🙏👥🙏 اگر در شب های قدر برای امام زمان علیه السلام دعا کنیم، ...(2)
در راستای دعا برای برادران ایمانی، صرف نظر از مقام امامت و ولایتی که مولایمان، حضرت بقیّۀالله الاعظم، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، از جانب خداوند متعال داراست، بزرگ ترین بنده مؤمنی که در عصر حاضر می توان یافت، کسی جز وجود مقدّس حضرتش نمی باشد. از این رو، دعا کردن برای آن حضرت، از مصادیق راستین روایتی است که نقل گردید. در همین موضوع مرحوم آیۀالله محمد تقی موسوی اصفهانی در کتاب مکیال المکارم در ذیل روایات مشابهی می نویسد:
«ای کسی که در رسیدن به آنچه از خداوند می خواهی رغبت داری، آیا مؤمنی را می شناسی که ایمانش کامل تر، یقینش بیشتر، و نزد خداوند محبوب تر و بلند مرتبه تر از مولایت، صاحب الزمان علیه السلام، باشد؟ پس برای مولایت، زیاد دعا کن تا خداوند به برکت این دعا، دعایت را مستجاب سازد.» (مکیال المکارم، ج1،ص360)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانیکه زندگیشون برکت نداره و چشم زخم خورده نگاه کنند
◼️▪️#کلام_خدا_مدح_حضرت_امیرالمومنین_علیبنابیطالب علیه السلام
#شهر_الله شماره بیست دوم
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِـحَـاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة
مسلماً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، اينانند كه بهترين مخلوقات اند.
📖 سوره البينة، آیه:7
▪️در تفسیر البرهان در ذیل آیه شریفه از یزید بن شَراحیل، کاتب امیر المؤمنین عليه السلام روایت کرده است که وی گفت: شنیدم که امیر المؤمنین عليه السلام میفرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله سر بر سینه من نهاده بود و برایم سخن میگفت، حال آن که عایشه نزدیک گوش من بود. او گوش سپرد تا آن چه را رسول خدا صلى الله عليه وآله میفرمود، بشنود. ایشان فرمود: ای برادر من! آیا نشنیدی که خداوند عزّ و جلّ فرمود: (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ) منظور از آنان، تو و شیعیانت هستید و میعادگاه من و شما حوض کوثر است. آن گاه که امّتها به زانو درآیند، شما روسفید و تابناک و سیر و سیراب فرا خوانده میشوید.
⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️
#رمضان
#طلب_حاجت(۱)
در تحفة الزّائر است كه از حضرت صادق(عليه السلام) منقول است كه هرگاه تو را حاجتي بسوي خداي تعالي باشد يا از امري خائف و ترسان باشي در كاغذي بنويس:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، اَللَّهُمَّ اِنّي اَتَوَجَّهُ اِلَيْكِ، بِاَحَبِّ الاَْسْمآءِ اِلَيْكَ، وَاَعْظَمِها لَدَيْكَ، وَاَتَقَرَّبُ وَاَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِمَنْ اَوْجَبْتَ حَقَّهُ عَلَيْكَ بِمُحَمَّد وَعَلِيٍّ، وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، وَعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، وَجَعْفَرَ بْنِ مُحَمَّد، وَمُوسَي بْنِ جَعْفَر، وَعَلِيِّ بْنِ مُوسي، وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد، وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، وَالْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ اَجْمَعينَ، اكْفِني كَذا وَكَذا. يعني حاجت خود را ذكر كني.
