eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
632 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
از همان زمان که های بلند بالا شد پیامک پیامک شد استیکر از همان زمان که چای کیسه ای را به چایی لاهیجان دیر دم خودمان ترجیح دادیم از وقتی فست فود جای ساعتها قل قل قرمه سبزی روی اجاق گازمان را گرفت از همان موقع که همه فصل همه ای در اختیارمان بود و یک فصل انتظار نکشیدیم تا میوه ی نوبرانه مان برسد! همه چیز باید دم دستمان باشد حتی اگر فصلش نرسیده باشد از وقتی هر چیز را سریع خواستیم! از وقتی هرچیز را آسان به دست آوردیم! و اگر آسان بدست نیامدنی بود رهایش کردیم و انتظار برایمان کسالت آور و بی معنی شد! 🖎 @haram110
🌸🍃🌸 🍃🌸  ⁉آیا علت سجده دار شدن فراز آخر زیارت عاشورا را میدانید؟ @haram110 🔹در عبارت سجده زیارت عاشورا می خوانیم: 🌸 «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لَکَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیَّتِی اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیه السلام» 🔹زیارت عاشورا حدیث قدسی است و اولین کسی که از اهلبیت علیهم السلام متن زیارت عاشورا را برای عموم مردم خواند، امام علیه السلام است که فرمود پدرم، او از پدرش او از جد ما از پیامبر (ص) و از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال نقل کردند که خداوند فرمود: ❤السلام علیک یا أبا عبدالله. یعنی متن زیارت در بین اهلبیت علیهم السلام بوده است. روایت وارد شده که سیدالشهدا در روز عاشورا دو بار زیارت عاشورا را قرائت کردند، این خیلی مهم است؛ یک بار سیدالشهدا بین نماز ظهر و عصر روز عاشورا از ابتدا تا انتهای زیارت را خواندند و یک بار از صبح عاشورا تا غروب عاشورا بنا بر مناسبتی تکه ای از زیارت عاشورا را خواندند؛ 🔹این مطلب از یک جنبه بسیار با اهمیت است و قابل ذکر در روضه‌ هاست، آن مرتبه ای که کامل خواندند بین الصلاتین بود اما یک باری را که تکه تکه خواندند تمام فرازهای زیارت عاشورا خوانده شد جز این فرازی که الان سجده دارد اینجا دیگر حضرت به شهادت رسیدند. 🔹 شما سجده های آیات قرآن را نگاه کنید یا سجده هستند یا سجده و در تمام این موارد چه واجب و چه مستحب، کلمه سجده در تمام این آیات ذکر شده است، شما این فراز انتهایی زیارت عاشورا را می‌ خوانید در حالی که هیچ کلمه سجده ای در آن ذکر نشده است و سجده مستحب هم است، نه سجده واجب؛ ⁉چرا بدون ذکر کلمه سجده، ما سجده می‌ کنیم؟. 🔹جواب در این روایت آمده است که از ابتدا، این فراز سجده نداشته است، یعنی از ابتدا که این زیارت به وسیله حدیث قدسی بر پیامبر (ص) وارد شد، سجده نداشته است و سجده آن در روز به وجود آمده است.  🔹 سیدالشهدا از صبح روز عاشورا بنا به مناسبتی فرازی از زیارت را می‌ خواندند و تا موقعی که حضرت به شهادت رسیدند تمام فرازهای زیارت را خواندند و بعد به شهادت رسیدند و این فراز سجده خوانده نشد تا زمانی که آن ملعون لعین بالای سر حضرت آمد تا سر مبارک ایشان را از تن جدا کند از جلو نتوانست سر را جدا کند، پیکر را برگرداند و سر را از قفا جدا کرد؛  🔹وارد شده است که وقتی پیشانی حضرت به خاک افتاد حضرت این فراز انتهایی را شروع کرد و فرمود: 🌸«اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ» و این خیلی مهم است و به این علت این فراز سجده دار شده است؛ شما اینجا کلمه سجده ای را اینجا نمی بینید، با اینکه در آیات قرآن در تمام موارد واجب و مستحب، کلمه سجده وارد شده است چرا که حضرت در حال سجده عرضه می دارند: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ»؛ هم علت سجده دار شدن مشخص است، و هم اینکه حضرت در چه حالی بوده اند؟؛ 🔹نه در حالی که حضرت علی اکبر یا طفلشان را از دست داده اند یا از اسب افتاده اند، در حالی حضرت به اینجا رسیده که به پیکر بی جان حضرت رحم نمی کنند و می ‌خواهند سر پ‌حضرت را از بدن جدا کنند  در این حال حضرت شاکر و حامد خداوند است اینجا باید سیدالشهدا را مزه مزه کرد. 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 @haram110
✨🌹✨ آیت الله مجتهدی تهرانی: از رسول خدا(ص) سوال شد: کسی که فقیر است اما بر فقر خود می کند و جزای این شخص چیست؟ یعنی درباره ی فقر خود به کسی چیزی نمی گوید و با خود را سیر می کند جزای این شخص چیست؟ حضرت(ص) فرمودند: در بهشت قصری است از یاقوت سرخ که اهل بهشت همه آن را نگاه می کنند همانطور که ما ستاره های درخشان را نگاه میکنیم. در این قصر کسی داخل نمی شود مگر پیغمبر فقیر یا فقیر و یا مومن فقیر. کسانی که وضع مالی خوبی ندارند و ناراحت نباشند و صبر و تحمل کنند که صبر کردن بر فقر سبب آمرزش است... ‌‌‌‌
🔴 #تکنیک_تمرین_صبر 💠 اگر تشنه‌ايد و ليوان آبی هم در دست داريد، قبل از آنکه آب را بنوشيد #سه_ثانيه مكث كنيد. اگر کسی از شما سؤالی می‌پرسد، سريعاً جواب ندهيد، سه ثانيه #مكث کرده، سپس جواب دهيد. اگر خیلی گرسنه‌ايد، قبل از به دهان گذاشتن هر لقمه غذا، #سه_ثانيه مكث كنيد. اگر در ماشين نشسته‌ايد و خیلی هم #عجله داريد، قبل از روشن كردن ماشين، بر روی صندلی ماشین به آرامی، سه ثانيه #مكث كنيد بعد ماشينتان را روشن كنيد. 💠 اين مكث‌های سه ثانيه باعث افزایش قدرت و #صبر شما شده و در نتیجه باعث ماندگاری و افزون شدن انرژی مثبت شما می‌شود. در اين كار ممارست بخرج دهيد تا اينكه ملكه ذهن شما شده و در حافظه‌تان ثبت گردد. 💠 مهم‌ترين فايده مكث سه ثانيه جلوگیری از بروز خشم و #عصبانيت می‌باشد و به شما ترمزی مي‌دهد كه خودتان را كنترل كنيد. 🆔 @haram110
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° داستان واقعی که در پاکستان اتفاق افتاده است! دکتر ایشان، پزشک و جراح مشهور پاکستانی، روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می‌شد، با عجله به فرودگاه رفت. بعد از پرواز، ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم بعد از فرود هواپیما دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه، برای من برابر با جان خیلی از انسان‌هاست و شما می‌خواهید من شانزده ساعت در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟ یکی از کارکنان گفت: جناب دکتر اگر خیلی عجله دارید می‌توانید یک ماشین دربست بگیرید، تا مقصد شما، سه ساعت بیشتر نمانده است دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد به طوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگر راه را گم کرده است، خسته و کوفته و درمانده و با ناامیدی به راهش ادامه داد، که ناگهان کلبه‌ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ... کنار آن کلبه توقف کرد و در را زد، صدای پیرزنی را شنید: بفرما داخل هر که هستی در بازه دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند، پیرزن خنده ای کرد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جان بگیری دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد، در حالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود، که هر از گاهی بین نمازهایش، او را تکان می‌داد پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، بعد از اتمام نماز و دعا دکتر رو به او کرد و گفت: بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی تو شدم، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود پیرزن گفت: شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش میهمان نوازیتان را کرده است من همه دعاهایم قبول شده، بجز یک دعا دکتر ایشان می‌پرسد: چه دعایی؟ پیرزن می‌گوید: این طفل معصومی که جلو چشم شماست، نوه من هست که نه پدر دارد و نه مادر به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند به من گفته‌اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست، ولی هم او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل هست و من هم نمی‌توانم این بچه را پیش او ببرم و هم می‌گویند هزینه عمل جراحی او خیلی گران است و من از پس آن برنمی‌آیم می‌ترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از خدا خواسته‌ام که چاره‌ای برای این مشکل جلویم بگذارد و کارم را آسان کند! دکتر ایشان در حالیکه گریه می‌کرد گفت: به والله که دعای تو، هواپیماها را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه‌ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت ... تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند!!! من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعا، این چنین اسباب را برای بندگان مؤمنش مهیا می‌کند و بسوی آنها روانه می‌کند. وقتی که دست‌ها، از همه اسباب‌ها کوتاه می‌شود و امید، حتی در تاریکی‌ها همچنان ادامه دارد، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می‌ماند و راهها از جایی که هیچ انتظارش را ندارید باز می‌شود. هر جایی که امید ادامه دارد، تمام کائنات در راستای خواستهٔ او تلاش می‌کنند. همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو شاید خداست که در آغوشش می‌فشاردت برای تمام رنج‌هایی که می‌بری صبر کن! اوج احترام به خداست... ‌〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🔴 حتما این را بخوانید! 💠 اصمَعی (وزیر مامون) می‌گوید: روزی برای شکار به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم. چشمم به خیمه‌ای افتاد. به سوی خیمه رفتم، دیدم زنی و باحجاب در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه‌اش در مال تصرف نکند) اما مقداری دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می‌دهم. شما بخورید، من نهار نمی‌خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می‌کرد و نق می‌زد، ولی زن می‌خندید و تبسم می‌کرد و با او حرف می‌زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم. من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و خود را به پای این پیرمرد سیاه فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست می‌خواهی بین من و اختلاف بیندازی. "هُنَّ لِباس لَکم وَ اَنتُم لباس لَهُنَّ» چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد گفت: اصمعی! دنیا می‌گذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر. اصمعی! امروز گذشت. من که دربیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم می‌بودم باز می‌گذشت. اصمعی! یک چیز نمی‌گذرد و آن است. من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدم و می‌خواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: نیمی از ایمان، و نیم دیگرش است. اصمعی! من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و شوهرم صبر می‌کنم و به جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد می‌کنم که ایمانم شود. 📕کتاب ازدواج‌ و پند‌های زندگی
♥️ علیه السلام مردى را ديدند كه مى‏ كند و مى‏ گويد: ▪️بار خدايا ! به من عطا فرما. دستى به شانه او زدند و فرمودند: مى‏ طلبى؟ بگو: 🔻بار خدايا! به من و عطا فرما. 📓الدعوات، ص ۱۱۴، ح۲۶۲ 🔶▪️🔻▪️🔶 ⚫️ @haram110
4_5792085645757251607.mp3
2.5M
با حال و دل شکسته گوش کنید ✅چرا امیرالمومنین کرد و حضرت زهرا 😭به دفاع از پرداخت؟ السلام علیک یا بی بی فاطمه الزهرا سلام الله علیها،،،،،،،، 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
😌نگاه مؤمن به بلاها چگونه باید باشد؟ 🌿...عَنِ الْكَاظِمِ ع قَالَ: 🍃«لَنْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ حَتَّى تَعُدُّوا الْبَلَاءَ نِعْمَةً وَ الرَّخَاءَ مُصِيبَةً وَ ذَلِكَ أَنَّ الصَّبْرَ عِنْدَ الْبَلَاءِ أَعْظَمُ مِنَ الْغَفْلَةِ عِنْدَ الرَّخَاءِ.» 📚جامع‌الأخبار(للشعيري)، ص۱۱۵ 🌿از امام موسی کاظم (علیه‌السلام) نقل شده است که فرمودند: 🍃«شما مؤمن نخواهید بود، مگراین‌که بلاء را نعمت محسوب کنید و آسایش را مصیبت. 👈چراکه (ارزشِ) صبر کردن هنگام بلاء، از غفلت هنگام آسایش عظیم‌تر است.» 💠 جرعه‌ای از احادیث کمترشنیده‌شده اهل‌بیت ﴿علیهم‌السلام﴾ در « کانال جذاب حرم »: 💠 @haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس
✍️ 💠 در این قحط ، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لب‌هایم می‌خندید و با همین حال به‌هم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.» توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری می‌پرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم می‌خواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. 💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش می‌رسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمی‌دانستم چقدر فرصت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفس‌هایش نم زده است. 💠 قصه غم‌هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و نازم را کشید :«نرجس جان! می‌تونی چند روز دیگه تحمل کنی؟» از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...» 💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس ما آتشش می‌زند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن (علیه‌السلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به (سلام‌الله‌علیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما می‌سپرم!» از و توکل عاشقانه‌اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پرواز می‌کرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!» 