حرم
* 💞﷽💞 #نمنمعشق #فصل_دوم #قسمت_پانزدهم مهسو _توکی میخوای آشپزی یادبگیری؟شوهربدبختت گشنه میمونه
🍃 *﷽ 🍃
#نمنمعشق
#فصلدوم
#قسمت_شانزدهم
مهسو
با چشمای گردشده نگاهم میکرد...
+شوخی میکنی؟؟؟
_نهههه...واقعا میخوام راجع به دینت بدونم...کاربدیه؟
+نه نه اصلا...ولی خب آخه عجیبه...چیشد که یهویی...واقعانمیفهمم
لبخندغمگینی زدم و گفتم
_نپرس یاسر...خودمم نمیدونم...ولی میدونم که...توآرامش داری...آرامشتو از اعتقادت میگیری...من تشنه ی این آرامشم...
لبخند عجیبی زد و گفت...
+هرچی دوس داشتی،هروقت سوالی داشتی حتما بیا بپرس...منم بهت چندتا کتاب میدم...کمکت میکنه...
_ممنون...حتماسراغت میام
+امشب میبرمت خونه ی بابا اینا و چندتا کتاب که اونجادارم رو بهت میدم...علی الحساب با بهترین کتاب شروع کن...قرآن
_اخه...من..بلدنیستم بخونمش...
+بلدبودن نمیخوادکه عزیزم...معنی داره..شما معنیش روبخون...
_مطمئنی؟
+شکنکن...
کتاب رو بااحترام خاصی از دسنش گرفتم و ازاتاق خارج شدم...
یاسر
همونجا روی زمین نشستم و سجده ی شکر انجام دادم...خدایا یعنی میشه؟
خدایا خودت دستش روبگیر...یاامام حسین اگه دستش روبگیری که شک ندارم میگیری و خودت به روشنایی میرسونیش،به جان جوونت قسم هرسال سه تا مستحقو میفرستم کربلا...بیان پابوست..
**
توی اتاقم مشغول نمازخوندن بودم...داشتم سلام نماز رومیدادم که درباشدت بازشد....باآرامش نمازم رو تموم کردم و به عقب چرخیدم
_چی شده؟طوفانه؟
+بله،طوفانه...این چه دینیه آخه..یکجا حرف از رستگاریه...یکجا مهربانی ورحمت...یکجا عذاب شدید..یکجا هم ناقض حقوق بشرمیشین...
با تعجب بهش زل زدم و گفتم
_بشین..آروم باش...حرف میزنیم...
روی صندلی نشست و گفت
+منتظرم
_همش چهارروزه داری مطالعه میکنی..به این نتیجه رسیدی که ما ناقض حقوق بشریم؟
+بله...
_چرااونوقت..
+هزارتادلیل دارم..
_خب یکیش
+مثلا نصف بودن دیه ی زن...
مثلا نصف ارث بردن...مثلا اینکه حجاب فقط برای خانمهاست...
_کافیه...فهمیدم...من برات توضیح میدم
#دیرآمدیبهدیدنماماخوشآمدی
#محیاموسوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_و_فرجنا_به
🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *