🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصهشب
#قسمتچهلوهشتم
✍خلیفه به سوی مسجد میرود ، امّا هنوز دارد گریه میکند . او با خود فکر میکند آیا ریاست چند روزه دنیا ، ارزش آن را داشت که من حضرت فاطمه سلام الله علیها را از خود برنجانم ؟
مردم وقتی گریه خلیفه را میبینند ، تعجّب میکنند ، نزد او میآیند و چنین میگویند:
ــ چه شده است ای خلیفه ! چرا گریه میکنی ؟
ــ آیا درست است که هر کدام از شما در کمال آرامش باشید و مرا به حال خود رها کرده باشید ؟ من به این بیعت شما نیاز ندارم ، من دیگر نمیخواهم خلیفه شما باشم
مردم تعجّب میکنند ، مگر حضرت فاطمه سلام الله علیها به خلیفه چه گفته است که او اینقدر عوض شده است ؟
آری ، ابوبکر لعنة الله علیه از نفرین حضرت فاطمه سلام الله علیها ، خیلی ترسیده است .
اگر چه حضرت فاطمه سلام الله علیها در بستر بیماری است ، امّا تا جان دارد از حق، دفاع میکند .
مردم نمیدانند چه کنند ، چگونه خلیفه خود را آرام کنند . سرانجام تصمیم گرفته میشود تا عدّهای نزد خلیفه بروند و به او چنین بگویند: «ای خلیفه ، اگر تو از مقام خود، کنارهگیری کنی اسلام نابود خواهد شد ، امروز بقای اسلام به خلافت توست ، هیچکس نمیتواند جای تو را بگیرد» .و اینگونه است که خلیفه آرام میشود
اکنون حضرت فاطمه سلام الله علیها لحظه به لحظه بدتر میشود ، او گاهی از هوش میرود و گاهی به هوش میآید
او دیگر برای پرواز به سوی آسمانها آماده است ، او میخواهد به دیدار پدر مهربان خود برود ، امشب شب سیزدهم ماه «جَمادی الاولی» است
در این مدّت ، حضرت فاطمه سلام الله علیها چقدر بلا و سختی کشیده است .
آیا امشب با من به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها میآیی ؟
خدای من ! گویا امشب در این خانه خبرهایی است ! حضرت فاطمه سلام الله علیها در بستر بیماری است ، نگاه حضرت امیرالمومنین علی علیه به چهره همسرش، خیره شده است .
حضرت فاطمه سلام الله علیها چشمان خود را باز میکند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را در کنار خود میبیند ، رو به او میکند و میگوید:
ــ علی جان ! من الآن ، خوابی دیدم .
ــ در خواب چه دیدهای ، ای عزیز دلم ؟
ــ در خواب ، پدرم را دیدم ، او در قصر سفیدی نشسته بود ، وقتی با او روبرو شدم به من گفت: «دخترم ، نزد من بیا که من مشتاق تو هستم»
ــ تو در جواب چه گفتی ؟
ــ من به او گفتم: «به خدا قسم ، من نیز مشتاق دیدار تو هستم» .
ــ و پیامبر چه گفت ؟
ــ او به من چنین گفت: «تو به زودی مهمان من خواهی بود»
اشک در چشمان حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام حلقه میزند ، او باور نمیکند که امشب ، آخرین شبِ زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها باشد .
نگاه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها دوخته شده است . ناگهان حضرت فاطمه سلام الله علیها این چنین میگوید: «علیکُم السّلام»
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به خود میآید ، آیا کسی وارد اتاق شده است ؟ او هر چه نگاه میکنی کسی را نمیبینی . پس حضرت فاطمه سلام الله علیها به چه کسی سلام کرد ؟
حضرت فاطمه سلام الله علیها رو به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام میکند و میگوید: «پسر عمو ، نگاه کن ، جبرئیل به دیدن من آمده است ، الآن او به من سلام کرد و من جواب او را دادم ، او به من خبر داد که امشب ، شب آخر زندگی من است و من فردا به اوج آسمانها پرواز میکنم»
آری ، سفر حضرت فاطمه سلام الله علیها قطعی شده است ، در آسمانها غوغایی به پا شده است ، همه خود را برای مراسم استقبال از حضرت فاطمه سلام الله علیها آماده میکنند . اکنون ، فرصت خوبی است تا حضرت فاطمه سلام الله علیها حرفهای خود را با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بزند، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به سینه گرفته است و به شدّت گریه میکند . قطرات اشک حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بر صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها میریزد 😭😭
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