💠 همین عهد آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه‌های یوسف اجازه نمی‌داد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. 💠 لب‌های روزه‌دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما می‌ترسیدم این یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بی‌قراری پرسیدم :«پس هلی‌کوپترها کی میان؟» دور اتاق می‌چرخید و دیگر نمی‌دانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی می‌بارید، مرتب زیر گلوی یوسف می‌دمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمی‌دونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. 💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه‌های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع می‌کردند. من و زن‌عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن‌عمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟» 💠 دمپایی‌هایش را با بی‌تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده می‌شد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.» از روز نخست ، خانه ما پناه محله بود و عمو هم می‌دانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه‌های دیگر هم اما طاقت گریه‌های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. 💠 می‌دانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه‌های کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن‌عمو با بی‌قراری ناله زد :«بچه‌ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به‌قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره‌ها می‌لرزید. 💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با از پنجره‌ها فاصله گرفتند و من دعا می‌کردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به‌سرعت به سمت در می‌رفت، صدا بلند کرد :«هلی‌کوپترها اومدن!» 💠 چشمان بی‌حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلی‌کوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک می‌شدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلی‌کوپترها را تعقیب می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«خدا کنه نزنه!»... نویسنده: @haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون ر
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... نویسنده: @haram110
هدایت شده از حرم
♥️ علیه السلام مردى را ديدند كه مى‏ كند و مى‏ گويد: ▪️بار خدايا ! به من عطا فرما. دستى به شانه او زدند و فرمودند: مى‏ طلبى؟ بگو: 🔻بار خدايا! به من و عطا فرما. 📓الدعوات، ص ۱۱۴، ح۲۶۲ 🔶▪️🔻▪️🔶 ⚫️ @haram110
حرم
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 18 _ حاجت خواستن مداااوم از امام زمان🌺 اصلا جزء #وظایف_هشتادگان
20 روش دوستی با امام زمان (عج) : 🤝 19 _ مدافع امام زمان باش ،در مقابل دشمنان و شبهه افکنان و مدعیان دروغین که البته این نیاز به دانش داره وقتی شما پاسخ به شبهات میدی ومدافع امام هستی ،باعث میشه که با امام زمان رفیق بشی .♥️ 20 _تو سختی ها و تو گرفتاریها وقتی که میکنی بگو یا بقیت الله به خاطر تو صبر میکنم ✨🌸 امام زمان وقتی که صبرتو میبینه باهات رفیق میشه باهات دوست میشه میگه درسته که حاجت نگرفت ، درسته که اسباب ازدواجش الان فراهم نیست و مجرده درسته که مسائل مالیش هنوز حل نشده اما به خاطره من مهدی ، داره میکنه برگرفتاری هاش♥️ وکلاام آخر اینکه میتونی با انجام همه این موارد،رفیق چند جانبه حضرت باشی😍 🌺بر چهره دلگشای مهدی صلوات 🌺
🌸🍃🌸 🍃🌸  ⁉آیا علت سجده دار شدن فراز آخر زیارت عاشورا را میدانید؟ 🔹در عبارت سجده زیارت عاشورا می خوانیم: 🌸 «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لَکَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیَّتِی اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیه السلام‏» 🔹زیارت عاشورا حدیث قدسی است و اولین کسی که از اهلبیت علیهم السلام متن زیارت عاشورا را برای عموم مردم خواند، امام علیه السلام است که فرمود پدرم، او از پدرش او از جد ما از پیامبر (ص) و از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال نقل کردند که خداوند فرمود: ❤السلام علیک یا أبا عبدالله. یعنی متن زیارت در بین اهلبیت علیهم السلام بوده است. روایت وارد شده که سیدالشهدا در روز عاشورا دو بار زیارت عاشورا را قرائت کردند، این خیلی مهم است؛ یک بار سیدالشهدا بین نماز ظهر و عصر روز عاشورا از ابتدا تا انتهای زیارت را خواندند و یک بار از صبح عاشورا تا غروب عاشورا بنا بر مناسبتی تکه ای از زیارت عاشورا را خواندند؛ 🔹این مطلب از یک جنبه بسیار با اهمیت است و قابل ذکر در روضه‌ هاست، آن مرتبه ای که کامل خواندند بین الصلاتین بود اما یک باری را که تکه تکه خواندند تمام فرازهای زیارت عاشورا خوانده شد جز این فرازی که الان سجده دارد اینجا دیگر حضرت به شهادت رسیدند. 🔹 شما سجده های آیات قرآن را نگاه کنید یا سجده هستند یا سجده و در تمام این موارد چه واجب و چه مستحب، کلمه سجده در تمام این آیات ذکر شده است، شما این فراز انتهایی زیارت عاشورا را می‌ خوانید در حالی که هیچ کلمه سجده ای در آن ذکر نشده است و سجده مستحب هم است، نه سجده واجب؛ ⁉چرا بدون ذکر کلمه سجده، ما سجده می‌ کنیم؟. 🔹جواب در این روایت آمده است که از ابتدا، این فراز سجده نداشته است، یعنی از ابتدا که این زیارت به وسیله حدیث قدسی بر پیامبر (ص) وارد شد، سجده نداشته است و سجده آن در روز به وجود آمده است.  🔹 سیدالشهدا از صبح روز عاشورا بنا به مناسبتی فرازی از زیارت را می‌ خواندند و تا موقعی که حضرت به شهادت رسیدند تمام فرازهای زیارت را خواندند و بعد به شهادت رسیدند و این فراز سجده خوانده نشد تا زمانی که آن ملعون لعین بالای سر حضرت آمد تا سر مبارک ایشان را از تن جدا کند از جلو نتوانست سر را جدا کند، پیکر را برگرداند و سر را از قفا جدا کرد؛  🔹وارد شده است که وقتی پیشانی حضرت به خاک افتاد حضرت این فراز انتهایی را شروع کرد و فرمود: 🌸«اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ» و این خیلی مهم است و به این علت این فراز سجده دار شده است؛ شما اینجا کلمه سجده ای را اینجا نمی بینید، با اینکه در آیات قرآن در تمام موارد واجب و مستحب، کلمه سجده وارد شده است چرا که حضرت در حال سجده عرضه می دارند: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ»؛ هم علت سجده دار شدن مشخص است، و هم اینکه حضرت در چه حالی بوده اند؟؛ 🔹نه در حالی که حضرت علی اکبر یا طفلشان را از دست داده اند یا از اسب افتاده اند، در حالی حضرت به اینجا رسیده که به پیکر بی جان حضرت رحم نمی کنند و می ‌خواهند سر پ‌حضرت را از بدن جدا کنند  در این حال حضرت شاکر و حامد خداوند است اینجا باید سیدالشهدا را مزه مزه کرد. 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌸🍃🌸 🍃🌸  ⁉آیا علت سجده دار شدن فراز آخر زیارت عاشورا را میدانید؟ 🔹در عبارت سجده زیارت عاشورا می خوانیم: 🌸 «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لَکَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیَّتِی اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیه السلام» 🔹زیارت عاشورا حدیث قدسی است و اولین کسی که از اهلبیت علیهم السلام متن زیارت عاشورا را برای عموم مردم خواند، امام علیه السلام است که فرمود پدرم، او از پدرش او از جد ما از پیامبر (ص) و از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال نقل کردند که خداوند فرمود: ❤السلام علیک یا أبا عبدالله. یعنی متن زیارت در بین اهلبیت علیهم السلام بوده است. روایت وارد شده که سیدالشهدا در روز عاشورا دو بار زیارت عاشورا را قرائت کردند، این خیلی مهم است؛ یک بار سیدالشهدا بین نماز ظهر و عصر روز عاشورا از ابتدا تا انتهای زیارت را خواندند و یک بار از صبح عاشورا تا غروب عاشورا بنا بر مناسبتی تکه ای از زیارت عاشورا را خواندند؛ 🔹این مطلب از یک جنبه بسیار با اهمیت است و قابل ذکر در روضه‌ هاست، آن مرتبه ای که کامل خواندند بین الصلاتین بود اما یک باری را که تکه تکه خواندند تمام فرازهای زیارت عاشورا خوانده شد جز این فرازی که الان سجده دارد اینجا دیگر حضرت به شهادت رسیدند. 🔹 شما سجده های آیات قرآن را نگاه کنید یا سجده هستند یا سجده و در تمام این موارد چه واجب و چه مستحب، کلمه سجده در تمام این آیات ذکر شده است، شما این فراز انتهایی زیارت عاشورا را می‌ خوانید در حالی که هیچ کلمه سجده ای در آن ذکر نشده است و سجده مستحب هم است، نه سجده واجب؛ ⁉چرا بدون ذکر کلمه سجده، ما سجده می‌ کنیم؟. 🔹جواب در این روایت آمده است که از ابتدا، این فراز سجده نداشته است، یعنی از ابتدا که این زیارت به وسیله حدیث قدسی بر پیامبر (ص) وارد شد، سجده نداشته است و سجده آن در روز به وجود آمده است.  🔹 سیدالشهدا از صبح روز عاشورا بنا به مناسبتی فرازی از زیارت را می‌ خواندند و تا موقعی که حضرت به شهادت رسیدند تمام فرازهای زیارت را خواندند و بعد به شهادت رسیدند و این فراز سجده خوانده نشد تا زمانی که آن ملعون لعین بالای سر حضرت آمد تا سر مبارک ایشان را از تن جدا کند از جلو نتوانست سر را جدا کند، پیکر را برگرداند و سر را از قفا جدا کرد؛  🔹وارد شده است که وقتی پیشانی حضرت به خاک افتاد حضرت این فراز انتهایی را شروع کرد و فرمود: 🌸«اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ» و این خیلی مهم است و به این علت این فراز سجده دار شده است؛ شما اینجا کلمه سجده ای را اینجا نمی بینید، با اینکه در آیات قرآن در تمام موارد واجب و مستحب، کلمه سجده وارد شده است چرا که حضرت در حال سجده عرضه می دارند: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ»؛ هم علت سجده دار شدن مشخص است، و هم اینکه حضرت در چه حالی بوده اند؟؛ 🔹نه در حالی که حضرت علی اکبر یا طفلشان را از دست داده اند یا از اسب افتاده اند، در حالی حضرت به اینجا رسیده که به پیکر بی جان حضرت رحم نمی کنند و می ‌خواهند سر پ‌حضرت را از بدن جدا کنند  در این حال حضرت شاکر و حامد خداوند است اینجا باید سیدالشهدا را مزه مزه کرد. 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌸🍃🌸 🍃🌸  ⁉آیا علت سجده دار شدن فراز آخر زیارت عاشورا را میدانید؟ 🔹در عبارت سجده زیارت عاشورا می خوانیم: 🌸 «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لَکَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیَّتِی اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیه السلام‏» 🔹زیارت عاشورا حدیث قدسی است و اولین کسی که از اهلبیت علیهم السلام متن زیارت عاشورا را برای عموم مردم خواند، امام علیه السلام است که فرمود پدرم، او از پدرش او از جد ما از پیامبر (ص) و از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال نقل کردند که خداوند فرمود: ❤السلام علیک یا أبا عبدالله. یعنی متن زیارت در بین اهلبیت علیهم السلام بوده است. روایت وارد شده که سیدالشهدا در روز عاشورا دو بار زیارت عاشورا را قرائت کردند، این خیلی مهم است؛ یک بار سیدالشهدا بین نماز ظهر و عصر روز عاشورا از ابتدا تا انتهای زیارت را خواندند و یک بار از صبح عاشورا تا غروب عاشورا بنا بر مناسبتی تکه ای از زیارت عاشورا را خواندند؛ 🔹این مطلب از یک جنبه بسیار با اهمیت است و قابل ذکر در روضه‌ هاست، آن مرتبه ای که کامل خواندند بین الصلاتین بود اما یک باری را که تکه تکه خواندند تمام فرازهای زیارت عاشورا خوانده شد جز این فرازی که الان سجده دارد اینجا دیگر حضرت به شهادت رسیدند. 🔹 شما سجده های آیات قرآن را نگاه کنید یا سجده هستند یا سجده و در تمام این موارد چه واجب و چه مستحب، کلمه سجده در تمام این آیات ذکر شده است، شما این فراز انتهایی زیارت عاشورا را می‌ خوانید در حالی که هیچ کلمه سجده ای در آن ذکر نشده است و سجده مستحب هم است، نه سجده واجب؛ ⁉چرا بدون ذکر کلمه سجده، ما سجده می‌ کنیم؟. 🔹جواب در این روایت آمده است که از ابتدا، این فراز سجده نداشته است، یعنی از ابتدا که این زیارت به وسیله حدیث قدسی بر پیامبر (ص) وارد شد، سجده نداشته است و سجده آن در روز به وجود آمده است.  🔹 سیدالشهدا از صبح روز عاشورا بنا به مناسبتی فرازی از زیارت را می‌ خواندند و تا موقعی که حضرت به شهادت رسیدند تمام فرازهای زیارت را خواندند و بعد به شهادت رسیدند و این فراز سجده خوانده نشد تا زمانی که آن ملعون لعین بالای سر حضرت آمد تا سر مبارک ایشان را از تن جدا کند از جلو نتوانست سر را جدا کند، پیکر را برگرداند و سر را از قفا جدا کرد؛  🔹وارد شده است که وقتی پیشانی حضرت به خاک افتاد حضرت این فراز انتهایی را شروع کرد و فرمود: 🌸«اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ» و این خیلی مهم است و به این علت این فراز سجده دار شده است؛ شما اینجا کلمه سجده ای را اینجا نمی بینید، با اینکه در آیات قرآن در تمام موارد واجب و مستحب، کلمه سجده وارد شده است چرا که حضرت در حال سجده عرضه می دارند: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ»؛ هم علت سجده دار شدن مشخص است، و هم اینکه حضرت در چه حالی بوده اند؟؛ 🔹نه در حالی که حضرت علی اکبر یا طفلشان را از دست داده اند یا از اسب افتاده اند، در حالی حضرت به اینجا رسیده که به پیکر بی جان حضرت رحم نمی کنند و می ‌خواهند سر پ‌حضرت را از بدن جدا کنند  در این حال حضرت شاکر و حامد خداوند است اینجا باید سیدالشهدا را مزه مزه کرد. 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
