانی، دیر یا زود، بنیان خانوادهشان با تماس زن جوان با مردان متنوّع و جذّاب و عدم حضور مادر در محیط خانه، به باد فنا خواهد رفت!
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من با خیلی از پسرهای بیادبی که توی خیابون به ناموس مردم تعدی میکنن صحبت کردم
میدونید وقتی گفتم دنبال چه مدل دخترهایی میرید جوابشون چی بود؟
دکتر شاهین فرهنگ🌷🌹
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی💗 قسمت60 سرش را برمی گرداند و لب می زند: _همین جا بمونین تا ب
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت61
آهی می کشم و جوابی به پری نمی دهم.
پری با صدای پیمان به طبقهی بالا می رود.
من می مانم و سکوت متلاطمی که خانه را به حرکت در می آورد.
دست و دلم به کتاب نمی رود و هر لحظه چهرهی پر خون آن مرد در ذهنم بزرگ و بزرگ تر می شود.
لنگان لنگان دستم را به پارچهی توی آشپزخانه می رسانم.
گوشه ای از آن را می کنم و دور پایم می گردانم.
شب سختی بر من گذشت، کابوس امروز دست از سرم بر نمی داشت.
میان خواب با جیغ می پرم.
دانهی عرق از روی پیشانی ام قِل می خورد.
حواسم نیست و پایم را روی زمین می گذارم و درد به مغز سرم نفوذ می کند.
جلوی دهانم را می گیرم تا جیغ نزنم و پری بد خواب نشود.
موهایم که زیر کمرم گیر کرده را جدا می کنم و لیوان آبی را جرعه جرعه می نوشم.
تا صبح توی جایم تکان می خورم و خوابم نمی برد.
میان گرگ و میش خواب و بیداری هستم که کسی تکانم می دهد.
بدون این که چشم باز کنم می گویم:" چی شده؟"
صدای پری توی گوشم می لغزد:
_پاشو دختر!
با بی حوصلگی پردهی پلک را کنار می زنم و سر جایم می نشینم.
_امروز جلسه داریم. پیمان خواسته تو هم باشی.
اسم پیمان خواب را از من می رباید.
با دقت حواسم را جمع می کنم تا ببینم چه می گوید.
حرفش که تمام شد برمی خیزم.
آبی به صورتم می زنم و موهایم را جلوی آینه مرتب می کنم.
موهایم بیشتر از هر روز دیگر شوریده شده است.
وقت نیست و به یک بستن ساده اکتفا می کنم.
پله ها را بالا می روم و تقی به در می زنم.
وقتی جوابی نمی شنوم وارد می شوم. خانه خالی است از هر گونه صدا و آدم!
با تردید قدم هایم را روی موزائیک ها می گذارم و صدا می زنم:" پری؟... آقا پیمان؟"
یکهو پری از پشت سر مرا صدا می زند.
قلبم از ترس می ایستد و با غیض به طرفش رو می کنم.
_این چه طرز صدا زدنه؟
کجایین شما؟
دستش را روی بینی اش می گذارد و هیس می گوید.
کلافه وارد به دنبال او وارد اتاقی می شوم.
با دیدن دم و دستگاه ها شوکه می شوم.
اتاق حالت "ال" مانند دارد و اتاق مستطیلی دیگر از این زاویه دید ندارد.
وسط اتاق میز بزرگی گذاشته اند، مثل میزی که در خانه تیمی کیوان دیدم.
یک دختر و پسر غربیه به همراه پیمان پشت آن نشسته اند.
پری به طرف میز راهنمایی ام می کند و چشمم در و دیوار را می پایید که از روزنامه پوشیده شده.
پنجره را با روزنامه و چسب به دیوار تبدیل کرده اند تا به داخل دید نداشته باشد.
توی آن تکه از اتاق انواع دستگاه ضبط صوت، رادار و شنود به کار گرفته اند.
خب که دقت می کنم کنار پنجره هم یک دوربین و اسلحه است.
تصور نمی کردم طبقهی بالا اینگونه باشد.
خانه تیمی نیست باید گفت انبار مهمات و اسلحه!
پیمان مرا دعوت می کند تا بنشینم و جلسه شان رسمی شود.
هنوز در شوک هستم اما نگاهم را کنترل می کنم.
پیمان اهم اهمی می کند و می گوید:
_معرفی میکنم. خواهر مجاهدمون، ثریا.
بعد رو به من می گوید:" این دو نفر هم سمیه و هوشنگ هستن."
سری تکان می دهم و خوشبختمی می گویم.
آن دو فقط سر تکان می دهند.
نگاهم به نگاه هوشنگ می افتد که همچون مگسی موها و چهره ام را نظاره می کند و احساس مزاحمت می کنم.
پری بلند می شود و بالای میز می ایستد.
_همون طور که میدونین، این روزا داریم از همه جا می خوریم!
از مرکزیت دستور رسیده که وظیفهی اصلی که داریم اینکه هم با دشمن داخلی مقابله کنیم و هم با دشمن خارجی.
هیچ دوست ندارم اینو بگم اما خیلیا هستن بین ما که از پشت خنجر میزنن.
بعضیا اسلحه ها رو منهدم می کنن تا ما بدون هیچ سلاحی جلوی دشمن باشیم و فکر میکنن اینجوری ریشمونو میتونت خشک کنن اما ما مجاهدان در راه خلق هیچ سستی تو کارمون نیست.
از اون طرف ساواک اعدامی ها رو کم کرده تا جلوهی خوبی میون مردم داشته باشه اما همگی میدونیم این یه سیاه نماییه!
پس هر کسی رو توی سازمان دیدین که مشکوک میزنه حتما به سرگروه ها اطلاع بدین.
خودتون که میدونین ما کم از خودی ها نخوردیم.
پیمان از پری بابت حرف هایش تشکر می کند و او می نشیند.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسنده مبینا رفعتی(آیه)