پس رقعه را به پيچ و دربندقه اي(مشتی) از گِل بگذارد و درميان آب جاري يا چاهي بينداز كه حق تعالي بزودي فرج كرامت فرمايد
منبع:مفاتیح الجنان،باب ملحقات
🍀 عضویت درکانال حرم :
🌷 @haram110
💙🍃
🍃🍁
#نمازبراےاستخاره_وقتی_کسی
#رابراے_مشاوره_پیدانمیکنی
💯✍🏻از امام صادق علیه السلام نقل شده است :
یکی از اصحاب از آن حضرت پرسید اگر کسی بخواهد کارے انجام دهد و کسی را برای
مشورت نباید چه کند ؟
⇇امام فرمود : با خداے خود مشورت کن . پرسید : چگونه ؟فرمود : آن کار را در نظر بگیر نیت کن و دو رقعه بنویس . در یکی لا و در دیگری نعم بنویس
و سپس آن ها را در میان دو گلوله از گل قرار ده و آن گاه در زیر جانماز خود بگذار . سپس برخیز
و دو رکعت نماز بخوان و آن گاه بگو :
⇆يَا اللَّهُ إِنِّي أُشَاوِرُكَ فِي أَمْرِي هَذَا وَ أَنْتَ خَيْرُ مُسْتَشَارٍ وَ مُشِيرٍ فَأَشِرْ عَلَيَ بِمَا فِيهِ صَلَاحٌ
وَ حُسْنُ عَاقِبَةٍ
سپس دست خود را از زیر سجاده ببر و یکی از آن ها را بیرون آور . اگر در آن نعم نوشته شده
بود آن را انجام بده و اگر لا بود آن کار را انجا نده⇆
📚بحارالانوار ج 88 ص 237 –
📚وسائل الشیعه ج 8 ص 69 –
📚مکارم الاخلاق ص 323
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@haram110 💍💕
🍂🍃دعای #طلب #حاجت #فوری مجرب🌺🍀
رقعه اى که براى حاجت در آب جارى یا چاه انداخته مى شود :
ششم در تحفه الزّائر است که از حضرت صادق علیه السلام منقول است که هرگاه تو را حاجتى بسوى خداى تعالى باشد یا از امرى خائف و ترسان باشى در کاغذى بنویس :
⚜️✨⚜️✨⚜️✨⚜️
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکِ بِاَحَبِّ الاَْسْمآءِ اِلَیْکَ وَاَعْظَمِها لَدَیْکَ وَاَتَقَرَّبُ وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِمَنْ اَوْجَبْتَ حَقَّهُ عَلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ وَعَلِی وَفاطِمَهَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَعَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِی وَجَعْفَرَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِىِّ بْنِ مُوسى وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِی وَعَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِی وَالْحُجَّهِ الْمُنْتَظَرِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ اکْفِنى کَذا وَکَذا.✨
به نام خداى بخشاینده مهربان خدایا من به تو رو کنم به محبوبترین نامها در پیشگاهت و بزرگترین آنها در نزدت و تقرب و توسل جویم بدرگاهت بوسیله کسانى که حقشان را بر خود واجب کردى (یعنى ) به محمد و على و فاطمه و حسن و حسین و على بن الحسین و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسن بن على و حجت منتظر که درودهاى تو بر همه ایشان باد کفایت کن مرا از چنین و چنان.
یعنى حاجت خود را ذکر کنى پس رقعه را به پیچ و دربندقه اى از گِل بگذارد و درمیان آب جارى یا چاهى بینداز که حق تعالى بزودى فرج کرامت فرماید.
📚مفاتیح الجنان ، حاج شیخ عباس قمی
✨🌹✨🌹✨
May 11
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت88 خیلی زود در کنارم حسش می کند. ماشین را روشن می کن
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت89
سر تکان می دهم و بعد از کمی سکوت می پرسم.
_شما اسمتون چیه؟
آن یکی که قلدر تر به نظر می رسد، جواب می دهد:
_من رضام.
آن یکی هم لب می زند:" احمدم."
سر تکان می دهم و می گویم خیلی هم خوب.
توضیحاتی که از سازمان تا به حال تجربه کرده ام را بهشان می گویم و آن ها هم سوالاتی از من می پرسند.
رضا با بی حوصلگی از من می پرسد:" قراره کی بهمون ماموریت بدن؟"
دستانم را بهم گره می زنم.