♥️ علیه السلام مردى را ديدند كه مى‏ كند و مى‏ گويد: ▪️بار خدايا ! به من عطا فرما. دستى به شانه او زدند و فرمودند: مى‏ طلبى؟ بگو: 🔻بار خدايا! به من و عطا فرما. 📓الدعوات، ص ۱۱۴، ح۲۶۲ 🔶▪️🔻▪️🔶
هدایت شده از حرم
🌸🍃🌸 🍃🌸  ⁉آیا علت سجده دار شدن فراز آخر زیارت عاشورا را میدانید؟ 🔹در عبارت سجده زیارت عاشورا می خوانیم: 🌸 «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لَکَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیَّتِی اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیه السلام» 🔹زیارت عاشورا حدیث قدسی است و اولین کسی که از اهلبیت علیهم السلام متن زیارت عاشورا را برای عموم مردم خواند، امام علیه السلام است که فرمود پدرم، او از پدرش او از جد ما از پیامبر (ص) و از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال نقل کردند که خداوند فرمود: ❤السلام علیک یا أبا عبدالله. یعنی متن زیارت در بین اهلبیت علیهم السلام بوده است. روایت وارد شده که سیدالشهدا در روز عاشورا دو بار زیارت عاشورا را قرائت کردند، این خیلی مهم است؛ یک بار سیدالشهدا بین نماز ظهر و عصر روز عاشورا از ابتدا تا انتهای زیارت را خواندند و یک بار از صبح عاشورا تا غروب عاشورا بنا بر مناسبتی تکه ای از زیارت عاشورا را خواندند؛ 🔹این مطلب از یک جنبه بسیار با اهمیت است و قابل ذکر در روضه‌ هاست، آن مرتبه ای که کامل خواندند بین الصلاتین بود اما یک باری را که تکه تکه خواندند تمام فرازهای زیارت عاشورا خوانده شد جز این فرازی که الان سجده دارد اینجا دیگر حضرت به شهادت رسیدند. 🔹 شما سجده های آیات قرآن را نگاه کنید یا سجده هستند یا سجده و در تمام این موارد چه واجب و چه مستحب، کلمه سجده در تمام این آیات ذکر شده است، شما این فراز انتهایی زیارت عاشورا را می‌ خوانید در حالی که هیچ کلمه سجده ای در آن ذکر نشده است و سجده مستحب هم است، نه سجده واجب؛ ⁉چرا بدون ذکر کلمه سجده، ما سجده می‌ کنیم؟. 🔹جواب در این روایت آمده است که از ابتدا، این فراز سجده نداشته است، یعنی از ابتدا که این زیارت به وسیله حدیث قدسی بر پیامبر (ص) وارد شد، سجده نداشته است و سجده آن در روز به وجود آمده است.  🔹 سیدالشهدا از صبح روز عاشورا بنا به مناسبتی فرازی از زیارت را می‌ خواندند و تا موقعی که حضرت به شهادت رسیدند تمام فرازهای زیارت را خواندند و بعد به شهادت رسیدند و این فراز سجده خوانده نشد تا زمانی که آن ملعون لعین بالای سر حضرت آمد تا سر مبارک ایشان را از تن جدا کند از جلو نتوانست سر را جدا کند، پیکر را برگرداند و سر را از قفا جدا کرد؛  🔹وارد شده است که وقتی پیشانی حضرت به خاک افتاد حضرت این فراز انتهایی را شروع کرد و فرمود: 🌸«اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ» و این خیلی مهم است و به این علت این فراز سجده دار شده است؛ شما اینجا کلمه سجده ای را اینجا نمی بینید، با اینکه در آیات قرآن در تمام موارد واجب و مستحب، کلمه سجده وارد شده است چرا که حضرت در حال سجده عرضه می دارند: «اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ»؛ هم علت سجده دار شدن مشخص است، و هم اینکه حضرت در چه حالی بوده اند؟؛ 🔹نه در حالی که حضرت علی اکبر یا طفلشان را از دست داده اند یا از اسب افتاده اند، در حالی حضرت به اینجا رسیده که به پیکر بی جان حضرت رحم نمی کنند و می ‌خواهند سر پ‌حضرت را از بدن جدا کنند  در این حال حضرت شاکر و حامد خداوند است اینجا باید سیدالشهدا را مزه مزه کرد. 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
حرم
┄┅━💢﴾﷽﴿𖣐━┄┅ ⁉️ چــرا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه‌السلام صبــر نمودند؟! پاسخ نقضی بر اس
┄┅━💢﴾﷽﴿𖣐━┄┅ ‍ ﴾❹﴿➸━━➵━━➸━┅┄ 🛎وصیّت خاص حضرت پیامبرﷺ به حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام 📌حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام گفت: حضرت پیامبرﷺ به من فرمودند:«بعد از من اختلاف یا اتّفاقۍ خواهد افتاد،پس اگر توانستۍ که صلح باشۍ،صلح کن» عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبي طَالِبٍ، قَالَ: قَالَ لِيَ النَّبِيُّﷺ: «يَكُونُ اختِلاَفٌ، أَو أَمرٌ، فَإِنِ استَطَعتَ أَن تَكُونَ السِّلمَ فافعَل».قالهُ لِي مُحَمد بْنُ أَبي بَكْرٍ، عَنْ فُضَيل بْنِ سُليمان، عَنْ مُحَمد بْنِ أَبي يَحْيَى، عن إياس. 📕تاريخ كبير، بخارۍ ج:۱ ص:۴۴۰ 📕مسند أحمد، ج:۱ ص:۴۶۹ 📕کتاب السُنّـة  ج:۲ ص:۵۵۴ ⫸تصحیح احمد شاڪر:«إسناده صحيح» ⫸تصحیح هیثمۍ:«وَرِجَالُهُ ثِقَاتٌ» ✘این روایت فصل الخطاب به حساب مۍآید: ❶ اڪیداً این حدیث ناظر به جریان سقیفه است وبه جنگ های امام ربطۍ ندارد؛چون خود پیامبر به جنگ با ناکثین وقاسطین دستور داده است. ❷امام دستور پیامبر را بر هر چیزی مقدّم میداند، بدین خاطر صبر را برگزید. ❸اهلسنت اگر واقعاً اهلِ "سُنّـت" باشند باید صبر حضرت امیر را حق وصواب بدانند وبه آن هیچ اعتراضۍ نڪنند. ✺➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ 💢حال فتاواۍ بزرگان اهلسنت به وجوب طاعت وصبر در برابر حڪام فاسق وفاجـر ✍🏻در این پست فتاوا وسخنان برخۍ از صحابه وائمه وعلمای اهلسنت در خصوص حرمت خروج بر حاکم ظالم و وجوب اطاعت از وی را میخوانید. تا هویدا شود ڪه صبر امام در برابر ابوبکر وعمر در فقه اهلسنت یک امر مشروع بلکه واجب است. عبدالله بن مسعود﴿۳۲هـ﴾: «اگر حاکم ظالم بود،گناه بر اوست وبرتو صبر واجب است» وَإِذا كانَ جائِراً فَعَلَيهِ الوِزرُ 📘عيون الأخبار،ابن قتيبة  ج:۱ ص:۵۵ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ أنس بن مالک﴿۹۱هـ﴾: «بزرگانِ ما از اصحاب رسول الله مارا نهی کروند،گفت:به امرای خود ناسزا نگویید وآنان را گول نزنید وبا آنان بغض نداشته باشید وتقوای خدارا داشته باشید و کنید که امر نزدیک است» نَهَانَا كُبَرَاؤُنَا مِنْ أَصْحَابِ رسول اللهﷺ قَالَ:لا تَسُبُّوا أُمَرَاءَكُمْ وَلا تَغِشُّوهُمْ وَلا تَبْغَضُوهُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ واصبروا فإن الأمر قريب. 