eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.7هزار ویدیو
638 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت114 از حرف های پیمان لب می گزم و از خجالت وا می روم.
* 💞﷽💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت115 با او به حالت قهر صحبت نمی کنم. میخواهد قربان صدقه ام برود که از آنجا دور می شوم. قبل رفتن هم بدون این که نگاهش کنم می گویم:" به سلامت!" همان جا می ایستد و نگاهم‌ می کند. از دستش حرص می خورم. از خودم می پرسم یعنی کجا می رود؟ از که بپرسم؟ پری؟ نچ نچی می کنم و به خودم جواب پس می دهم که نه! اگر هم بداند مثل برادرش مخفی می کند. پس به اجبار ذهنم به طرف کیوان کشیده می شود. از طرفی می دانم که او در جریان است و از طرفی می گویم اگر به جایش بروم و بگویم که پیمان نرود و... مرا شماتت کند. حیف که دل معنی ازدواج تشکیلاتی را نمیفهمد! بابد تلاشم را بکنم. تاکسی می گیرم و به طرف خانه تیمی می روم که کیوان مسئولیتش را به عهده دارد. برای احتیاط چند کوچه قبل پیاده می شوم و از توی کوچه ها ضد تعقیب می زنم. دکمه‌ی آیفون را فشار می دهم و بعد از معرفی خودم به نام ثریا وارد می‌شوم. سراغ کیوان را از یکی از دخترهای آن جا می گیرم. به دنبال حرف او پله ها را بالا می روم. تقی به در می زنم و با اجازه وارد می شوم. کیوان پشت کوهی از کاغذ نشسته و آن ها را برانداز می کند. آهسته رو به رویش می نشینم و کیفم را روی پایم قرار می دهم. زیر چشمی مرا می پاید و سلام می کند. جوابش را می دهم. به دنبال راهی هستم که بتوانم سوالم را بپرسم اما انگار تمام راه ها بر مم بسته شده. از مکث من استفاده می کند و خیلی راحت می پرسد: _چیزی میخوای؟ چیشده؟ با خودم می گویم الان وقتش است پس دل را به دریا می زنم و می گویم: _شُم... شما میدونین پیمان کجا میخواد بره؟ دستش شمارش برگه ها را کوتاه می شود. با نگاهش من را ارزیابی می کند و آهسته جواب می دهد:" آره..." با هیجان می پرسم:" کجا؟" _مگه خودش بهت نگفته؟ پس اگه نگفته که حتما منم نباید چیزی بگم. مثل خمیری وا می روم و برای کشیدن جواب از زیر زبانش این گونه کلمات را کنار هم می نشانم: _خودش بخاطر این نگفت چون ملاحظه‌ی منو می کرد. چون من نگرانش نشم نگفت. اندکی سکوت میان جملات رد و بدل شده مان سایه می افکند. بسته ای از کاغذ ها را گوشه ای می گذارد و لب می زند: _کسایی که تو امور نظامی هستن باید یه سری تجربه ها رو داشته باشن. برای این که این تجربه ها رو بدست بیارن، سازمان اون ها رو میفرسته به لبنان تا آموزش های چیریکی ببینن. هوش از سرم می پرد! نمیدانم درست شنیده ام یا نه و لبنان را تکرار می کنم. کیوان هم با لبخند می گوید:" آره! لبنان!" حال خوشی ندارم. تحمل دوری چند ماه از حالا در دلم رخنه کرده و حس بدی را به من القا می کند. بهت زده و بدون خداحافظی از جا برمی خیزم. از خانه‌ی شان دور می شوم. توی خیابان ها هر قدمی که برمی دارم آه از دهانم خارج می شود. بی هدف چندین خیابان را پشت سر مس گذارم. با دیدن بوستانی صورتم را می پوشانم و وارد می شوم. روی نیمکت خالی می نشینم و به این فکر می کنم که چطور درد جدایی را به جان تحمل کنم؟ عقلم به جایی نمی رسد. مدام کلمات لبنان و ماه ها در سرم می چرخد. با خودم می گویم:" نه! چرا من تحمل کنم؟ پیمان باید مرا همراه خودش ببرد. من هم میخواهم آموزش های چیریکی ببینم!" بی معطلی به طرف خانه حرکت می کنم. با بستن در از پله ها بالا می روم. نگاهی به خانه می اندازم و پیمان را صدا می کنم اما خبری از او نیست. ⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت116 به اتاقک بالا می روم و آنجا هم خبری نیست. ساعت ها منتظر می شوم که بالاخره دم غروب پیمان برمی گردد. سر سنگین سلام می کند و می رود. با خودم می گویم که من قهر بودم این چرا اینگونه می کند؟ برایش چای می ریزم و پیشش می گذارم‌. تشکر می کند. قند برمی دارد و همان وقت چای را سر می کشد. بهترین فرصت است که تصمیمم را به سمعش برسانم پس با سرفه ای کوتاه می گویم: _پیمان؟ من با رفتنت به لبنان مشکلی ندارم. متعجب به طرفم برمی گردد. در حالی که چای در گلویش پریده مدام سرفه می کند. چند ضربه ای به پشتش می زنم که دستش را بالا می آورد که یعنی بس است. دوباره رو به رویش می نشینم. بی پرده سوالش را می پرسد: _تو از کجا میدونی؟ ابرو بالا می اندازم و به یک می دانم اکتفا می کنم. _تو موافقی؟ من چند ماه نیستم! دوباره لبخند می زنم و می گویم که می دانم. دیگر سکوت می کند و آهسته لب می زنم: _اما یه شرط داره. چشمانش را تنگ می کند و می پرسد که چه؟ _منم باهات میام! _ولی... تا بخواهد ولی برایم سر هم کند می گویم: _من هم کسی ام توی سازمان. دوست دارم بخش نظامی کار کنم. برای زنها که محدودیتی نیست و اینو خوب میدونم... یک دروغ هم به انتهای جمله ام می بندم تا تکمیل شود:"... خیلی از زنها بودن که آموزش چیریکی دیدن!" در آخر او هم تنها یک پاسخ می دهد: _باید ببینم خود سازمان چی میگه. مثلا با این کار می خواهد دست به سرم کند اما فردای همان روز وقتی سازمان ما را برای این کار به خانه تیمی فرا خواند، همه چیز تغییر کرد. توی اتاق رو به روی مردی از ارشد های سازمان نشسته ایم و من مسئله‌ی رفتن به آموزش های چیریکی را مطرح می کنم. آن مرد ابتدا سوابق و کارهایم را در سازمان می پرسد و من هم از سیر تا پیازش را تعریف می کنم. پیمان از ابتدا پوزخند پیروزمندانه ای گوشه‌ی لبش دارد که هر وقت نگاهم به اوست پر رنگ تر اش می کند. آن مرد دستش را بهم گره می کند و می گوید: _ثریا خانم با توجه به این که شما سوابق نظامی و استفاده از اسلحه رو دارین... سازمان میتونه بهتون اعتماد کنه و برای آموزش های چیریکی همراه همسرتون به لبنان برید. من ذوق می کنم و پیمان حرص می خورد. پیمان با ناباوری آن مرد را انوشیروان خان صدا می زند و بهانه می تراشد: _اما ایشون نمیتونه بیاد! اسلحه رو به طور کامل یاد نداره و بعد هم اینکه اون یه زنه! انوشیروان خان با خونسردی به ما نگاه می کند و در جواب او می گوید: _ولی این تصمیم منه! ایشون صلاحیتش رو داره و همونجا میتونه اسلحه رو به طور کامل یاد بگیره! زن بودن هم بهانه‌ی خوبی نیست! ما باید از تموم ظرفیت هامون استفاده کنیم آقای پیمان. حکم رفتنم به تایید سازمان در می آید. پایمان را که در خانه می گذاریم پیمان شروع می کند به خط و نشان کشیدن: _ببین اونجا وضعیتش خیلی سخته. اصلا معلوم نیست برسیم یا نه! ما قاچاقی باید بریم و احتمال گیر افتادن مون توی تور ساواک یا هر کشوری که ازش عبور می کنیم هست. اگه سالم هم به اونجا برسیم باید سخت تلاش کنیم. شاید در برابر تلاش ما اونقدری هم به ما نرسه و تو نمیتونی تحمل کنی! لجم می گیرد که پیمان خودش را به خاطر مرد بودن قرص و محکم می داند. تصمیم می گیرم در این مورد تا سر حد توانم با او مقابله کنم تا بفهمد من اگر زن هستم قوی هم هستم! همه‌ی حرف هایش را می پذیرم. همان شب دستور می رسد که صبح زود حرکت کنیم تا در تاریکی شب بتوانیم از مرز خارج