#مرد_باش
خانوم ها ذاتا ریزبین هستند....
از کارکردهای خوب منشی یا
همکارتان که از بد حادثه، خانم هم هستند
با اشتیاق تعریف نکنید❗️
@haram110
اگر آژیر دعوا، به صدا در اومد؛ سریع و محترمانه، محل را ترک کنید!
وقت رفتن، به هم زدن در، توهین، تمسخر، کنایه ممنوع؛ فعلا سکوت کنید. بعدا حرفاتون محترمانه بزنین...❗️
@haram110
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜
🍃
⚜
🍃
#حواسمان_باشد
حواسمان نیست، چه راحت با حرفی که میزنیم٬ چگونه یک نفر را بهم میریزیم، چه سرخوردگی یا دلخوری هایی بجای میگذاریم.
ما میگوییم و رد میشویم و میگذاریم به پای رُک بودنمان،
اما یکی ممکن است گیر کند، بین کلمات ما، بین برداشتهایمان.
دلی که میشکنیم ارزان نیست. با احتیاط حرف بزنیم، با احتیاط برخورد کنیم، بیایید تمرین خوب بودن کنیم.
🍃
⚜ @haram110
🍃
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜
#سیاست_های_همسرداری
💐 خانم و آقای محترم!
اگر متوجه اسرار خصوصی و خانوادگی همسرت شدی، اونو مثل پُتک نکوبون تو سر همسرت...!
💐 وقتی دعوات میشه برای اینکه پیروز میدون باشی از عیبها و کاستیهای همسرت حرفی به میون نیار!
💐 خانمی میگفت:
متاسفانه بیماری صرع دارم و شوهرم با علم اینکه من همچین مشکلی دارم باهام ازدواج کرد، میگفت بعد از ازدواج هر وقت بحثمون میشد بهم میگفت مریض و خیلی عذابم میداد...
💐 این رفتارها اصلا درست نیست، کسی که این کارو میکنه فقط داره خودشو از چشم همسرش میندازه و نشون دهنده شخصیت ضعیف و در موندش داره. علاوه بر این؛ این کار اثر بدی بر روح و جان همسرت میزاره.
@haram110
#همسرانه
#خانومها_بخونن
مردها از بی تفاوتی متنفرند❗️
پس تصور نکنید؛
اگر از او فاصله بگیرید
به شما جذب خواهد شد.
تعادل را رعایت کنید،
نه آن قدر دورشوید که شمارا نبیند
و نه آن قدرنزدیک که عادی شوید..
@haram110
#خانمها_بدانند
"نیــازهای مــرد زندگیتان را بشناسیـد"
💕 واقعیت این است که همسر شما هم نیازهایی دارد که درست به اندازه نیاز خود شما اهمیت دارند. مردان هم به پشتوانههای عاطفی نیازمندند. به #تحسین شدن، ستایش شدن و #احترام دیدن.
💕 این فقط شما نیستید که دوست دارید همسرتان در جمع از شما تعریف کند. مردها هم پس چهره خونسرد و شوخ طبعشان به دنبال تحسین شما میگردند و میخواهند مطمئن باشند قهرمان زندگی شما هستند.
💕 معمولا تصور نادرستی وجود دارد که چون زنان در مقایسه با مردان، موجودات لطیفتر و حساستری هستند، نیازهای احساسی بیشتر و مهمتری دارند و مردان چون موجودات خشنی هستند هیچگونه نیاز عاطفی نداشته و یا اگر داشته باشند برآوردن آنها چندان اهمیتی ندارد.
💕 اما حقیقت این است که حفظ ارزش و احترام از مهمترین و اساسیترین نیازهای عاطفی مردان است. مردها از این که احساس کنند شما رویشان حساب نمیکنید دست پاچه میشوند و مثل پسر بچههای نوبالغ بهشون برمیخورد.
