💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_111
#ماهورآ
جمع ساکت شد لقمه تو دهانم ماسید بدون اجازه بدون مشورت با من تولدت حضرت امیر بریم ماه عسل؟ مگه میشد اخه یه آدم انقدر خودخواه خودش بدوزه و بپوشه و لذت ببره
مامان بابا ساکت بودن و چشمشون به دهن من مازیار اخم داشت ولی امیرحسین راضی بنظر میرسید اون میخواست ما زودتر سر و سامان بگیریم تا روابطمون خوب بشه شایدم میخواست راهش باز بشه شاید هم ... نمیدونم خدایا خودت کمک حال دلم باش
_نمیدونم پسرم باید دید حاج خانم و ماهورا آمادگی دارن یا نه؟
_در حد نظر سنجی بود آقای سعادت قطعا هرچی شما بفرمایید من انجام میدم
امیرحسین خوشمزگی کرد
_خوشمان آمد
مازیار غرید
_یاد بگیر
امیرحسین برای اینکه جو عوض بشه جواب داد
_ما که تاج سریم تعارف نداریم ایشون تازه وارده باید امتحان پس بده
_هردوتون عزیزین مادر جان
_زن دایی من بیشتر
امیرحیدر کلافه شده بود از بذله گویی های امیرحسین با تلخ زبونی گفت
_شما عزیزترین اجازه میدین بزرگترها به نتیجه ای برسن؟
امیرحسین انگار به یک باره درون حوض آب سرد فرو رفت ساکت ساکت شد
این بداخلاقی های امیرحیدر تقصیر من بود منکه رفتارهایی نامناسب و بدور از شان یه خانم نشون میدادم
_نه من نمیتونم به این زودی جشن ازدواج رو بپذیرم ماه عسل هم نمیخوام
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