شویم. پری با شنیدن خبر یهویی مان شوکه می شود. ابتدا ابراز نگرانی می کند و بعد هم ابراز موفقیت. ساک کوچکی برای خودم و پیمان می بندم. کمی به مغزم اجازه‌ی تفسیر می دهم که بتواند اتفاقات دور و برم را تحلیل کند. خوشحالم از این که با پیمان هستم و توانسته ام خودی نشان دهم اما از طرفی حرف های پیمان در سرم جلوه می کند. اندکی ترس بهم رخنه می کند. تا نیمه های شب مشغول فکر کردن هستم. با این حال پیمان مرا سحرگاه بیدار می کند. ساک را در ماشین می گذارد و با پری خداحافظی می کند. من هم او را در بغل می گیرم و سفارش می کنم مراقب خودش باشد. به هر حال راهی سفر می شوم. سفری که نظیرش را در کوچه پس کوچه های عمرم ندیده ام. ⭕️کپے‌بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 یکشنبه 🔸 ۲ اردیبهشت/ ثور ۱۴۰۳ 🔸 ۱۲ شوال ۱۴۴۵ 🔸 ۲۱ آوریل ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 🌓 امروز قمر در «برج میزان» است. ✔️ برای امور زیر نیک است: امور ازدواجی خرید رفتن افتتاح مغازه امور زراعی جابجایی طلب حوائج فروش جواهرات خوردن معجون و‌دارو آغاز معالجه امور مربوط به حرز 🌎🔭👀 👼 زایمان مناسب و نوزاد عمر طولانی دارد. ان‌شاءالله 🚘 مسافرت خوب است. 💞 انعقاد نطفه 🔹 امشب (شب یکشنبه) دلیلی بر استحباب یا کراهت ندارد 🌎🔭👀 💇 اصلاح سر و صورت باعث هیبت و شکوه می‌شود. 🩸حجامت،خون‌دادن،فصد،زالو انداختن باعث سلامتی می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست. موجب بی‌برکتی در زندگی می‌گردد. 👕 بریدن پارچه روز مناسبی نیست. موجب غم و اندوه شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. این حکم شامل خرید لباس نیست. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۲ سوره مبارکه «یوسف علیه‌السلام» است. ﴿﷽ ارسله معنا غدا یرتع...﴾ عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده، خیر و نیک باشد. به این مضمون مطلب خود را قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا مغرب 📿 ذکر روز یکشنبه «یا ذالجلال و الاکرام» ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️روز یکشنبه متعلق است به: 💞 علیه‌السلام 💞 سلام‌الله‌علیها اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز یکشنبه پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
. دوست گلم 🌸 پستهای امشب کانال سلامتکده مشکات و شهرنوره رو بفرست واسه اون عزیزت که دنبال کسب رزقِ حلاله ✅️ اون رفیقت که بیکارِ و در به در دنبال کار میگرده و یا می خواد شغلِ دوم داشته باشه👌 بفرست واسه تمام کسایی که می خوان شرایط اقتصادیشون رو بهتر کنن ولی می ترسن و نمیدونن چطوری و از کجا شروع کنن 😊 🆔️ @shahrenore 🆔️ @meshkatqom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5843789248045519918.mp3
9.92M
رها کنید این بدن... (۳۰ فروردین ۱۴۰۳) @haram110
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیاد جدی نگیرید! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔜 @haram110
حرم
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️#منتخب_الأثر • قسمت - دویست • سی چهار✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری اس