_معلوم نیست. توقع نداشته باشین همین اول یه ماموریت درشت جلوتون بزارن.
شما باید لیاقت و وفاداری تونو به سازمان ثابت کنین و بعد.
احمد پسر آرام تری به نظر می رسد.
برای این که جو را عوض کرده باشم می گویم:
_شما تحصیلاتتون چیه؟
از کجا با سازمان آشنا شدین؟
رضا که پسری حراف به نظر می رسد، زودتر می گوید:
_ما دیپلممونم به زور گرفتیم با چندتا مردودی!
تو بعد میپرسی تحصیلاتمون چیه؟
احمد سرش را به سختی بالا می آورد و بدون نگاه به من لب می زند:
_ما شنیدیم وقتی انقلاب بشه نون مون تو روغنه و گفتیم بیایم..
با اهم رضا و آخ احمد بین مان سکوت می شود و بلافاصله رضا به الکی می خندد.
_احمد یکم شوخه!
ما بخاطر آرمان های سازمان اومدیم. خیلی برامون جالب بود، حالا شوما به قیافهی ما نگاه نکنا!
ما دوست داریم کشورمون... کشورمون...
انگار در انتظار کلمه ای مناسب است و با نگاهش به احمد رو می اندازد.
من که حسابی آن ها را شناخته ام آهسته می خندم و می پرسم:
_استقلال؟
واژه را در هوا می قاپد.
_آ... بله! دوست داریم کشورمون استقلال داشته باشه.
ابرو بالا می دهم و با احساس گرسنگی ازشان می پرسم:" شما گرسنه تون نیست؟ چیزی یاد دارین درست کنین؟"
با تعجب به من خیره می شوند.
انگار توجه ندارند بگویم من چیز زیادی از آشپزی نمی دانم.
البته من هم تمایلی به اعتراف ندارم و در دل به موقعیتم ربطش می دهم.
رضا نگاهش پر از غیض می شود.
احمد دستش را بالا می آورد و بعد از قورت دادن آب دهانش می گوید:
_من یه چیزایی یاد دارم. چی داریم؟
شانه بالا می اندازم و حقیقت را می گویم که خبر ندارم.
باشه ای می گوید و به طرف آشپزخانه می رود.
رضا هم با عجله از پشت میز بلند می شود و در حال رفتن احمد را صدا می کند.
توی اتاق می روم و گوشهی تخت جا می گیرم.
به اتفاق امروز فکر می کنم و به پیشنهاد پیمان که هنوز هم برایم غیرمنتظره است.
با یادآوری آن حرف ها و تکرارش ناخودآگاه حسی در تنم می خزد و مرا می لرزاند.
در میان هوای بهاری حس می کنم از درون قطب جنوب شده ام.
لب هایم را از هم فاصله می دهم و لبخند لرزان روی لب هایم می نشیند.
باورم نمی شود که آن کوی سنگ به یکباره قلب شود.
با یادآوری خطوط لب ها و چشمانش دست روی قلبم می گذارم.
قلب خودش را به دیوارهی سینه ام می کوبد و میخواهد بیرون بیاید.
در حوالی دل پا برهنه قدم می زنم که احمد بدون در زدن وارد می شود.
تکانی می خورم و سریع از روی تخت بلند می شوم.
_چیشده؟
متوجه اشتباهش می شود.
شرمساری سرش را به پایین می اندازد و می گوید:" یه غذای سردستی درست کردم."
باشه ای می گویم و قبل از این که خارج شود می گویم:
_قبل وارد شدن ممنون میشم در بزنی.
شرم او را وادار به چشم گویی می کند.
سر میز چند لقمه ای از املت پیش رویم برمی دارم و تشکر کنان به اتاق پناه می برم.
این اتاق حکم زندان شش متری برایم است.
نفسم درون این اتاق تنگ می شود و نمیتوانم نفس بکشم.
اصلا بعد از ماجرای امروز دنیا برایم تنگ شده و تنها جایی که به وسعت اقیانوس ها برایم است کنجی از قلب پیمان می باشد.
