eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 اومد نزدیک تر کنار تختم زانو زد نشست _من از روز اول فهمیدم مشکلاتی بینتون هست کاش زودتر از این حرفا به من اعتماد میکردی و احساستو میگفتی جواب ندادم _دلیل ترستو بهم بگو ماهورا من بیشتر از مازیار نباشم، کمتر هم نیستم با صدای آرومی جواب دادم _بیشتری چشماشو بست و سرشو تکون داد _آره بیشترم بهم اعتماد کن بگو چی آزارت میده حتی اگه مارال بی هوا نیومده بود تو اتاق تا خبر بده امیرحیدر اومده، بازهم سفره ی دلمو برای امیرحسین باز نمیکردم _آجی اقا حیدر پشت در مونده منتظرت امیرحسین اخم کرد _بگو بیاد تو _نمیاد اخه میگه میخوان برن جایی امیرحسین پوزخند زد _تازه یادش اومده درد دلمو تازه کرد این عزیز برادر بلند شدم پتو رو زدم کنار رو به مارال گفتم _بگو منتظر بمونه میام سرشو تکون داد فوری رفت بیرون امیرحسین هم از جا بلند شد با لحن تمسخر امیزی پرسید _نبینم خودتو کوچیک کنی از تخت رفتم پایین _تکلیفمو روشن میکنم رفت سمت در _درستش هم همینه خواهرگلم چشمکی زد و رفت بیرون بی حال و حوصله مانتو شلوار رنگ و رو رفته ای پوشیدم چادرمو انداختم روی سرم رفتم بیرون مامان و مارال با دیدن قیافه ی لهم تعجب کردن ولی حرفی نزدن من هم بی خداحافظی رفتم بیرون جلوی در خونه قامت امیرحیدر پشت به در نمایان شد 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