💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_101
#ماهورآ
از وقتی رسیده بودم برخلاف تازه عروسهای دیگه ناراحت و غمگین رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم روی تخت دراز کشیدم
به این فکر میکردم اگر امیرحیدر منو نمیخواست و شرایط منو نمیدونست چرا قبول کرد باهام ازدواج کنه تا اینچنین هم خودش رو آزار بده هم من رو
اونکه میدونست من مشکلاتی دارم که در شان و شخصیت اون و خانواده اش نیست پس چرا با این اصرار باعث شد بهم نزدیک بشیم اما دور
فکر کردن به این اتفاقات کم کم چشمام رو پر از اشک کرد و از کنار گوشم جاری شد
من دختر دنیا دیده ای بودم اونقدر بد و خوب روزگار چشیده بودم که حالا وقتش نباشه تو این موقعیت قرار بگیرم و آزار ببینم
اونموقع یه دختر دبیرستانی بودم چه میدونستم گشتن با ادمای بدرد نخور میتونه از راه بدرم کنه و از اینده ام یه باتلاقی بسازه که ندونم چجوری ازش بیام بیرون
تو همین فکرا بودم که گوشیم زیر بالشم لرزید بد به دلم افتاد میدونستم غیاثه خبر بهش رسیده نگاهی به شماره انداختم از ترکیه بود حتما خودشه دیگه
_الو؟
صدای باد شدیدی از اونور خط میومد انگار کنار دریا بود صدای موج قاطی شده بود با طوفان
_سلام ماهی
_سلام
_گریه کردی؟
_آره
_چرا؟
_چرا داره زندگی نکبت من؟
_امروز شدی مال رقیب، ناراحتی؟
_رقیبو از گذشته با خبر کردی نامرد
_نگفتم
_گفتی
عربده کشید
_میگم نگفتم لامصب من به ناراحت شدن تو راضی نیستم
_اگه نبودی شراره رو نمیفرستادی تعقیبم
_اون به من خبر داد
_بگو دست از سرم بردارن
_تو مال منی
_بگو گورشونو گم کنن من دیگه شوهر دارم
قهقهه زد صداشو ول کرد تو فضایی که بود
_تو مال منی ماهی مال منی
پرحرص و عصبی گوشیو قطع کردم سرمو بردم تو بالش و های های گریه کردم
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