نباید پدر و مادرا مدام کارایی که برای بچه هاشون انجام دادن و میدن رو تو صورتشون بزنن تا جایی ک بچه حاضر باشه خدا جونوشو بگیره ولی دیگه منت نشنوه.
🌱💚
هر وقت خیلی استرس داشتی، هر وقت فکر کردی
ممکنه به چیزی که میخوای نرسی، هر وقت فکر کردی چقدر شرایط
داره بهت فشار میاره و سخته یادت باشه که خدا خودش گفته:
« هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ »
یعنی خداوند قلب ها رو آروم میکنه و دلت رو قرص میکنه.
🌎🥀🍂
🥀
❇️ تقویم نجومی
🗓 یکشنبه
🔹 ۸ مهر/ میزان ۱۴۰۳
🔹 ۲۵ ربیع الاول ۱۴۴۶
🔹 ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۴
💠 مناسبتهای ملی
🖤 عزای عمومی به مناسبت شهادت #سید_حسن_نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج اسد» است.
✔️ برای امور زیر نیک است:
عهد و پیمان با رقیب
خرید حیوان
آغاز درمان
جابجایی
⛔️ ممنوعات
قسم خوردن
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
👼 زایمان
نوزاد نجیب، مبارک و روزیدار است.
🚘 مسافرت
سودی ندارد.
💞 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب یکشنبه)
دلیلی بر نهی یا استحباب نیست.
💇 اصلاح سر و صورت
خوب است.
🩸حجامت،خوندادن،فصد،زالو انداختن
باعث صفای خاطر میشود.
💅 ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
موجب بیبرکتی در زندگی میگردد.
👕 بریدن پارچه
روز مناسبی نیست.
موجب غم و اندوه شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
این حکم شامل خرید لباس نیست.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۲۵ سوره مبارکه «فرقان» است.
﴿﷽ یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه﴾
خواب بیننده را خصومت یا گفتگویی ناشایست پیش آید، صدقه بدهد تا رفع گردد.
مطلب خود را بر این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا مغرب
📿 ذکر روز یکشنبه
«یا ذالجلال و الاکرام» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
☀️ ️روز یکشنبه متعلق است به:
💞 حضرتعلی علیهالسلام
💞 حضرتفاطمهزهرا سلاماللهعلیها
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز یکشنبه پایان مییابد.
سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان علیهالسلام صلوات
«اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
🥀
🌎🥀🍂
💠رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله:
تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنَةٌ وَ مُدَارَسَتَهُ تَسْبِيحٌ وَ الْبَحْثَ عَنْهُ جِهَادٌ وَ تَعْلِيمَهُ مَنْ لَا يَعْلَمُهُ صَدَقَةٌ وَ بَذْلَهُ لِأَهْلِهِ قُرْبَة
علم را بیاموزید، زیرا یادگیری آن حسنه است؛
مذاکرهٔ علمی، تسبیح است؛
کاوش علمی، جهاد (در راه خدا) است؛
تعلیم دادن آن به کسی که نمیداند، صدقه است؛
و در دسترس قرار دادن آن به اهلش، سبب قرب به خداوند است.
📚الخصال ج۲ ص۵۲۲
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولا علی علیهالسّلام:
رَحِمَ اللّهُ رَجُلاً رَأَى حَقًّا فَأَعَانَ عَلَيْهِ أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ وَ کَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ
خدا رحمت کند کسى را که هرگاه حقّى را ببيند، آن را يارى کند و اگر ستمى را مشاهده کرد، آن را دفع نمايد و به يارى صاحب حق برخيزد.
📚نهجالبلاغه خطبهٔ ۲۰۵
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
در راه خدا خرج کن، تا در معصیت خرج نکنی!
🎤استاد بندانی نیشابوری؛
حرم
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۴
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۵
صدای در امد... آقاجون بود.
ایوب بلند شد و سلام کرد.
چشم های آقاجون گرد شد. آمد توی اتاق و به مامان گفت:
_این چرا هنوز نرفته میدانید ساعت چند است؟؟
از دوازده هم گذشته بود.
مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت:
_اولا این بندهی خدا جانباز است. دوما اینجا غریب است، نه کسی را دارد نه جایی را ،کجا نصف شب برود؟؟
مامان رخت خواب آقاجون را پهن کرد.
پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت. ایوب آن ها را گرفت و برد کنار آقاجون و همان جا خوابید.
.
.
سر سجاده نشسته بودم..
و فکر میکردم. یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم.
قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما و این بار به سفارش آقاجون با خوانواده اش.
توی این هفته باز هم #عمل_جراحی #دست داشت و بیمارستان بستری بود.
صدای زنگ در آمد. همسایه بود. گفت:
_تلفن با من کار دارد.
ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت، با منزل «اکرم خانم» تماس می گرفت.چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم.
پشت تلفن صفورا بود.گفت:
_شهلا چطوری بگویم، انگار که اقای بلندی منصرف شده اند.
یخ کردم.... بلند و کش دار پرسیدم
_چیییی؟!؟؟؟
صفورا_مثل اینکه به هم حرف هایی زده اید، که من درست نمیدانم.
دهانم باز مانده بود.
در جلسه رسمی به هم #بله گفته بودیم.آن وقت به همین راحتی #منصرف شده بود؟ مگر به هم چه گفته بودیم؟
خداحافظی کردم و آمدم خانه.
نشستم سر سجاده، ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم. آمده بود خانه، شده بود پسر گمشده ی مامان ! آن وقت...
مامان پرسید کی بود پای تلفن که به هم ریختی؟؟گفتم:
_صفورا بود، گفت آقای بلندی منصرف شده است .
قیافه ی هاج و واج مامان را که دیدم،همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم.
"چه می دانم انگار به خاطر حرف هایمان بوده."
یاد کار صبحم که میافتم شرمنده میشوم.
میدانستم از #عملش گذشته و می تواند حرف بزند.
با «مهناز» دختر داییم رفتیم تلفن عمومی.
شماره ی بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست مهناز، و گوشم را چسباندم به آن ... خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم.
مهناز سلام کرد. پرستار بخش گفت:
_با کی کار دارید؟؟
مهناز گفت:
_با آقای بلندی ایوب بلندی، صبح عمل داشتند.
پرستار با طعنه پرسید:
_شمااا؟؟
خشکمان زد...
مهناز توی چشم هایم نگاه کرد، شانه ام را بالا انداختم.
من و من کرد و گفت از فامیل هایشان هستیم.
پرستار رفت... صدای لخ لخ دمپایی آمد.
بعد ایوب گوشی را برداشت
_بله؟؟!
گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش.
رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند میزد...
ادامه دارد...
✿❀
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۶
صدای کلید انداختن به در آمد. آقاجون بود.
به مامان سلام کرد و گفت:
_طلا حاضر شو به وقت #ملاقات آقا ایوب برسیم.
اقاجون هیچ وقت مامان را به اسم اصلیش که «ربابه» بود صدا نمی کرد. همیشه می گفت #طلا
خیلی برایم سنگین بود...
من، ایوب را پسندیده بودم و او نه آن هم بعد از ان حرف و حدیث ها...
قبل از اینکه آقاجون وارد اتاق شود چادر را کشیدم روی سرم و قامت بستم.
مامان گفت:
_تیمورخان انگار برای پسره مشکلی پیش آمده و منصرف شده. ایرادی هم گرفته که نمیدانم چیست
وسط نماز لبم را گزیدم.
آقاجون آمد توی اتاق و دست انداخت دور گردنم بلند گفت:
_من می دانم این پسر برمیگردد. اما من دیگر به او دختر #نمیدهم. میخواهد عسلم را بگیرد قیافهام می آید.
یک هفته از ایوب خبری نشد.
تا اینکه باز، تلفن اکرم خانم زنگ زد و با ما کار داشت.
گوشی را برداشتم:
+ بفرمایید؟
گفت:
_سلام
ایوب بود چیزی نگفتم
_ من را به جا نیاوردید؟
محکم گفتم:
_نخیر
_ بلندی هستم.
+ متأسفانه به جا نمی آورم.