❌ آنها کافیست حس کنند کمی از محبت بیحد و حصر اوایل آشناییتان کم شده و شما محبتتتان را به جای او صرف دوستان یا فرزندانتان میکنید.
آن وقت است که در سکوت سرخورده میشوند و مثل یک کودک #حسادت میکنند...!
@haram110
#آقایان_بدانند
""مـرد روياهایـش باش؛
ولـی نه فقط در خـيابان!""
💟 لباسهای جذاب پوشیدن و موها و ریش مرتب داشتن، عطر زدن و شال گردن انداختن یا حتی عینک دودی، اینها همه شما رو خوش تیپ و جذاب میکنه...
💟 مسلما مردهای زیادی هستند که بیرون از خونه لباس های خوب میپوشند اما توی خونه و رو به روی همسرشون با شلوار گشاد و زیرپوش هستن، اونم همیشه...!
💟 آقای محترم! یکم به خودت برس، برای خانمت عطر بزن، عطری که دوست داره، عطری که بهت کادو داده. تیشرت و لباسهای خوب تو خونه بپوش. تا هر وقت ببیندتون کِیف کنه از دیدن شما...
@haram110
کانال آداب همسرداری حرم
به روابط یکدیگر #حسادت نکنید!
اصلا نمیفهمم چرا باید کسی به رابطه ی دوستش #حسادت کند یا مثلا دلیل بدبختی خودش را
در خوشبختی دیگری پیدا کند!
مگر ما چقدر #زندگی میکنیم که بخواهیم
در کثافتی به نام #حسادت غرق شویم؟!!
باور کن همه مان #خوشبخت میشویم اگر
کمی این حسادت را دور بریزیم و
نسبت به جایگاهی که داریم و تلاشی که میکنیم
خودمان را #بسنجیم!
اصلا نباید به #خودمان این حق را بدهیم که
بخواهیم رابطه یا جایگاه کسی را
به خاطر اینکه به او #حسادت میکنیم خراب کنیم!!
البته هیچ کدام از اینها بدون جواب نمیماند
یکروز ؛ یکجا ؛ به گردی #زمین ایمان می آوریم!
╭─┅═ঊঈঈ═┅─╮
💑 @haram110 💑
ڪــلــیــ❣ڪ ڪــنــ☝️
#حجاب💞
#چادرانه🦋
🍃 #بانو...
👑 #چادر کہ بہ سر کردے❗️
♨️ باید خیلی چیز ها را ز سر برون کنی...
🎈 یادت نرود تو بہترین و #ارزشمند ترین خلقت خدایے❗️
✨ #ریحانہ ے زیباے #خدا...
🌼 سخنت 🌼
🌸 رفتارت 🌸
🌺 ظاهرت 🌺
👒 بیانگر بانو بودنت هست❗️
♥️بانو بودن کم #مسئولیتی نیست...
😇 #مسئولیتپذیر ڪہ باشے...
ڪار حساس تر مےشود❗️
🌹 اینجا دیگر تنہا بحث چادر نیست...
🌸 #علاقہ و احساست 🌸
🌺 دخترانگے هایت 🌺
🌼 #زیبایے هایت 🌼
❤️ فقط و فقط میشود سهمِ #یڪ نفر...
💫 ڪسے ڪہ حتے بہ #باد هم #حسادت میکند اگر ببیند #زلف هاے پاکت را پریشان کرده❗️
❣️ #تعهد داشته باش بہ این حسِ عاشقانہ...
🙂 متعہد بودن ڪار سختے نیست❗️
🌙مطمئن باش طعم شیرین #خوشبختے را میچشے...
#مدافع_چادرم 😌
🏴🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🥀🏴
💢#حسادت و #غیرت یکدیگر را #تحریک نکنید!"
