eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
635 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 وارد سومین تابستون بعد از اون حادثه‌ی تلخ شده بودیم و نمی‌دونم چرا دلم بهونه‌گیر یک اتفاق تازه بود. شاید که خسته شده بودم از تموم حجم لجبازی با خودم و زندگیم! چند روزی بود که انگار عماد و حاج بابا با همدیگه حرف درگوشی داشتند که تا من رو متوجه می‌دیدند بیخیال می‌شدند و حرفشون رو نیمه‌کاره رها می‌کردند. پنجشنبه بود و طبق معمول کارهای نظافت خونه رو انجام می‌دادم تا نیم‌چاشت نرسیده راهی خونه‌ی پدر و مادرم بشم تا مرجان راحت باشه و فریبا هم کمتر حرص بخوره. حاج بابا از حیاط صدام می‌زد. _ بله حاج بابا چیزی شده؟ _ بیا باباجان اون اتاق حرف دارم باهات. _چشم الان میام. مریم و محمدرضا هنوز خواب بودند. روسریم رو سر گرفتم و به سمت اتاقشون رفتم. حاج‌بابا کنار دیوار به پشتی تکیه زده بود و تسبیح درشت شاه‌مقصودش رو دونه می‌نداخت. سلام کردم و بغل دست فرخنده سادات نشستم. - بفرمایید حاج‌بابا. باهام کاری داشتین؟ _ باباجان تو چند ساله که عروس این خونه‌یی و من کل سعیم رو کردم که خدایی نکرده بین عروس و دختر فرقی نباشه. خدا شاهده که تو رو به اندازه دخترا دوست دارم. الان سه ساله که عماد رو از اتاقت بیرون کردی و خوب من بهت حق دادم که عصبانی باشی و حمایتت هم کردم، توی این چند وقت‌، روزی نبود که عماد نخواد من پادرمیونی کنم اما دلم نمی‌خواست فکر کنی پسرم رو به تو ترجیح دادم. ولی باباجان درست نیست رابطه‌ی زن و شوهر اینجور بمونه. شیطون به فرخنده‌سادات نگاه کرد و ادامه داد: _ درسته سادات؟ _ بله مادر، حاج مصباح راست می‌گه نمی‌خواید یه فکری به این اوضاع بذارید؟ تو جوونی، عماد هم جوونه، اشتباه کرده قبوله ولی تو فقط اون رو تنبیه نمی‌کنی، بیشتر خودت و بچه‌هات دارید اذیت می‌شید. _ خوب می‌گید من چی کار کنم؟ عماد که با مرجان زندگیش رو داره من هم که اعتراضی ندارم. _ مرجان زن عماده قبول، ولی وقتی اون جایی نبود تو زن عماد بودی. عین این سه سال هر وقت باهاش حرف زدم گفت تا معصوم نخواد پا نمی‌ذارم تو اتاقش. اینقدر اذیتش کردم که دیگه نمی‌خوام بیشتر از این ازم بیزار بشه. راستش، اون روزی که من رو به خونه‌ی انسی طلبیدن، عماد یه چیزایی می‌گفت که من فکر کردم داره از ترس من و آبروش اینطور میگه ولی هر چه گذشت با خودم گفتم نکنه این پسر راست می‌گفت و من نادون قبولش نکردم! همون موقع هم فقط می‌گفت من چه کنم با معصوم، خودش رو به در و دیوار می‌زد که معصوم این معرکه رو تاب نمیاره. اون هنوز خاطرخواه تو بود و من فکر کردم هوای مرجان تو سرشه. ✍🏻