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • سی پنج✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر نمی شود مگر پس از امتحانی دشوار و پس از واقع شدن مؤمنان در تنگناهای سخت و بلاهای بزرگ." ✍...دومین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 42 روایت ، از منابع جماعت عمریه 👳 بیان میگردد : ...👥...حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند : ❇️ ألا بِأبي وَ اُمّي هُم ، مِن عِدَّةٍ أسماؤهُم في السَّماءِ مَعروفَةٌ وَ في الأرضِ مَجهولَةٌ ، ألا فَتَوَقَّعوا ما يَكونُ مِن إدبارِ اُمورِكُم ، وَ انقِطاعِ وُصَلِكُم وَاستِعمالِ صِغارِكُم ، ذاكَ حَيثُ تَكونُ ضَربَةُ السَّيفِ عَلَى المُؤمِنِ أهوَنَ مِنَ الدِرَهَمِ مِن حِلِّهِ ، ذاكَ حيثُ يَكونُ المُعطي أعظَمَ أجراً مِنَ المُعطي ، ذاكَ حَيثُ تَسكَرونَ مِن غَيرِ شَرابٍ ، بَل مِنَ النَعمَةِ وَ النَعيمِ ، وَ تَحلِفونَ مِن غَيرِ اضطِرارٍ ، وَ تَكذِبونَ مِن غَيرِ إحراجٍ ، ذاكَ إذا عَضَّكُمُ البَلاءُ كَما يَعَضُّ القَتَبُ غارِبَ البَعيرِ ، ما أطوَلَ هذا العَناءَ ، وَ أبعَدَ هذا الرَجاءَ ! ✴️ هان ! پدر و مادرم به فدایشان ! گروهی که نامشان در آسمان معروف و در زمین ناشناخته است ، هان ! پس منتظر آنچه اتفاق خواهد افتاد باشید ! از پشت کردن امور و از هم گسستن پیوندها و به روی کارآمدن کوچک ترها ؛ آن همان زمانی است که شمشیر زدن برای مؤمن آسانتر است از یافتن درهمی مال حلال ؛ آن همان زمانی است که گیرندگان مال پاداششان بیشتر از دهندگان است ؛ آن همان زمان است که نه از شراب بلکه از رفاه و نعمت مست می شوید و بی هیچ ضرورتی سوگند یاد می کنید و بی آنکه در فشار و حَرَج بیفتید دروغ می گویید ؛ آن همان زمان است که بلا شما را بگزد همان گونه که جهاز پشت شتر را می گزد ؛ وه ، که چقدر این سختی طولانی و این امید دور است ! 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ نهج البلاغه صبحي صالح خ۱۸۷ ص۲۷۷
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت - دویست • سی شش✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر نمی شود مگر پس از امتحانی دشوار و پس از واقع شدن مؤمنان در تنگناهای سخت و بلاهای بزرگ." ✍...سومین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 42 روایت ، از منابع شیعی 👳 بیان میگردد : ...👥...جناب جابر جعفی گوید : به حضرت امام محمد الباقر علیه السلام عرض کردم : فرج شما کی خواهد بود ؟ فرمودند : ❇️ هَيهاتَ هَيهاتَ ! لا يَكونُ فَرَجُنا حَتَّى تُغَربَلوا ، ثُمَّ تُغَربَلوا ، ثُمَّ تُغَربَلوا - يَقولُها ثَلاثاً - حَتَّى يُذهِبَ الله تَعالي الكَدِرَ وَ يُبقِيَ الصَفوَ. ✴️ هیهات هیهات (چه دور است فرج ما) ! فرج ما واقع نخواهد شد تا اینکه غربال شوید ، سپس غربال شوید ، سپس غربال شوید - این را سه مرتبه فرمودند - تا اینکه خداوند ناخالصی ها را ببرد و زلال خالص را باقی گذارد. 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ غيبة الشيخ ص۳۳۹ ح۲۸۷ ✔️ البحار ۱۱۳/۵۲ ب۲۱ ح۲۴
29.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🆕 سلسله جلسات کوتاه 🖼اعرف امامک !! امام زمانت را بشناس !! استاد ⚜قسمت هفتم ( ۷ ) موضوع : مهدی علیه السلام موعود ادیان ▫️سوشیانس پیروزگر ▫️نهالی از تنه یسّی 🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..
36.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🆕 سلسله جلسات کوتاه 🖼اعرف امامک !! امام زمانت را بشناس !! استاد ⚜قسمت هشتم ( ۸ ) موضوع : مهدی علیه السلام موعود ادیان ▫️بازگشت عیسی مسیح علیه السلام 🌐..نشر حداکثری در دیگر کانال ها با اسم و نام کانال خود شما دوستان بلامانع است و باعث خوشحالی جناب استاد و ما می گردد ..