_ حق دارید ناراحت شده باشید، ولی دلیل داشتم.
+ من نمیدانم درباره ی چی حرف می زنید. ولی ناراحت کردن دیگران با دلیل هم کار درستی نیست.
_ اجازه دهید من یک بار دیگه خدمتتان برسم.
+ شما فعلا #صبر کنید تا ببینم #خدا چه می خواهد. خداحافظ.
گوشی را محکم گذاشتم. از اکرم خانم خداحافظی کردم و برگشتم خانه.
از عصبانیت سرخ شده بودم.
چادرم را پیچیدم دورم و چمباتمه زدم کنار دیوار.
اکرم خانم باز آمد جلوی در و صدا زد:
_شهلا خانم تلفن.
تعجب کردم:
_با ما کار دارند؟؟
گفت:
_بله همان آقاست
ادامه دارد...
✿❀
ای ولی عصــــــــر و امام زمان
ای سبــــب خلقت کون و مکان
حجّت حــق حامیِ دین العجل
شیعه گـــــــــرفتارُ ببین العجل
ای بـــــــــه ولای تـــو تولّای ما
مهـــــــر تـــــــو آیینهٔ دلهای ما
تا تـــــو ز ما روی نهان کردهای
غم بـه دل پیر و جوان کردهای
ما که نداریم به غیر از تو کس
ای شه خوبان تو به فریاد رس
جهت سلامتی و تعجیل در فرج موفور السّرور ولیّ امر مسلمین جهان، یگانه وارث غدیر، آقا صاحب العصر و الزّمان، حضرت بقیّة اللّه الاعظم، مهدی موعود، عجّل اللّه تعالیٰ فرجه الشّریف، صلوات بر محمّد و آل محمّد🌷
دائم با خودت بگو
گرچه شب تاریک است؛
دل قوی دار...
سحر نزدیک است...✨
#اللهمعجـللولیکالفـرج 🩵
🔆داستان شیرین 😊
امام جماعت دزد
یکی از دوستان نقل میکرد: که در یکی از کشورهای آفریقای ساحلی شخصی که حافظ قرآن کریم و عالم شریعت بود در یکی از مساجد مسئولیت امامت را پذیرفت و مردم محل از او استقبال بسیار زیادی کردند و هر خانواده تلاش مینمود که امام، میهمان خانهی او شود خصوصا در ماه مبارک رمضان، از جمله یکی از مقتدیان در روزهای پایانی رمضان، امام را به افطار دعوت نمود.
امام دعوت ایشان را اجابت نموده به خانهاش رفت و میزبان از امام به گرمی استقبال نموده و بینهایت مورد عزت و اکرام قرار داد و امام بعد از افطار در حق میزبان و خانوادهاش دعا نموده، مرخص شد.
▫️زمانی که خانم میزبان، نظافت خانه را شروع کرد به یادش آمد که در طاقچه سالن مقداری پول گذاشته بود، فورا وارد سالن شد ولی پولی ندید, تمام اطراف سالن را جستجو کرد اما پول را نیافت.
وقتی که شوهرش از مسجد برگشت برایش جریان را گفت و سوال کرد آیا تو پول را از سالن برداشتی؟
شوهر جواب داد نه!
بعد از فکر زیاد به این نتیجه رسیدند که به غیر از امام، هیچ کسی به خانهی شان در این مدت نیامده است .صاحبخانه بسیار عصبانی شده گفت: چطور امکان دارد که امام چنین کاری را انجام دهد، در حالی که اورا به خانهی خود دعوت کردهام و به احترام ماه مبارک رمضان اورا اکرام و عزت نمودهام. او میبایست پیشوا و الگو باشد نه دزد!
با وجود خشم و غضبش، آن قضیه را پنهان کرد و از روی حیا نتوانست با امام بخاطر پول، مواجهه و موضوع را مطرح کند و لکن از امام دوری می نمود تا مجبور به سلام دادن و سخن گفتن با او نشود.