آن شب روی پیش صحن پس خاک و غبار می نشینم.
درست زیر نور مهتاب... چشمانم قاب ستاره ها شده و دلم نور عشق.
خبری از رضا و احمد نیست و با راحتی به آسمان زل زده ام.
هنوز هوای سرد چنگ به صورت بهار می زند و بخار از توی دهانم به بالا می پرد.
در هوای سرد بهتر می توان جنون را دید.
گویا دست سرنوشت مرا از قلب اروپا به اینجا کشاند تا عشقی با طعم غرور و عصارهی مبارزه در کام دلم بریزد.
و چه عجیب است این سرنوشت...
در جایی که فکرش را نمی کنی تو رو عاشق می کند و تا مرز جنون می برد.
جنونی که لگد به بخت و اقبالت می زند و تمام خواسته هایت را در برابر چشمت بی ارزش می کند.
آنگاه است که می فهمی چقدر در غفلت بوده ای که چنین چیزهایی یک موقع بت زندگی بوده است.
تمام این حرف ها از ذهنم عبور می کند اندکی که بعد که به خودم می آیم پوزخندی می زنم.
با خودم می گویم جنون که هیچ! پیمان تو را هم شاعر کرده!
خمیازه ای دهانم را می کشد و با زور خواب به اتاق می روم.
نمیفهمم کی اما خیلی زود خوابم می برد.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمانکابوسࢪرویایی💗
قسمت90
صبح با صدای در بیدار می شوم.
لباس پوشیده تری تن می کنم و پیش می روم.
قامت پری در پشت در اولین شوک امروز را به من می دهد.
او برعکس من با لبخند مرا در آغوشش می فشارد.
دستم را آهسته به کمرش می زنم. پری زودتر لب می زند:
_سلامت کو! چرا اینقدر سرد شدی؟
زبانم به کامم چسبیده و تکان نمی خورد. به سختی لب می زنم.
_سَ... سلام. خوبم من.
دستم را می کشد و به داخل می برد.
از کنارش بلند می شوم و می گویم می روم تا صورتم را بشویم.
وقتی برمی گردم میبینم کنار قفسهی کتاب ها ایستاده.
چای را برایش روی تخت می گذارم و خودم هم می نشینم.
گرد خاک را از سر انگشتش پاک می کند.
_عجب جاییه!
تو این همه خاک چجوری اینجا طاقت میاری؟
شانه بالا می اندازم و با لبخند کوتاهی جواب می دهم:
_مگر چقدر اینجا موندم که بخوام طاقتم بیارم!
با نمی دانم کنارم می نشیند.
نمی دانم چرا با فکر این که الان است که او حرفی از ازدواج بزند می ترسم!
شاید از واکنش خودم می ترسم هرچند که حالا هم دسته کمی از یک مردهی متحرک ندارم.
گرمی چای اندکی مرهمم می شود.
لبخندش بعد از نوشیدن چای بیشتر و بیشتر می شود تا این که لب می زند:
_میخواستم درمورد یه چیزی صحبت کنم.
شستم خبر دار می شود که خبری است.
سعی دارم خودم را آرام نشان دهم و می گویم:" چی؟"
_در مورد پیمان. اون بهم گفت که تو رو انتخاب کرده و ظاهراً پا پیش گذاشته.
منم تعجبی نکردم چون اون بشر هیچ کارش مثل آدم نبوده!
من معذرت میخوام که سنتی عمل نکرده و مثل بی حیا ها مستقیم بهت گفته.
تو حق داری بهش جواب نه بدی. خب... تو... تو از قشری هستی که هر چی بخوان دارن و ژن ثروت توی رگ هاته اما ما نه!
پیمان تموم داراییش یه اسلحه است که اونم مال سازمانه!
پدر و مادرشم که روستایی و بی سواد هستن با درآمد کم. میخوای جواب نه بدی بده! منتهی من اومدم خودم جواب نه رو ازت بگیرم.
