* 💞﷽💞
#مُشکین35
تاسفبار و آروم لب زدم:
_ زندگی و جوونیم رو به فنا دادی، جواب سلام هم میخوای؟
_باشه بگو، هر چی دوست داری بگو،طعنه بزن، اخم کن، جیغ بزن، بیرونم کن، ولی من تا تو رو برنگردونم از پا نمیشینم معصوم!
پشت به عماد کردم تا دستهای کوچک محمدرضا که از پتو بیرون مونده بود رو بپوشونم. نمیدونم کی خودش رو پشت سر من رسونده بود که خیلی سریع دستش رو دور شونههام حلقه کرد و تا من بخوام به وضعیتم مسلط بشم خیلی محکم و عمیق کنار گونهم رو بوسید و نفسش رو با قدرت ها کرد.
تموم بدنم شروع به لرزیدن کرد، رعشهیی کاملا عصبی بود. دستش رو از دور شونهم باز کردم و با صدایی رگهدار از خشم و پر از طعنه گفتم:
_ این لوس بازیهات رو بذار برای اهلش. دیگه اون معصوم مرد.
اگه یه روزی برای همه گرگ بودم و تو استثنا بودی، حالا دیگه تو هم از دید من شدی مثل بقیه.
چشمهاش از تعجب گرد شده بود و در حالیکه سعی در کنترل خودش داشت جواب داد:
- کوتاه میام و هیچی نمیگم چون اشتباه کردم، ولی صبر من هم اندازه یی داره.
_ نه تو رو خدا! بیا، پاشو بزن لت و پارم کن حق داری.
_ لا اله الا الله! من کی تو رو زدم تا حالا، این چه حرفیه؟ تو کی میخوای دست از این لجبازی و قهر برداری؟
- تا صبح ثریا هی تو بگو، من هی میگم آب رفته به جوی برنمیگرده عماد، میفهمی؟ تو برام تموم شدی.
_ چقدر تند و تیز شده زبونت، آدم رو میسوزونه. اینجور نبودی معصوم، من شوهرتم؟
_ تو رو دیگه لولوی سر خرمن هم حساب نمیکنم.
_ لعنت بر شیطون، بس کن دیگه ای بابا، معصوم بفهم! مریم داره دق میکنه اصلا من همون که تو میگی به خاطر این بچه برگرد.
نفسم رو آهمانند بیرون دادم.
_ باشه، برمیگردم.
شوکه شده بود و با چشمهای گشاد و دهن باز موندهش نگاهم میکرد تا مطمئن بشه که درست شنیده. ادامه دادم:
_اما... شرط دارم.
سریع به خودش مسلط شد و جواب داد:
_ بگو عزیزم، بگو دورت بگردم، اصلا هر چی شرط داری بخوره فرقِ سرِ من، تو فقط بگو.
✍🏻 #مژگان_گ