به آقایان توصیه میشه که در معاشرت با نامحرم و حتی محارم کاری نکنید و حرفی نزنید که زنانِ خود را وادار به حسادت کنید!❗️
به خانم ها هم سفارش میشه که در برخورد با مردهای بیگانه، کاری نکنید و حرفی نزنید که حس حسادت و غیرت شوهرتان را تحریک نمایید.❗️
🔴 این حسادتها بدبینی میآورد و پایههای محبّت را سُست میکند و از ریشه میسوزاند.
🌺 @haram110
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
✅ اگر یک #موقع هایی میبینید که همسرتون نسبت به کسی #حسادت میکنه و به خاطر حسادتش، به اون فرد عکس العمل نشون میده یکی از راههای #کاهش این نوع حسادت، افزایش دادن عزت نفس #همسرتونه
⁉️ چطوری؟
1⃣ از همسرتون #تعریف کنید مخصوصا در مورد اون ویژگی هایی که میبینید نسبت بهشون بر روی اون #فرد حساسه
2⃣ بهش میدون بدید که #کارهایی رو انجام بده که با انجام اون کارها پیش شما خودش رو #نشون میده
✅ اگر همسرتون احساس کنه که بهش #اعتماد دارید و اون رو در همه ی موارد قبول دارید و ترجیح میدید خودش رو کمتر در معرض حسادت و #مقایسه با دیگران قرار میده.
حرم
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 #قسمت_صد_وششم✨ وحید گفت: _اون پرونده دیگه دست من نیست.تحویل
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای 🌈
#قسمت_صد_وهفتم ✨
خانمه گفت:
_بالاخره شناختی جناب سرگرد موحد.
وحید گفت:
_تو چی میخوای؟
خانمه به شهرام اشاره کرد و گفت:
_گفتش که.
-تو هم با اینایی؟
-آره.ولی من بیشتر از اون چیزی که اونا ازت خواستن میخوام.
-چی میخوای؟
خانمه به من نگاه کرد و گفت:
_جون عزیزت.
من با خونسردی به خانمه نگاه میکردم.به وحید گفتم:
_زنده بودنش به دردت میخوره یا بزنم تو مغزش؟
خانمه پوزخند زد.منم لبخند زدم.زینب سادات آروم شد.خانمه گفت:
_حیفه که تو خودتو اسیر یه مرد و دو تا بچه کردی.تو میتونی خیلی موفق زندگی کنی.
بالبخند گفتم:
_من الانم تو زندگیم خیلی موفقم.
سؤالی نگاهم کرد.گفتم:
_آدمی که موفقیتی تو زندگیش نداشته باشه بقیه بهش #حسادت نمیکنن.وقتی من اطرافم کسانی رو دارم که بهم حسادت میکنن،یعنی موفقم.
-ولی با وجود این بچه ها خیلی ضعیفی.
- #مادربودن_ضعف_نیست.
با خونسردی به خانمه نگاه میکردم و به وحید گفتم:
_وحیدجان برنامه چیه؟چکار کنیم؟
وحید گفت:
_زهرا آروم باش.اون یه حیوونه.
لبخند زدم و گفتم:
_وحیدجان مؤدب باش.خانوم ناراحت میشن اینطوری میگی.
خانمه با پوزخند نگاهم میکرد.منم بالبخند نگاهش میکردم.گفت:
_تا حالا میخواستم شوهرت عزادار تو باشه ولی الان میخوام تو عزادار شوهرت باشی.
بعد سریع اسلحه شو گرفت سمت وحید و شلیک کرد...
من با نگرانی به وحید نگاه کردم.وحید نشسته بود.گفتم:
_وحید
زینب سادات دوباره گریه کرد.وحید سرشو آورد بالا،به من نگاه کرد و گفت:
_خوبم زهرا.به من نخورد.
واقعا شلیک کرده بود ولی چون وحید سریع نشست گلوله از بالا سرش رد شد.
به خانمه نگاه کردم.عصبی بود.
دوباره میخواست شلیک کنه یه تیر زدم تو دستش، اسلحه ش افتاد.خانمه عصبی به من نگاه کرد.صدای زینب سادات تغییر کرد.
