حرم
* 💞﷽💞 #قسمت_چهارم_وپنجم #نمنمعشق یاسر توی این دوروز کل کارامو راست و ریس کردم قراربودامشب ب
* 💞﷽💞
#قسمتششم
#نمنمعشق
چای رو به بقیه تعارف کردم و نشستم...بابام گفته بود امشب به احترام عقاید اوناهم ک شده لباس پوشیدنم آراسته باشه..
فک کنم ازین به بعد تیپم همینجوره...
تواین افکاربودم که باصدای پدرم به خودم اومدم..
_دخترم مهسو؟سیدیاسرو راهنمایی کن تواتاقت
به سمت اتاقم رفتیم تعارف زدم رفت توی اتاق درو نبستم..شنیده بودم مسلمونا حساسن رواین موضوع...مسخره ها😒
نگاه جدی بهم انداخت و گفت:میشه لطفا در رو ببندین؟قراره ی سری حرفای مهم بهتون بگم...
واقعا جاخوردم،فکرشم نمیکردم..ینی واقعا اراده داره بامن تواتاق تنهاباشه؟
چه جالب
دروبستم و روی کاناپه روبه روش نشستم.و باغرورزیادگفتم:
+خب،میشنوم...قراره با زندگیم
چکارکنین؟
یاسر
نفس عمیقی کشیدم و نگاهمودوختم به گلدون روی میز تاتمرکز کنم...
_من سیدیاسر موسوی بیست و هفت ساله سرگرد ارتش هستم...نمیتونم بگم دقیقا کدوم بخش ولی تاهمین حدش هم براتون کافیه.چندوقت پیش مشخص شد که یه سری افراد با علائم خاصی از یه بیماری ناشناخته میمیرن..اونهارو توی قرنطینه نگه داشتیم وویروس رو شناسایی کردیم مشخص شد که اون افراد تحت درمان با یه سری داروهای خاص بودن..
رد داروهارو گرفتیم تابه دوتا لابراتوار معروف داروتوی ایران رسیدیم..
که متاسفانه یکی ازونا کمپانی پدرشماس
به اینجای صحبتم که رسیدم به وضوح جاخوردنشودیدم...مکثی کردم ولیوان آبی براش ریختم وقتی از اروم شدنش مطمعن شدم ادامه دادم:
تحقیقاتمون شروع شد و بعد از اثبات بی گناهی هردو مدیرعامل های دوشرکت متوجه شدیم که تعدادی جاسوس وخرابکار توی هردوشرکت هست...
پدرتون رو تهدید کردن چند وقت پیش که یا باهاشون همکاری میکنه یا ....
شمارو به قتل میرسونن..
اینو که گفتم با وحشت بهم نگاه کرد...
_آروم باشید..من براهمین اینجا هستم..راستش این تهدیدرو برای مدیرعامل شرکت پرند هم داشتن..که خب ماتصمیم گرفتیم به روش خودمون ازتون محافظت کنیم.
من و همکارم با شما و دختر مدیرعامل شرکت پرند ازدواج میکنیم.
ویجورایی مسئولیت حفاظت از شما باماس..
لبخند اطمینان بخشی زدم و حرفموتموم کردم..
#گفتهبودمبهکسیعشقنخواهمورزید
#آمدیوهمـهیفرضیههاریختبههم!
#محیاموسوی
ادامه دارد...
لایک❤فراموش نشه😉 _ *
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصه
#قسمتششم
✍اکنون که ابوبکر لعنة الله علیه فتنه را خاموش کرده است آیا مردم را به سوی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دعوت خواهد کرد ؟ به فرض که ما اصلاً کار به روز غدیر خُمّ نداشته باشیم ، اکنون با سخنان ابوبکر لعنة الله علیه ، خلافت و حقانیّت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ثابت شده است
امّا وقتی من نگاه به چهره ابوبکر لعنة الله علیه میکنم ، میفهمم او برنامه دیگری در سر دارد . شاید بگویی چه برنامهای ؟ با من همراه باش .
