💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_120
#ماهورآ
#نویسنده_سیین_باقری
با ترس نگاهی به سمت هال انداختم که مبادا مامان سر برسه
_پس بازجوییات چی میگفت اونموقع؟
گیج پرسید
_کدوم بازجویی چی میگی برای خودت؟
_کدوم بازجویی؟ کی بود دیشب عین مجرم به من نگاه میکرد؟
عمیق نگاهم کرد و بعد از چند ثانیه سکوت گفت
_مگه مجرمی که ترسیدی؟
با چشمهای گشاد شده نگاهش کردم این واقعا به من شک داشت قصد هم نداشت ذهنیتشو عوض کنه دیگه طاقتم از بین رفت و به حالت جیغ جواب دادم
_بس کن دیگه چرا راه به راه هرجا میری هرمشکلی پیش میاد شکت به سمت منه تو که میدونستی من مشکلات خودمو دارم بیجا کردی اومدی وسط حریمم پا دراز کردی که حالا اینجوری بری رو مخم
دوتا دستمو گذاشتم دو طرف گوشم و فریاد زدم
_دست از سرم بردار
مامان با دو خودشو رسوند کنارمو امیرحیدر رو پس زدو زانو نشست کنارم خبر داشت از غربتی بازیهام میدونست چه حال بدی میشم
_چیشده چرا اینجوری میکنی بخدا آبرومون رفت بی آبرو شدیم
امیرحیدر که انتظار چنین واکنشی رو از سمتم نداشت بهت زده چند قدم برداشت و در نهایت زیر لب آروم خداحافظی کرد و رفت با صدای در من هم شکستم
یعنی هربار من باید با ننه من غریبم بازی از خودم رفع اتهام میکردم وگرنه راه چاره ای نداشتم و خیلی زود گرفتار دام قانون میشدم و بی آبرویی تو در و همسایه
حالا میفهمم چه اشتباهی کردم که شخصی مثل امیر حیدر رو پذیرفتم شراره و شبنم درست میگفتن من رفته بودم تو دهان شیر
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