نگاهش کردم،بچه کبود شده بود.داشت خفه ش میکرد.یه تیر زدم تو مغزش ولی قبل از اینکه تیرم بهش بخوره خانمه افتاد و تیرم خورد به دیوار.
به وحید نگاه کردم....
اسلحه ش سمت خانمه بود و عصبی نگاهش میکرد.وحید قبل از من به مغز خانمه شلیک کرده بود.
صدای زینب سادات قطع شد...
به زمین نگاه کردم.خانمه نقش زمین بود.زینب سادات کنارش افتاده بود...
زیر سر زینب سادات پر خون بود،
چشمهاش هم باز بود.روی زانوهام افتادم.
چهار دست و پا رفتم نزدیک.سر زینب سادات خورده بود به لبه ی میز....
قلبم تیر کشید.چشمهام پر اشک شد.دیگه هیچی نمیخواستم ببینم.به سختی نفس میکشیدم.
_زینب،زینبم،زینب ساداتم....
نمیدونم چقدر گذشت....
صدای گوشی وحید اومد...
یاد وحید افتادم.وحید کجاست؟ چشمهامو باز کردم.وحید همونجا نشسته بود و چشمش به زینب سادات بود.
حتی پلک هم نمیزد...
به زینب سادات نگاه کردم.جگرم آتیش گرفت. واقعا مرده بود.
دخترم مرده بود.زینب پنج ماهه م مرده بود.
اشکهام نمیذاشت خوب ببینم...
دوباره گوشی وحید زنگ خورد...
دوباره به وحید نگاه کردم.حالش خیلی بد بود.بلند شدم گوشی وحید رو برداشتم.حاجی بود.گوشی رو گرفتم سمت وحید.گفتم:
_حاجیه.جواب بده.بگو بیان اینا رو ببرن.
وحید به من نگاه نمیکرد.گفتم:
_خودم جواب بدم؟
سرشو یه کم تکان داد یعنی آره ولی چشمش فقط به زینب سادات بود.
گفتم:
_سلام
حاجی با مهربانی گفت:
_سلام دخترم.خوبین؟
نمیدونستم خوبیم یا نه،ولی خداروشکر سالم بودیم.با بغض گفتم:
_خداروشکر
حاجی گفت:
_وحید با من تماس گرفته بود کاری داشت؟
-بله
-کجاست؟
به وحید نگاه کردم.
-همینجاست ولی نمیتونه صحبت کنه.
صدام هم بغض داشت.حاجی نگران شد.گفت:
_دخترم چیزی شده؟
دیگه با اشک حرف میزدم.
-سه نفر اومدن اینجا،با سه تا اسلحه.دو تا خانم، یه آقا.
حاجی ساکت بود ولی معلوم بود تعجب کرده.
گفتم:
_میخواستن با ما وحید رو زیر فشار بذارن که کاری براشون انجام بده.
حاجی گفت:
_الان کجان؟
-همینجا...
به بهار نگاه کردم.به هوش اومده بود و داشت به من نگاه میکرد.گفتم:
_یکی از خانمها رو به صندلی بستیم.
به شهرام نگاه کردم،هنوز بیهوش بود.گفتم:
_آقاهه هم وحید بیهوشش کرده.
به جنازه زنه نگاه کردم و گفتم:
_یکی دیگه از خانمها هم مرده.
حاجی با نگرانی گفت:
_شما سالمین؟
به زینب سادات نگاه کردم.گریه م گرفته بود.گفتم:
_زینب ساداتم...مرده.
بعد چند لحظه نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ولی فاطمه ساداتم سالمه...منم سالمم.
به وحید نگاه کردم و گفتم:
_خداروشکر وحید هم سالمه.
وحید به من نگاه کرد.گوشی رو قطع کردم.گفتم:
_منو بچه هام فدای وحید...
ادامه دارد...