اگه جوابت نه هست به من بگو. من یاد دارم طوری بهش بگم که هول نکنه.
ازتم میخوام یکمی هم کمتر باهاش باشی.
میدونم سختته و نمیخوای بخاطر اون خودتو محدود کنی اما ممنون میشم قبول کنی.
اون این روزا یکم حساس شده، امروز دیدم خیلی توی خودش بود.
باورم نمی شود!
چیزهایی که می شنوم انگار رویا است!
دوست دارم به گونه ام سیلی بزنم و ببینم خوابم یا بیدار!
مثل مجسمه ای مات لب های تکان خوردهی پری هستم.
او در انتظار جواب نه گوش هایش را تیز می کند.
جوابی ندارم... یعنی نمیتوانم بگویم.
_رویا جانم؟
اگه رودربایستی داری توی کاغذی برام بنویس.
نمیخوام توی رودربایستی گیر کنی و نتونی تصمیم بگیری.
کاغذ و خودکار را در می آورد و می گوید بنویسم.
لرزش دستم بسیار مشهود است.
بارها خودکار روی کاغذ خط های ریز می کشد اما دلم به نوشتن نمی رود.
تصوراتش از من کاملا برعکس است و فکر می کند چون کنارم نشسته نمیتوانم نه بگویم.
پس می گوید من بیرون می روم.
در را می بندد و من می مانم و یک کوه احساسات و یک خودکار.
دو راهی یعنی این که با نه یا بله تمام مسیر زندگی ات تغییر کند.
مغزم فرمان نمی دهد و هنگ کرده.
به ثانیه ها نگاه می کنم که می گذرند.
لب به دندان می گیرم و اخرین ذرهی شجاعت را روی کاغذ به کلمهی بله ختم می کنم!
پری به در می زند و وارد می شود.
کاغذ را روی تخت می گذارم و به بهانهی لیوان های چای به آشپزخانه می روم.
نمیدانم وقتی کاغذ را بخواند چه حالی می شود.
در حال شستن لیوان ها هستم که بی هوا دستی دور گردنم پیچیده می شود و زیر گوشم جیغ می کشد:
_زن داداش!
لیوان به دیگر لیوان ها می خورد و کف سینک زنگ زده می نشیند.
آهسته برمی گردم و می بینم با ذوق مرا نگاه می کند.
سرم پایین می افتد و با زیرکی لب می زند:
_پس بگو! یه عاشق بیخ ریشمون بوده و ما خبر نداشتیم.
والا که هردوتاتون دیوونه این!
پیمانو نگو که چه حالی میشه.
با دیدن سرخ شدن گونه هایم چشمک می زند.
_اوه اوه! اینجوری سرتو ننداز پایین. فکر میکنه من نمیشناسمش!
ناخودآگاه خنده ام می گیرد.
مرا به طرف اتاق می کشد و کشان کشان می برد.
می گویم دستانم کفی است و ان وقت است که بعد از شستن دوباره مرا به بند اصرارهایش اسیر می کند.
وقتی هم که می پرسم چیزی شده و این ها جواب نمی دهد و آهسته به در اتاق احمد و رضا اشاره می کند.
بعد هم به علامت سکوت دستش را روی بینی اش می گذارد.
با باشه ای به اتاق وارد می شویم.
دورم می چرخد و با نگاه مرموزی می گوید:
_لباس خوشگلتو بپوش که باید بری.
اخم می کنم و می پرسم کجا؟
جواب را به بعد حاضر شدن می گذارد.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
✴️ چهارشنبه 👈15 فروردین /حمل 1403
👈23 رمضان 1445 👈3 آوریل 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅صدقه صبحگاهی.
✅و دیدار با بزرگان و سیاستمداران خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد زیبا و محبوب باشد.
🚘مسافرت: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز تا ظهر قمر در جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️برداشت محصول
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️وام و قرض دادن و گرفتن.
