eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
727 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
* 💞﷽💞 #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_دوم 🌸2)تعداد زیادی گزارش وجود دارد که درآن، تجربه کننده در حالی که
* 💞﷽💞 بسم الله الرحمان الرحمیم💎♥️🌱 🌸5)تجربیات نزدیک به مرگ، در بسیاری از افراد،تاثیرات و تغییرات عمیقی داشته است این تجربه ها اثرات عمیق روی شخصیت و جهان بینی افراد تجربه کننده می گذارد . شخصی پس از چاپ اول این کتاب تماس گرفت و گفت: من در شهر کوچکمان ، در یک فروشگاه خدمات نرم افزاری کار میکردم 🌸تا اینکه ماجرایی نزدیک به مرگ برایم پیش آمد، من مشاهده کردم که تمام افرادی که به آنها فیلم فروختم ، به چه مشکلات اخلاقی و ... دچار شدند 🌸من دیدم که هریک نفر که از من فیلم می خریدند، بار سنگینی را بر دوش من می نهاد! باری به سنگینی یک بلوک سیمانی! کمرم طاقت نداشت . داشتم از بار سنگینی که بر دوشم بود، از پا در می آمدم که یکباره اجازه برگشت دادند . من از روز بعد ، به دنبال افرادی راه افتادم که به آنها فیلم فروخته بودم ‌. به هر سختی بود آنها را راضی می کردم که دیگر سراغ این مسائل نروند . 🌸تغییرات این افراد، همیشه در جهت مثبت بوده ، مانند احساس هدف دار بودن آفرینش ، احساس مسئولیت ، تغییر شغل و نحوه ی زندگی و گاهی وقف زندگی خود به امور خیریه ، مهربان تر و صبور تر شدن ، ترک اعتیاد و .... حتی در غرب که همه چیز براساس مادیات تعریف می شود این تجربه کنندگان بسیار معنوی میشوند . 🌸6)در این تجربیات ، نتیجه ی کارهای انسان، چه خوب و چه بد مشاهده می شود . اینکه خداوند در قران به پاداش دادن به ذره ای کارخوب و ذره ای کار بد مثال زده است ، کاملا مشخص میشود *1 🌸آقای محمد زمانی که در قسمتی از خاطراتش میگوید: در دوران کودکی راهی مشهد بودیم . ماشین جوش آورد و در کنار روستایی متوقف شدیم . راننده ظرفی اب به من داده و گفت که برو ‌و از آن چشمه ای که در آن نزدیکی بود آب بیاور . من ظرف را آب کردم ولی برای من که بچه بودم حمل آن ظرف سنگین بود . در راه تصمیم گرفتم کمی از آب ظرف را خالی کنم تا سبکتر شود . در آنجا چشمم به درختی افتاد که به تنهایی در زمینی خشک روئیده بود . من به جای اینکه آب ظرف را در همان جا خالی کنم راهم را دور کرده و آب را پای آن خالی کردم . در مرور زندگیم چنان به خاطر این کارم مورد تشویق قرار گرفتم که باورکردنی نبود! گویی تمام ارواح به خاطر این عملم به من افتخار می کردند! این کار کوچک یکی از بهترین کارهای زندگیم به نظر می رسید برایم عجیب بود . به من نشان دادند که این عمل من ارزش بسیاری داشته زیرا کاملا خالصانه انجام شده و هیچ توقعی درآن برای خودم وجود نداشته است . 🌸7)ممکن است عده ای این گونه تصور کنند که این گزارش ها می توانند دروغ باشند و برای کسب توجه ساخته شده و پرداخته شده اند . نفع شخصی یکی از بزرگترین انگیزه های دروغ گفتن است . افرادی که این تجربه ها را بازگو کرده اند، نه تنها هیچ سودی از بازگو کردن آن ها نبرده اند،اکثرا با تمسخر دیگران رو به رو شده اند . با نگاهی منصفانه نمیتوان تمامی این موارد را دروغ پنداشت . تعداد گزارش های منتشر شده در این باره به چند هزار نفر می رسد و شباهت های بین آن ها، حتی شکاک ترین افراد را به فکر فرو میبرد . 