▫️بعد از گذشت یک سال کامل دوباره ماه مبارک رمضان آمد و مردم با همان شور، شوق، علاقه و اخلاص امام را به خانههای شان جهت افطار دعوت کردند و زمانی که نوبت دعوت امام به خانهی این شخص رسید ؛ قضیه سرقت پول به یادش آمد و با خانم خود مشورت کرد که آیا امام را دعوت کند یا خیر؟
از آنجایی که خانم آن شخص، یک زن صالح و نیکوصفتی بود شوهرش را تشویق نمود تا امام را دعوت کند و گفت شاید امام از روی احتیاج آن پول را برداشته باشد به همین خاطر او را باید مورد عفو و بخشش خود قرار دهیم، شاید که خداوند متعال ما را هم ببخشد.
او امام را به افطاری دعوت نمود ولی در پایان افطاری نتوانست خود را نگه دارد و امام را مورد خطاب قرارداد و گفت: امام محترم، شاید متوجه شده باشید که در طول یک سال گذشته رفتار من در قبال شما تغییر کرده؟
امام گفت: بلی، ولی من فراموش کردم علت آنرا جویا شوم؛ زیرا بسیار مشغول کار و تلاش بودم.
آن شخص گفت: امام محترم! از شما یک سوال می کنم امید است که جواب واضح بدهید، یک سال قبل و در ماه مبارک رمضان خانم من مقداری پول را بالای طاقچه ی سالن پذیرایی گذاشته بود و فراموش کرده بود که آنرا بردارد و لکن آن پول بعد از رفتن شما از نظر غایب شد و جستجوی بسیاری کردیم ولی نتوانستیم پیدا کنیم.
حالا بگویید آیا شما آن را برداشته بودید؟
امام گفت: بلی! من آن را برداشته بودم.
صاحب خانه از این جواب صریح، مبهوت، متعجب و حیران شد ولی امام سخنان خود را ادامه داده گفت: وقتی که در سالن تنها بودم دیدم پنجره باز است، باد تندی هم وزید و پولها را پراکنده و پخش کرد به همین خاطر پولها را جمع نمودم و دقت کردم که اگر پولها را زیر فرش و یا روی طاقچه بگذارم ممکن است شما آن را پیدا نکنید و یا باز باد آنها را پراکنده کند ...
در این موقع امام سر خود را اندوهگین تکان داده به گریه افتاد ... و در ادامه صاحب خانه را خطاب قرار داده گفت: به نظرت من برای چه چیزی اندوهگینم و گریه میکنم؟
حاشا که به خاطر تهمت دزدی که به من میزنی گریه کنم، اگرچه این تهمت دردناک است و لکن من بخاطر این گریه میکنم که ۳۵۵ روز گذشت و هیچ یک از شما صفحهای از قرآن کریم را هم نخواندید و اگر قرآن کریم را یک بار باز میکردید، البته پول را در آن پیدا میکردید.
صاحب خانه با عجله قرآن کریم را آورده، باز کرد و پول ها را کامل در آن دید...!!!😥
این است حال برخی از ما مسلمانان که قرآن کریم را در طول یک سال، یکبار هم باز نمیکنیم ولی در عین حال خود را مسلمان هم میدانیم .
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄
▫️کانال جذاب حرم
@haram110
🌟بسم رب الحیدر🌟
🔰 السلام علیک یا اَميرَالمُومِنينﷻ🌱
💥 اللهم العن الجبت و الطاغوت
✊ اللّهمَّ العَن قَتلَة اَميرَالمُومِنينﷻ
🤲 اللهم عجل لولیک الفرج
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضائل و معارف یعسوبُ الدین، إمامُ المتّقيـن،ابو الأئمة، خلیل النبوة، المخصوصو بالاخوة، یعسوب الایمان، یعسوب الدین، میزان الأعمال، سیف ذی الجلال امیرالمومنین علی علیه السلام
استاد #بندانی نیشابوری
❤️ اللهم العن قاتلی فاطمة الزهرا❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ابی
یا امیر المومنین علیه السلام
#حامد_کاشانی
@haram110
هدایت شده از شهر نوره | نوره درمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️☝️☝️
سخنان استاد #جهانی_راد
متخصص طب اسلامی ایرانی
در مورد شهادت سیدِ مقاومت
🆔️ @shahrenore
چند روزی از حکومتش گذشته بود.
