💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_108
#ماهورآ
امیرحیدر و مازیار درحالیکه یا الله میگفتن وارد هال شدن برگشتم سمتشون خدارشکر انگار رابطشون خوب بود و مازیار تخس اخلاق میخندید
رفت سمت مامان و بابا سلام کرد با بابا دست داد و روبه روی مامان دست به سینه ایستاد تعجب کردم اونکه محرم بود چه اشکال داشت سلام کنن
_شرمندم امروز مشکل پیش اومد نتونستم در خدمتون باشم
بابا دست گذاشت روی شونه اش
_دشمنت شرمنده پسر کاره دیگه پیش میاد ایرادی نداره
_خوش اومدی عزیزم خوشحالمون کرد
گردنشو کج کرد و جواب مامان رو داد
_روی سر من جا دارید خیلی ممنونم
مارال با هیجان رو به امیرحیدر گفت
_آقا حیدر منم خوشحالم از دیدنتون
امیرحیدر بدون اینکه چهره ی مارال رو نگاه کنه جواب داد
_مخلصیم خواهرم
انقدر دلنشین حرف میزد که نوع بیانش به هیچ وجه برای ما مسخره و غیر قابل تحمل بنظر نمیرسید هرچند که امیرحسین ریز ریز میخندید
بعد از سلام و احوالپرسی های معمول مازیار رو به امیرحسین گفت
_پاشو بساط کباب فراهم کنیم
امیرحسین با چهره ی بشاش جواب داد
_نگو مهمونمون کردی؟
_من نه امیرحیدر گرفته
بشکن زنون بلند شد همراه با مارال و مازیار رفتن تو حیاط هرکسی نمیشناختش فکر نمیکرد این مهندس باشه و بچه پولدار معالی آباد نشین
امیرحیدر با تواضع کنار مبلی که مامان و بابا روش نشسته بودن روی زمین دو زانو نشست و کتشو انداخت روی پاش
_خب پسرم چخبرا؟
_سلامتی خبری نیست شکر خدا همه چی خوبه پیگیر مهمونتون هم هستیم الحمدلله برای همه اثبات شده کار ایشون بوده و شما و ماهورا خانم به لطف خدا میتونید با سند بیرون باشید
_یعنی خودش پیدا نشده؟
ناامید شونه بالا انداخت
_فعلا نه نتونستیم ردشو بزنیم خیلی حرفه ای عمل کرده
"حرفه ای عمل کرده" این حرف امیرحیدر ضربان قلبم رو بالا برد مونس نمیتونست اونقدر زرنگ باشه که خودش نقشه بکشه تا گند بزنه به زندگی من حتما باهاش همکاری شده بود
_ماهورا خانم با شما هستم
گیج نگاهی به امیرحیدر کردم
_ببخشید حواسم نبود
سرشو مطمئن تکون داد و مجدد پرسید
_با شما دشمنی داشته؟
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