✳️و کندن چاه و کانال نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) برای سلامتی مفید ، و فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد باعث شادی دل می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث روبراه شدن امور می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 24 سوره مبارکه " نور" است.
یوم تشهد علیهم السنتهم و آیدیهم...
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش آید و دلیل و شاهد بیاورد و بر وی غلبه کند. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ فوووووووووق العااااااااده مهم
پیشنهاد ویژه و مهم استاد پناهیان برای سومین #شب_قدر 👆
لطفا تا جایی که توان دارید این 👆 کلیپ را قبل از شب بیست و سوم به دست همه برسونید...
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در #شب_قدر برای همه
کربلا نرفته ها هم دعـا 🤲🏻
کنید 😭😭😭😭😭
التماس دعا🙏
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و سوم.....
✍ از لحظه ای که سیاهی... زمین را خلوت کرده است...
اذن "دعای فرج"... بر همه اهل زمین، وارد گشته است..
❄️ #لیلةالقدری که برترین اعمالش... دستان #منتظر رو به آسمان... است؛
تمام باطن قدر را رو می کند....
و این یعنی.... ؛
تو......راز همه تقدیرهای عظیم، در لیلةالقدری...یوسف
❄️نشسته ام اینجا...
در لابلاي جمعیتی که، امتداد نگاهشان، به آغوش تو می رسد...
جمعیتی که قرآن بر سر می گذارند، تا شاید، باطن قرآن را، در میان خود، حاضر ببینند...
جمعیتی که بعد از علی... دلخوش به نفس های آخرین دردانه اش هستند، که همین حوالی... فضای زمین را معطر کرده است...
❣سالهاست که، بیست و سومین سحر رمضان را ... گوش به زنگ نشانه ای از تو...تا صبح، چشم انتظاری می کنیم...
اما...
گویی هنوز دلهای زنگار گرفته مان... برای دریافت اجابت آماده نشده اند...
❄️خسته ايم... از آمد و رفت رمضان هايي که به ملاقات چشمان دلکش تو، ختم نمی شوند...
خسته ايم.. از رمضان هايي که نماز عيدش، همچنان بی حضور تو اقامه می شوند...
خسته ايم... از شلوغی های دنیایی که خالی از خواستن های صادقانه توست...
❄️برای جانهای خسته از گناه مان، امن یجیب بخوان...یوسف
دعای تو.. حتما راه اجابت را باز خواهد کرد...
❣دعا کن... دعاهاي بی رمق مان، تا آسمان بالا روند...
دعا کن... شاید....اجابت...شویم... یوسف
#جامانده
التماس دعای فرج و شهادت
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
🌸✨ #دعای_روز_بیست_وسوم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
✨🌸 اللهمّ اغسِلْنی فیهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْنی فیهِ من العُیوبِ وامْتَحِنْ قَلْبی فیهِ بِتَقْوَى القُلوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبین.
✨🌼 خدایا بشوى مرا در این ماه از گناه وپاكم نما در آن از عیب ها وآزمایش كن دلم را در آن به پرهیزكارى دلها اى چشم پوش لغزشهاى گناهكاران.
🌱التماس_دعا
📚منبع: مفاتيح الجنان
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
💥 اگر توکلت بخداوند متعال و امامان معصوم علیهم السلام باشد، نیازی به دیگران و صاحب منصبان نیست
✅ در این روزگاری که گرفتاریهای مادی و معنوی بسیار شده است، برخی بجای اینکه بخدا و حجت او توجه و توکل کنند، چشم امیدشان به فلان رئیس و فلان مسئول است و از عرضِ نیاز به حضرت امام عصر عجل الله فرجه غافل شدهاند و به این باور نرسیدهاند که تمام امور بدست ایشان است.