📘السنة ابن أبي عاصم ج:۲ ص:۴۸۸ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ علۍ بن المدینۍ﴿۲۳۴هـ﴾: «جنگ با حاکم وخروج بر او برای احدی از مردم جایز نیست وهرکس آن را انجام دهد ،مبتدع است» وَلَا يَحِلُّ قِتَالُ السُّلْطَانِ وَلَا الْخُرُوجُ عَلَيْهِ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ ،فَمَنْ عَمِلَ ذَلِكَ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ 📘شرح أصول اعتقاد أهل السنة ج:۱ ص:۱۸۵ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ احمد بن حنبل﴿۲۴۱هـ﴾ : «جنگ با حاکم وخروج بر او برای احدی از مردم جایز نیست وهرکس آن را انجام دهد ،بدعتگذار وبرغیر سنت است». وَلَا يحل قتال السُّلْطَان وَلَا الْخُرُوج عَلَيْهِ لأحد من النَّاس فَمن فعل ذَلِك فَهُوَ مُبْتَدع على غير السّنة 📘أصول السنة  ج:۱ ص:۴۶ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ ابن بطّال﴿۴۴۹هـ﴾: «در حدیث حجتی است بر ترک خروج بر سلطان اگرچه ظلم کند وفقها بر وجوب طاعت سلطان غالب وجهاد با او اجماع کردند وطاعت او بهتر از خروج بر اوست» فِي الْحَدِيثِ حُجَّةٌ فِي تَرْكِ الْخُرُوجِ عَلَى السُّلْطَانِ وَلَوْ جَارَ وَقَدْ أَجْمَعَ الْفُقَهَاءُ عَلَى وُجُوبِ طَاعَةِ السُّلْطَانِ الْمُتَغَلِّبِ وَالْجِهَادِ مَعَهُ وَأَنَّ طَاعَتَهُ خَيْرٌ مِنَ الْخُرُوجِ عَلَيْهِ 📘فتح البارۍ ج:۱۳ ص:۷ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ نووۍ﴿۶۷۶هـ﴾: «خروج بر حاکمان وجنگ با آنها به اجماع مسلمین حرام است اگرچه فاسقِ ظالم باشند» وَأَمَّا الْخُرُوجُ عَلَيْهِمْ وَقِتَالُهُمْ فَحَرَامٌ بِإِجْمَاعِ الْمُسْلِمِينَ وَإِنْ كَانُوا فَسَقَةً ظَالِمِينَ 📘شرح النووي على مسلم ج:۱۲ ص:۲۲۹ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ ابن تیمیـه﴿۷۲۸هـ﴾: «صبر بر ظلم حاکمان از اصول اهل سنت وجماعت است وهمان است که پیامبرﷺ به آن دستور داده» الصَّبْرُ عَلَى ظُلْمِ الْأَئِمَّةِ وَجَوْرِهِمْ كَمَا هُوَ مِنْ أُصُولِ أَهْلِ السُّنَّةِ وَالْجَمَاعَةِ وَكَمَا أَمَرَ بِهِ النَّبِيُّ  📘مجموع الفتاوى  ج:۲۸ ص:۱۷۹ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ ابن عثیمین﴿۱۴۲۱هـ﴾: «اهلسنت برپایی حج با امرا را جایز میدانند اگرچه فاسق باشند، حتی اگر خمر را در حج مینوشیدند!نمیگویند که این امام فاجر است امامتش را قبول نمیکنیم چون آنها طاعت ولی امر را واجب میدانند اگرچه فاسق باشد» هُمْ يَرَوْنَ إِقَامَةَ الْحَجِّ مَعَ الأُمَراءِ وإن كَانُوا فُسَّاقاً حَتَّى وإن كَانُوا يَشْرَبُونَ الْخَمْرَ فِي اَلْحَجِّ لاَ يَقُولُونَ هَذَا إِمَامٌ فَاجِرٌ لاَ نَقْبَلُ إِمَامَتَهُ لِأنَّهُم يَرَوْنَ أَنَّ طَاعَةَ وَلِيِّ الأمْرِ وَاجِبَةٌ وإِنْ كانَ فَاسِقاً 📘شرح الواسطیه ج:۲ ص:۳۳۷ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ ✅🔚در انتها تنها یک سوال و خودتان قضاوت کنید آیا پیروان این مذهب ، حق دارند بپرسند که چـرا امیرالمؤمنین علیه‌السلام قیام نکرد و صبر نمود؟!!
* 💞﷽💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📚 رمان زیبای 🌈 ✨ با هم نمازشب خوندیم و از خدا کردیم و ازش خواستیم بهمون بده. یک هفته بعد از اون روز وحید گفت: _بهار اطلاعات مهمی داره ولی با شرط حاضر به همکاری شده. منتظر بود من چیزی بگم.گفتم: _به من مربوط میشه که داری میگی؟ -گفته اول میخواد با تو صحبت کنه. -با من چکار داره؟ -نمیدونم. -مجبورم؟ -نه،اگه نمیخوای یه جور دیگه ازش حرف میکشم. -باشه.هروقت بگی میام. -پس آماده شو. تو راهرو کنار وحید راه میرفتم... پشت دری ایستاد و گفت: _شاید بخواد از نظر روحی اذیتت کنه.میتونی مثل همیشه صبور باشی؟ -خیالت راحت. میخواست درو باز کنه گفتم: _وحید نگاهم کرد. -میشه کسی حرفهای ما رو نشنوه؟ -نه،شاید چیز مهمی بگه. -اگه چیز مهمی گفت خودم بهت میگم،باشه؟ یه کم نگاهم کرد بعد گفت: _یه کاریش میکنم. بهار روی صندلی پشت میز نشسته بود.وقتی منو دید به احترام من بلند شد... تعجب کردم. یه کم ایستاده نگاهش کردم.خودشم از حرکت خودش تعجب کرده بود. لبخند زدم و گفتم: _بفرمایید. لبخندی زد و نشست... دقیقا به چشمهاش نگاه میکردم.اونم همینطور. گفت: _تو شخصیتی داری که آدم ناخواسته بهت احترام میذاره. بالبخند گفتم: _برای اینکه بهم احترام بذاری خواستی بیام اینجا؟ لبخندی زد و گفت: _جواب سؤالمو میخوام. تمام مدت بالبخند نگاهش میکردم. -سؤالت چی بود؟ -تو هم عاقلی،هم عاشق،هم اعتماد به نفس بالایی داری،هم زیبایی،هم حجاب داری، هم خیلی مهربانی،هم قاطع و سرسخت،هم صبوری،هم سریع... چه جوری؟ دقیق تر نگاهش کردم.واقعا براش سؤال بود. گفتم: _چرا پیدا کردن این جواب اینقدر برات مهمه؟ -خیلی دلم میخواست منم مثل تو باشم ولی نتونستم همه اینارو باهم جمع کنم. -تو خدا رو قبول داری؟ -نه. - برای من خیلی پر رنگه.مهمترین کسی که تو زندگیم دارم خداست. هرکاری میکنم تا ازم باشه.هرکاری بهم میگه سعی میکنم انجام بدم.مثلا خدا به من گفته با کسی که بهت زور میگه محکم و قاطع برخورد کن.بهار اون روز زورگو بود،منم و برخورد کردم.خدا به من گفته با کسی که ازت سؤال داره با مهربانی جواب بده.بهار الان سؤال داره.تا وقتی فقط سؤال داره جواب میدم. -از کجا میدونی الان خدا ازت چی میخواد؟ -وقتی کسی رو خیلی راحت میتونی از نگاهش بفهمی الان چی میخواد بگه،چکار میخواد بکنه.درسته؟ با اشاره سر تأیید کرد. -برای اینکه خدا رو خوب بشناسی باید اخلاق خدا دستت باشه.مثلا بدونی خدا گفته با هر آدمی که باهات برخورد کرد با شرایطی که داره چطور باهاش رفتار کنی.یا تو موقعیتی که برات پیش میاد چکار کنی. با شیطنت نگاهم کرد و گفت: _مهمترین فرد زندگیت خدائه یا وحید؟ بالبخند نگاهش کردم و گفتم: _بهار الان دیگه سؤال نداره، شیطنت داره. لبخندی زد که یعنی مچمو گرفتی. به چشمهاش نگاه کردم و جدی گفتم: _مهمترین فرد زندگی من . رو هم چون خداست دوست دارم.وگرنه وحید با تمام خصوصیات اخلاقی و ظاهری خوبی که داره اگه خدا نداشته باشه من عاشقش نمیشم. -چرا وقتی فهمیدی من و وحید ازدواج کردیم ناراحت نشدی؟ بالبخند نگاهش کردم. -اولش ناراحت شدم... مکث کردم و بعد گفتم: _هیچ وقت از وحید نپرسیدم چرا اینکارو کردی.ولی چون میشناسمش میدونم چرا اینکارو کرده. -چرا؟ -وحید بخاطر منافعی که یقینا مجبور شده تو محیطی باشه که خوشایندش نبوده.احتمال داده گناهی مرتکب بشه،هر چند کوچیک، مثلا حتی نگاه،ترجیح داده با تو محرم بشه که انجام نده. -خب میتونسته تو اون فضا نباشه. -گفتم که حتما بوده. -میتونسته نگاه نکنه. -بعضی گناه ها . -یعنی برات مهم نیست شوهرت بهت خیانت کرده؟ -خیانت یعنی اینکه چیزی برات مهم باشه،طرف مقابلت هم بدونه برات مهمه ولی عمدا خلاف چیزی که برات مهمه رفتار کنه.تو رابطه ی من و وحید مهمه.اگه میکرد کرده بود.اینکه هر کاری،هر چند خلاف میلش، که مطمئنم خلاف میلش بوده، انجام داده تا به چیزی که برای منم مهمه خیانت نکنه،برام ارزش داره.من کاری با مردهای ندارم.من درمورد وحید خودم حرف میزنم..اتفاقا بعد اون قضیه وحید برای من هم شده. -یعنی اگه دوباره اینکارو انجام.. نذاشتم حرفشو ادامه بده.... ادامه دارد...
