💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_119
#ماهورآ
مامان پنجول کشید به گونه اش با ترس گفت
_اقا حیدر جلوی در خونه؟
امیرحیدر دستاشو به حالت تسلیم آوورد بالا و سرشو انداخت پایین
_ببخشید ببخشید
در ماشینو باز کرد با احترامی که سعی میکرد حفظش کنه زمزمه کرد
_بشینید لطفا
مامان چادرشو از دور کمرش باز کرد اومد بیرون
_کجا اقا حیدر نمیشه که تو این عصبانیت برید کجا من تا برگردید جون به لب میشم
در اون شرایط هم حواسش بود لفظی رو از قلم نندازه
_خدانکنه نگران نباشید زود برمیگرده
برمیگرده؟ یعنی من بدون خودش کجا میخواست بره این کوره ی آتیش
_بیاین تو کسی نیست بیاین تو حیاط حرف بزنید بدون چه خاکی به سرم شده
از پشت سر امیرحیدر عفت خانم نمایان شد چادر سفیدشو به دندون گرفته بود با چشمای چپ شده نگاهمون کرد رد
مامان دوباره از بین دندونای کلید شده گفت
_د بیاین داخل تا این آبرومونو تو بوق و کرنا نکرده
خودش از جلوی در رفت کنار و پشت سرش امیرحیدر کلافه پوف کشید و اشاره کرد برم داخل دست گرفتم به در و سلانه رفتم داخل حیاط مامان راست میگفت خبری از کسی نبود
امیرحیدر اومد داخل و درو با کمترین صدا بست و از همونجا گفت
_میشنوم ماهورا خانم
کنار دیوار سر خوردم روی زمین نشستم مامان دوباره چنگ انداخت به صورتش کنارم زانو زد
_چت شده مادر چرا انقدر بی رنگ و رویی تو
_تشنمه مامان
مامان چادرشو از سر کشید و رفت سمت هال امیرحیدر دوباره اومد کنارم زانو زد
_میش ...
نذاشتم ادامه بده
_رفته بودم کَ لا ن تَ ری چرا دست از سرم برنمیداری
_رفته بودی چیکار که تا به من زنگ زدن غیبت زد
_رفته بودم از زیر بار منتت خلاص شم
کوبید وسط پیشونیش و غرید
_چه منتی از من سر زنمه ماهورا میفهمی چی میگی
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