▪️شیخ صدوق رحمه الله، روایتی دراینباره نقل کرده است که جالب توجه است. شخصی از شیعیان در بغداد برای انجام یکی از امور مهمش نزد وزیر آن زمان در امور املاک «علی بن عیسی» رفت و او درخواست وی را رد کرد و آن شخص گوید به وزیر گفتم:
«فإني أسأل من في يده قضاء حاجتي فقال له عليُّبن عيسى: من هو؟ فقال: الله عزَّوجل، و خرج مغضباً، قال: فخرجت و انا أقول: في الله عزاء من كلِّ هالك و درك من كلِّ مصيبة...»
✍🏻 من از كسى درخواست مىكنم كه قضاى حاجتم بدست اوست. على بن عيسى گفت: او كيست⁉️ گفتم خدای تعالی. و خشمناك بيرون آمدم و با خود مىگفتم: خداوند متعال تسليت بخشِ هر هالك و جبران كننده هر مصيبتى است. سپس بازگشتم و فرستادهاى از جانب "حسين بن روح" (رضوان الله علیه) گماشتهٔ حضرت امام عصر عجل الله فرجه، نزدم آمد و به او شكايت بردم. او رفت و حال مرا به او گزارش داد و با صد درهم و يك دستمال و مقدارى حنوط و چند تكّه كفن باز آمد و گفت: مولايت به تو سلام مى رساند و مى گويد: «مولاك يقرئك السلام و يقول لك: إذا أهمّك أمر أو غم فامسح بهذا المنديل وجهک فإن هذا منديل مولاك عليهالسلام و خذ هذه الدَّراهم و هذا الحنوط و هذه الاكفان و ستقضى حاجتك...»
✍🏻 هرگاه غم و اندوه به سراغت آمد اين دستمال را بروى صورتت بكش كه این دستمالِ مولايت عليه السّلام است و اين دِرهمها و حنوط و كفن را بگير كه به آنها نیاز پیدا خواهی کرد.
📗 کمال الدین، صدوق رحمه الله، ص ۵۰۵
🔅 آری، اگر امیدمان را از همه قطع کنیم و متوجه خداوند متعال شویم، حجة الله نیازمان را برطرف میسازد، حتی بیش از آنچه نیاز داریم.
#مهدویت
🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
💔 آخرین وصایا و یادگار ارزشمند حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیهالسلام ، کلام نورانی حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله که امام به اصبغ بن نباته ، یار باوفایشان که به ملاقات آن حضرت آمده بود ، در بستر شهادت فرمودند:
▪️قالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ):
يَا أَبَا الْحَسَنِ أَلَا وَ إِنِّي وَ أَنْتَ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ فَمَنْ عَقَّنَا فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَلَا وَ إِنِّي وَ أَنْتَ مَوْلَيَا هَذِهِ الْأُمَّةِ فَعَلَى مَنْ أَبَقَ عَنَّا لَعْنَةُ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّي وَ أَنْتَ أَجِيرَا هَذِهِ الْأُمَّةِ فَمَنْ ظَلَمَنَا أُجْرَتَنَا فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ.
▪️ای ابا الحسن، من و تو پدران این امتیم. لعنت خدا برآنکس که ما را ناخشـنود کند. من و تو دو مولای این امتیم. هر که از ما بگریزد لعنت خدا بر او باد. من و تو اجیران این امتیم. هر که در اجرت ما به ما ظلم کند لعنت خدا بر او باد.
📓بحار الأنوار، ج۴۰، ص۴۵
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
خوشحالى و سجدهٔ شكر عايشه (﮼لعنةاللهعلیها)وقتى كه خبر شهادت حضرت اميرالمؤمنين علی بن ابی طالب (﮼عليهالسلام) به او رسيد
📕کتاب : الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة/الشيخ المفيد
📕اسكن كتاب:https://b2n.ir/j56300
ترجمه فارسى⬇︎
📕اسكن كتاب:https://b2n.ir/t98500
✍️ وفي الخبر المشهور ...
📕کتاب : وصية النبي صلّى الله عليه وآله / علي موسى الكعبي
#سجده_شكرعايشه ملعونه
#خوشحالى_عايشهسلقلقیه
#شهادت_اميرالمؤمنين (﮼عليهالسلام)
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️