حرم
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 #قسمت_صد_وسی_ودوم✨ داشتم به وحید نگاه میکردم... دلم خیلی بر
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ طفلکی آقای رسولی،کلا از اینکه اومده بود جلو پشیمان شده بود... به خانمش نگاه کردم خیلی ناراحت و نگران به شوهرش نگاه میکرد.رفتم جلو و به وحید گفتم: _آقاسید،کوتاه بیاین. با اشاره همسرآقای رسولی رو نشان دادم. آقای رسولی سر به زیر به من سلام کرد. جوابشو دادم.وحید رفت جلو و بغلش کرد. آقای رسولی از تعجب داشت شاخ درمیاورد. وحید گفت: _رضاجان،وقتی منو جایی جز کار میبینی نه احترام نظامی بذار نه قربان و جناب سرهنگ بگو. بعد بالبخند نگاهش کرد و گفت: _بیچاره اون متهم هایی که تو دستگیرشون میکنی.همیشه اینجوری غافلیگرشون میکنی؟ سرم خیلی درد گرفت. آقای رسولی هم آروم خندید. وحید بهش گفت: _فقط با خانومت هستی یا خانواده هاتون هم هستن؟ آقای رسولی گفت: _فقط خانومم هست. وحید به من گفت: _تا من و رضا وسایل رو پیاده میکنیم شما برو خانم آقا رضا رو بیار. گفتم: _چشم. آقای رسولی گفت: _ما مزاحمتون نمیشیم.فقط میخواستم بهتون کمک کنم. وحید لبخند زد و گفت: _خب منم میگم کمک کن دیگه. بعد زیرانداز رو داد دست آقای رسولی. رفتم سمت خانم رسولی و بامهربانی بهش سلام کردم. لبخند زد و اومد نزدیکتر.بعد احوالپرسی رفتیم نزدیک ماشین.آقای رسولی داشت به وحید میگفت ما مزاحم نمیشیم و از اینجور حرفها. وحید هم باخنده بهش گفت: _مگه نیومدی کمک؟ خب بیا کمک کن دیگه.کمک کن آتش درست کنیم.کمک کن کباب درست کنیم،بعدشم کمک کن بخوریمش. آقای رسولی شرمنده میخندید.خانمش هم خجالت میکشید. بیست و دو سالش بود.دختر محجوب و مهربانی بود. وحید خیلی بامهربانی با آقای رسولی و خانمش رفتار میکرد. موقع خداحافظی وحید،آقای رسولی رو بغل کرد و بهش گفت: _من روی تو حساب میکنم. وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه،وحید گفت: _همسر رضا رسولی چطور بود؟ -از چه نظر؟ -رضا رسولی میتونه بهتر از وحید موحد باشه اگه همسرش مثل زهرا روشن باشه.همسر رضا رسولی میتونه شبیه زهرا روشن باشه؟ -مگه زهرا روشن چقدر تو زندگی وحید موحد اثر داشته؟ شما قبل ازدواج با من هم خیلی موفق بودی. وحید ماشین رو نگه داشت.صدای بچه ها در اومد.وحید آروم و جدی بهشون گفت: _ساکت باشین. بچه ها هم ساکت شدن .وحید به من نگاه کرد و خیلی جدی گفت: _اگه تو نبودی من الان اینجا نبودم.الان سرهنگ موحد نبودم.من الان هرچی دارم بخاطر و و تو دارم.. خیلی از همکارهام بودن که تخصص و دانش شون از من بود ولی وقتی ازدواج کردن عملا همه ی کارهاشون رو کنار گذاشتن چون همسرانشون نبودن.ولی تو نه تنها مانع من نشدی حتی خیلی وقتها تشویقم کردی... من هروقت که تو کارم به مشکلی برخورد میکردم با خودم میگفتم اگه الان زهرا اینجا بود چکار میکرد،منم همون کارو میکردم و موفق میشدم.زهرا،تو خیلی بیشتر از اون چیزی که خودت فکر میکنی تو کار من تأثیر داشتی.فقط حاجی میدونست مأموریت های قبل ازدواج و بعد ازدواجم چقدر باهم فرق داشت. تمام مدتی که وحید حرف میزد،من با تعجب نگاهش میکردم.. ادامه دارد..... نویسنده بانو
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۶۰ و ۲۵۹ _البته رویام.شما اینجا چکار میکنین؟ _این سوال منم هست. _من که مشخصہ...همکاری با سازمان. _همکارے!؟ شما جدا نشدین؟ _نه. نتونستم. نذاشتن یعنی...خوشبحال شما که زودتر از این منجلاب بیرون اومدین. میگوید که به واسطه‌ی بودن کوتاهش در سازمان در شناخت این فرقه به کمیته و... خیلی کمک کرده و هنوز هم مشغول همین کار است.از رفتارش مشخص است از انقلابیون اصیل شده! او ادامه میدهد: _امروز میخوام یه نفرو ببینید.مطمئنم اطلاعات خوبی داره.یه ماهی درشت که رفقاش اونو به تور انداختن. کنجکاو میشوم.برمیخیزم.دنبال او به قسمت سلول انفرادی میرویم.به نگهبان میگوید دریچه را باز کند.بعد هم به من میگوید نگاه کنم.با دیدن فرد درون زندان نزدیک است شاخ دربیاورم!واقعا همه چیز درهم و برهم شده! امروز خیلی ماجراهای عجیب و غریبی میبینم. چهره‌ی مینا بدجور به دلم چنگ میزند.برای چند ثانیه یاد آن زیرزمینی مخوف و حرفهای کثیفش در ذهنم میپیچد.حس میکنم حالم خوب نیست و دستم را به دیوار میگیرم. _چیشد؟ حالتون خوبه؟ دستم را بالا می‌آورم. _خدا خوب منتقمه! قربونش برم خودش درد آدمو بهتر میدونه.حقو ناحق نمیکنه. سرش را تکان میدهد: _درسته. لابد خیلے ازش بد دیدین. _نه فقط من! خیلی‌ها از این آدم بد دیدن.چه سازمانیا چه مردم. صدای مینا از داخل سلول نمیگذاردکلامم را خاتمه دهم. _ای بابا! من که گفتم کاره‌ای نبودم!مجری بدبخت چیکار کنه جز اطاعت؟واسه توهم یه آدم چرا منو انداختین اینجا؟ حامد اشاره میکند تا دریچه را ببندند. _خوب شد خودش گفت.فهمیدید؟ انکار میکنه. ما میدونیم این کم آدمی نبوده. _درسته... به همان اتاق برمیگردیم.نمیتوانم بگذارم مینا به همین راحتی قسر در برود! تاوان گناهان او کم نیست! من مطمئنم دستور خیلی از عملیات‌ها را او داده. _شما چیا از این خانم میدونین؟شما بگید. چشمم را به دستانم دوختم.دلم انقدر پر است که نمیدانم از کدام زخمش بگویم. نمیتوانم از حق خودم بگذرم.