eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
632 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 ▪️ #فضائل_و_زندگانی_حضرت_فاطمه_زهرا علیها السلام ▪️◼️ #بخش_چه
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 ▪️ علیها السلام ▪️◼️ و با ▪️◻️▪️ در اين هنگام، ابوبكر برخاست و گفت: اين عمر و ابوعبيده است، با يكي از اين دو نفر، هر كدام را كه مي‌خواهيد، بيعت كنيد. عمر و ابوعبيده گفتند: سوگند به خدا در بدست گرفتن امر خلافت، بر تو پيش نمي گيريم، تو بهترين مهاجران هستي، تو جانشين رسول خدا (ص) در اقامه ي نماز هستي كه بهترين دستور دين است!! اكنون دست دراز كن تا با تو بيعت كنيم. وقتي كه ابوبكر، دستش را دراز كرد تا عمر و ابوعبيده با او بيعت كنند، بشير بن سعد بر آنها پيش گرفت و با ابوبكر بيعت كرد، حُباب بن منذر انصاري فرياد زد: «اي بشير! خاك بر سر تو باشد، بخل كردي كه پسر عمويت (سعد بن عُباده) امير شود؟! ». اسيد بن حضير رئيس دودمان اَوْس، به اصحاب خود رو كرد و گفت: «سوگند به خدا اگر شما با ابوبكر بيعت نكنيد، طايفه ي خزرج هميشه بر شما برتري خواهند يافت. اصحاب اسيد برخاستند و با ابوبكر بيعت كردند، در نتيجه «سعد بن عُباده» در اين راستا شكست خورد، و طايفه ي خزرج با او همدست نشدند. در اين وقت، مردم از هر سو آمدند و با ابوبكر بيعت نمودند، و در اين بين سعد بن عُباده كه در بستر خود بيمار و نشسته بود، نزديك بود زير دست و پاي جمعيت قرار گيرد و صدا زد: مرا كشتيد! عمر گفت: سعد را بكشيد، خدا او را بكشد. [۲۷]. [۲۷]📚 اين مطلب در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج ۱ ص ۱۷۴ آمده است (مترجم). ~~~~~~~~⚜️🔸💠🔸⚜️~~~~~~~~
شیعه را در دوران غیبت مى‌بینم! که جولان میدهد؛ مانند جولان چهارپایانی که، چراگاه را مى‌جویند اما آن را نمی‌یابند... _بابا‌ی‌شیعه‌،علی‌علیه‌السلام
حرم
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی ✿❀قسمت ۳۶
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۳۷ ایوب داشت به خرده کارهای خانه می‌رسید... پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت. گفتم: _"حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار" _ مثلا چه جور کاری؟ + نیست، کاری باشد. سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت: _"نُچ، خانم ها یا باید شوند، یا و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد." ناراحت شدم: _"چرا حاجی؟" چرخید طرف من _"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود.... هیچ کس ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند.... حتی اگر به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد.... او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد.... اصلا میدانی شهلا، باید را کشید، نه اینکه ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. چقدر ناز آدم های مختلف را سر کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر مسئولی را گیر می آوردم برایش می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. مراقبت های خودش را می خواهد. به و احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند. وقتی اعتراض می کردم، می گفتند: _"به ما همین قدر حقوق می دهند" اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود بستری می شد ادامه دارد... ✿❀