🌸برخی براین تصورند که این گزارش ها برای ترویج مذهب یا اعتقاد به خدا ساخته شده اند . همان گونه که گفته شد، بسیاری از این تجربه ها توسط کودکانی گفته شده که آشنایی با هیج گونه دین و مذهب یا حتی مفهوم خدا یا جهانی دیگر نداشته اند . بسیاری از تجربه کنندگان نه تنها مذهبی نبوده اند بلکه منکر خدا بوده اند *1)سوره زلزال 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿
حرم
* 🍀﷽🍀 🌺🌸🌺🌸🌺 🌸🌺🌸 🌺 💞 #پارت_دوم لباسمو پوشیدم،چادرمو سرم گذاشتم رفتم داخل حیاط با دیدن رضا تپش قلب
* 🍀﷽🍀 🌺🌸🌺🌸🌺 🌸🌺🌸 🌺 💞 از سردی آب زبونم قفل شده بود امیر : به به ،آیه خانم ،جیگرت حال اومد نه 😅 رفتم سمت شیر آب که دیدم شینگ و از آب جدا کرده ،شیلنگ و دوباره وصل کردم شیر آب و تا آخر باز کردم و دویدم سمت امیر که یه دفعه امیر پشت رضا قایم شد و منم شیلنگ و گرفتم سمتش بیچاره مثل چوب خشک شده بود از سردی آب از خجالت شیلنگ از دستم افتاد - ببخشید ،حواسم نبود ( رضا هم یه لبخندی زد ) :اشکال نداره مامان: وای خدا مرگم بده ، من گفتم بیاین فرش بشورین ،نه خودتونو با گفتن حرف مامان ،همه مون خندیدم معصومه هم به ما ملحق شد و فرش و اخر شستیم امیر و رضا هم روی دیوار آویزون کردنش من که دیگه از سرما داشتم یخ میزدم رفتم توی خونه یه دوش آب گرم گرفتم ، از حمام که اومدم بیرون هنوز فکر میکردم موهام بوی برف میدن😄 لباسامو عوض کردم ،پرده اتاقمو کنار زدیم دیدم ،رضا و معصومه هم رفتن روی تخت دراز کشیدم چشمامو بستم که بعد از چند دقیقه گوشیم زنگ خورد به صفحه گوشی نگاه کردم ،سارا بود - سلام سارا: سلام و درد ،معلوم هست کجایی ؟ - بسم الله، چی شده؟ سارا: از صبح صد بار زنگ زدم ،کجا بودی؟ - آخ ببخشید ،دستم بند بود ،چیکار داشتی حالا که صد بار زنگ زدی؟ سارا: میخواستم بگم یادت نره فرمای بچه ها رو به همراه مقاله فردا بیاری - خوب اینو که خودم میدونستم ،آی کیو سارا: میدونم میدونی،ولی از اونجایی که خانم حواس پرتن ،گفتم دوباره تاکید کنم ،چون فردا آقای سهرابی لازمشون داره ،اگه فردا تحویل ندم پوستمو میکنه - نترس بابا پوستتو کند مثل مار دوباره پوست میندازی سارا: دیونه ،مار خودتی - کاری نداری ،میخوام بخوابم سارا: عع چه زود ،صدای اقا رضا رو شنیدی میخوای بخوابی ؟ - بی مزه سارا: وااا مگه دروغ میگم تو تا صداشو نشنوی که خوابت نمیبره - الان که سر شبه ،اخر شب صداشو میشنوم سارا : آخیی ،یه موقع خوابت نبره - نه خیالت راحت سارا: آیه میدونی به جای آقای کریمی قراره یه استاده دیگه بیاد - عع کی هست سارا: نمیدونم،فعلا که شنیدم فردا قراره بیاد - خوب بلاخره بعد سه هفته یکی و پیدا کردن سارا: اره ،خدا کنه مثل کریمی باحال باشه - امید وارم سارا: باشه مزاحمت نمیشم ،برو یه کم بخواب - باشه ،میبوسمت ،بای سارا : بای بای 🌸 🌺🌸🌺 🌸🌺🌸🌺🌸