سویدبنغفله، به منزل او آمد؛
دید جز حصیری کوچک،
چیزی در خانه نیست!
با تعجب پرسید: یا امیرالمومنین!
بیتالمال در اختیار توست
و من در خانهی شما
چیزی جز اثاث ضروری نمیبینم!
فرمود: پسر غفله؛
فرد خردمند، در خانه ای که
باید از آن کوچ کند، اثاث بسیار نمیچیند!
ما خانهی امنی داریم که
بهترین کالاهایمان را
به آنجا فرستاده ایم؛
و به زودی خودمان هم
به آن ملحق خواهیم شد!
_بیرون رفت و از اصحاب و پرس و جو کرد؛
که آیا امیرالمومنین
خانهی دیگری هم دارد؟!
متوجه شد که ایشان آخرت را فرموده...
#ازهدالزاهدین
ارشادالقلوب،ج۱،ص۱۵۷
زبان خدا در معراج زبان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام ) بود🌺🍃
🔹از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله پرسيده شد در شب معراج به چه زباني خداوند با شما سخن گفت؟
🔸پيامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود:
«خداوند به زبان علي صلوات الله علیه با من سخن گفت و مرا مخاطب خويش قرار داد.
🔹پس اين مطلب به من الهام شد كه بپرسم: پروردگارا! تو مرا مخاطب قرار دادي و يا اين كه علي صلوات الله علیه با من سخن گفت؟
🔸خداوند فرمود: اي محمد! [احمد!] صلی الله علیه و آله من چيزي همانند چيزهاي ديگر نيستم و با مردم قياس نمي شوم و به وسیله تشبیه وصف نمي شوم؛ تو را از نور خويش آفريدم و علي صلوات الله علیه را از نور تو آفريدم؛ پس بر رازها و نهان هاي دلت اطلاع يافتم و در آن كسي را كه محبوب تر ازعلي بن ابي طالب صلوات الله علیه باشد نيافتم؛ پس به زبان او با تو سخن گفتم تا دلت مطمئن گردد و آرامش يابد.
📚بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج107، ص: 31
پی نوشت:و قلب پیامبر صلوات الله علیه و آله،فاطمه صلوات الله علیها بود،یعنی یا محمد به سرائر قلبت که فاطمه صلوات الله علیها بود نگاه کردم و دیدم محبوبتر از امیرالمومنین علی صلوات الله علیه در قلب فاطمه صلوات الله علیها نبود پس با زبان او با تو سخن گفتم 🌸🌸🌸
انس بن مالك روايت ميكند:
صلي بنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم صلوة الفجر، فلماانفتل من الصلوة اقبل علينا بوجهه الكريم، فقال: معاشر المسلمين، من افتقد الشمس فليستمسك بالقمر، و من افتقد القمر فليستمسك بالزهرة، و من افتقد الزهرة، فليستمسك بالفرقدين. فقيل: يا رسول الله، ما الشمس و القمر، و ما الزهره و ما الفرقدين؟ فقال: انا الشمس و علي القمر و فاطمه الزهره و الحسن و الحسين الفرقدان، و كتاب الله لا يفترقان حتي يردا علي الحوض.
روزي پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم با ما نماز صبح بجاي آورد، و پس از فراغت از نماز روي مباركش را به سوي ما گردانيد: و فرمود: اي جماعت مسلمانان، هر كس كه آفتاب را از دست بدهد، پس بايد به ماه تمسك جويد، و در فقدان ماه دست به دامان زهره شود، و اگر زهره را نيابد به دو ستاره ي فرقدان پناه آورد. از پيامبر اكرم سؤال شد كه يا رسول الله مقصود از آفتاب و ماه و زهره و فرقدان (دو ستاره نورافشان) چيست؟
فرمود: من آفتابم، علي ماه، و فاطمه زهره است و دو ستاره حسنين هستند. آنان با كتاب خدا دو دستاويز بشرند و همواره بهم پيوسته اند و هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر به من ملحق شوند.
📗معاني الاخبار، ص۱۱۴؛۱۱۵