آنجا را نگاه کن ! یکی از بزرگان قبیله خزرج جلو میآید و با صدای بلند میگوید: «به این سخنان ابوبکر لعنة الله علیه گوش نکنید و فریب او را نخورید . ما بودیم که وقتی مردم مکّه ، پیامبر صلی الله علیه و آله را از آن شهر راندند به آن حضرت پناه دادیم و ما با تمام وجود ، او را یاری کردیم ، برای همین ، امروز ، خلافت ، حقّ ما میباشد . اگر مهاجران سخن شما را قبول نکنند آنها را از این شهر بیرون میکنیم »
آنگاه ، نگاهی به ابوبکر لعنة الله علیه ، عُمَر لعنة الله علیه و دیگر مهاجرانی میکند که در اینجا هستند و میگوید: «به خدا قسم ، هر کس با ما مخالفت کند با شمشیرهای ما روبرو خواهد بود» .
بار دیگر ، هیاهو به پا میشود ، همه سخن این گوینده را با فریاد خود تأیید میکنند . نگاه کن ! مهاجران ، همه ترسیدهاند
مردم مدینه (انصار) و مهاجران که تا دیروز با هم برادر بودند ، اکنون برای ریاست دنیا در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند و تشنه خون همدیگر شدهاند
تعداد مهاجران اندک است ، و دیگر امیدی برای آنها نیست ، کار به جای حسّاسی رسیده است ، سخن از شمشیر است و خونریزی !
همه چیز آماده است برای اینکه مردم با سعد بیعت کنند ، آری ، سعد ، بزرگِ طایفه خزرج میرود که بر تختِ خلافت بنشیند
در این میان نگاه من به بَشیر میافتد ، نمیدانم او را میشناسی یا نه ؟
او اهل مدینه است ، امّا همیشه به سعد حسادت میورزیده است. درست است که سعد ، رئیس قبیله اوست، ولی او نمیتواند ببیند که سعد خلیفه مسلمانان بشود
حسد در وجود او ، آتشی روشن نموده است ، اکنون او برمیخیزد و شروع به سخن میکند :
«ای مردم ، درست است که ما پیامبر صلی الله علیه و آله را به شهر خود دعوت کردیم و او را تا پای جان یاری کردیم ، ولی همه شما میدانید که ما برای خدا این کار را انجام دادیم ، نه برای رسیدن به دنیا . آری ، هدف ما رضایت خدا بود ، ما میخواستیم دین خدا را یاری کنیم . امروز نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله ، بیش از ما شایستگیِ خلافت را دارند ، من از شما میخواهم تا حرف آنها را قبول کنید »
سخن بشیر ، بار دیگر همه را به فکر میاندازد . آری ، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بیش از همه ، شایستگی خلافت را دارند
اکنون باید خلافت را به نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله سپرد ، امّا چه کسی از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیکتر ؟ مگر پیامبر صلی الله علیه و آله او را برادر خود خطاب نمیکرد ؟ مگر در روز غدیر ، پیامبر صلی الله علیه و آله او را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد ؟ کاش یک نفر اینجا بود و مردم را به یاد سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله میانداخت
در این میان ، یکی از انصار از جای خود بر میخیزد و این چنین میگوید: «ای مردم مدینه ، پیامبر صلی الله علیه و آله از مهاجران بود و همه ما ، انصار و یاوران او بودیم ! امروز هم ما یاوران و انصارِ کسی خواهیم بود که جانشین او باشد »
همه با سخن او به فکر فرو میروند ، انصار باید یار و یاورِ پیامبر صلی الله علیه و آله و خلیفه او باقی بمانند و خودشان نباید خلیفه بشوند .
ابوبکر لعنة الله علیه برمیخیزد و در حقّ گوینده این سخن دعا میکند و به او میگوید: «خدا به تو جزای خیر دهد ! تو چقدر زیبا سخن گفتی»
در این میان عُمَر لعنة الله علیه برمیخیزد ، گویا او میخواهد برای مردم سخن بگوید .
همه مردم ساکت میشوند و او شروع به سخن میکند ، سخن او کوتاه و مختصر است: «ای مردم ، بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم »
به راستی منظور عُمَر لعنة الله علیه کیست ؟ آیا سنّ زیاد ، میتواند ملاک انتخاب خلیفه باشد ؟ آخر چرا باید به دنبال سنّتهای غلط روزگار جاهلیّت باشیم ؟
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..