اما باید چشم از زخم‌های بردارم و از خودش بگویم و جفایی که به کرد. _راستش مینا نفوذ زیادی توی سازمان داشت.خیلی از مردا زیر دستش کار میکردن. یه جاهایی هم گروه محافظ داشت.مثل رده بالاها که تیم داشتن.حتما همچین آدمی یه عضو معمولی نیست. خودمم شاهد بودم دستور خیلی از عملیات‌ها رو همین آدم میداد.نمونه‌اش دستور عملیات ترور یکی از فرماندهان سپاه که چوب لای چرخ سازمان میذاشت. یا یه روز یادمه اومده بود خونمون و در مورد چند نفر با پیمان صحبت میکرد. چندین عکس رد و بدل کرد. این درست مال زمان ترورهای خیابونی بود.خودش زیاد ورود پیدا نمیکرد بیشتر دستور میداد اما اینم چیز کمی نیست!همین دستورا منجر به این جنایت‌ها میشد. _درستہ! فکر میکنین چقدر توی عراق فعالیت داشته؟ همدستی با دشمن‌ خارجی؟ _من توی عراق با کسی رفتو آمد نداشتم. قسمتی که اونا بودن جدا بود که حق رفتن به اون قسمتا رو نداشتم.اما میدونم یکی از جانشینان فرمانده‌ها بود.درست یادم نیست کدوم بخش اما میدونم جانشین بود. _پس در مورد عملیات‌ها هم چیزی نمیدونین؟ _نه متاسفانه.من خیلی محدود بودم.حق رفتو آمد جز آشپزخونه و نظافت نداشتم. ضبط صوتش را خاموش میکند و میگوید: _خیلی ممنون.بازم سوالی بود مزاحم میشم. در راه بیرون آمدن هستم که صدایم میزند: _رویا خانم؟ برمیگردم. _بلہ؟! _بنظرم اگه این آدم بگه شما کاره‌ای نبودین امتیاز بزرگی توی پرونده‌تون هست.حتما روالش عوض میشہ! خام خیالیست بخواهم روی شهادت مینا حساب کنم.ولے تشکر میکنم.او قول میدهد هرکار که از دستش برمی‌آید برایم انجام دهد.هروقت دلم میگیرد قرآن را به امید دیدن "إِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا" باز میکنم. آن روز به سالن ملاقات میروم و پشت تلفن مینشینم.باورم نمیشود خانم موسوی به دیدنم آمده!میگوید به سختی آقاعماد ترتیب این ملاقات را داده است.از حال و روزم میپرسد بی‌آنکه سرکوفتی بزند.برخلاف تصورم مرا دعوت به میکند.خبر بارداری‌ام را که میشنود خوشحالتر میشود. مینا انگار نمیخواهد به حرف بیاید.حامد میگوید وقتے اسم مرا برده گفته است او از عوامل من بوده و حالا مظلوم‌نمایی میکند! کلی دروغ را هم از روی کینه به من نسبت داده است. اولین جلسه‌ی دادگاه با همان ادله برگزار میشود. باید بیگناهی‌ام بخاطر ابهاماتی که در پرونده است ثابت شود. خانم موسوی و شوهرش، برادر محسن و برادر حامد برای شهادت آنچه گزارش داده‌اند باید در محضر دادگاه هم بیان کنند. قاضی از من میپرسد اگر ادعای بیگناخی و اسارت دارم چگونه اسیر شده‌ام؟ همانها که در گزارش گفته‌ام را تکرار میکنم اما مدرکی از همکاری نکردن من در عراق نیست! ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
●امیر کلام، آقا بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام: اگر نجاتت ندهد، بی‌تابی هلاکت میکند! 💠 | نَهجُ‌البلاغه،حکمت۱۸۹
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۶ صدای کلید انداختن به در آمد. آقاجون بود. به مامان سلام کرد و گفت: _طلا حاضر شو به وقت آقا ایوب برسیم. اقاجون هیچ وقت مامان را به اسم اصلیش که «ربابه» بود صدا نمی کرد. همیشه می گفت خیلی برایم سنگین بود... من، ایوب را پسندیده بودم و او نه آن هم بعد از ان حرف و حدیث ها... قبل از اینکه آقاجون وارد اتاق شود چادر را کشیدم روی سرم و قامت بستم. مامان گفت: _تیمورخان انگار برای پسره مشکلی پیش آمده و منصرف شده. ایرادی هم گرفته که نمیدانم چیست وسط نماز لبم را گزیدم. آقاجون آمد توی اتاق و دست انداخت دور گردنم بلند گفت: _من می دانم این پسر برمیگردد. اما من دیگر به او دختر . میخواهد عسلم را بگیرد قیافه‌ام می آید. یک هفته از ایوب خبری نشد. تا اینکه باز، تلفن اکرم خانم زنگ زد و با ما کار داشت. گوشی را برداشتم: + بفرمایید؟ گفت: _سلام ایوب بود چیزی نگفتم _ من را به جا نیاوردید؟ محکم گفتم: _نخیر _ بلندی هستم. + متأسفانه به جا نمی آورم. _ حق دارید ناراحت شده باشید، ولی دلیل داشتم. + من نمیدانم درباره ی چی حرف می زنید. ولی ناراحت کردن دیگران با دلیل هم کار درستی نیست. _ اجازه دهید من یک بار دیگه خدمتتان برسم. + شما فعلا کنید تا ببینم چه می خواهد. خداحافظ. گوشی را محکم گذاشتم. از اکرم خانم خداحافظی کردم و برگشتم خانه. از عصبانیت سرخ شده بودم. چادرم را پیچیدم دورم و چمباتمه زدم کنار دیوار. اکرم خانم باز آمد جلوی در و صدا زد: _شهلا خانم تلفن. تعجب کردم: _با ما کار دارند؟؟ گفت: _بله همان آقاست ادامه دارد... ✿❀
💠 از امیرالمومنین علی پرسیدند: سنگین تر از آسمان چیست؟ پهناورتر از زمین چیست؟ بی نیازتر از دریا چیست؟ سخت تر از سنگ چیست؟ داغ تر از آتش چیست؟ سردتر از زمهریر چیست؟ تلخ تر از زهر کدام است؟! 🔰حضرت فرمود: از آسمان سنگین‌تر، تهمت به بی‌گناه! از زمین پهناورتر، دامنه‌ی حق. از دریا بی نیازتر، قلب مرد قانع از سنگ سخت‌تر، دل منافق از آتش داغ‌تر، پادشاه ستمکار می‌باشد. (زندگی را به جهنم تبدیل میکند) از زمهریر سردتر، حاجت به بخیل بردن! • از زهر تلخ تر، است... ᯽┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ 🏙| @haram110 | المواعظ‌العددیه، ص۱۹۷