💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_123
#ماهورآ
#نویسنده_سیین_باقری
_خیره سر شدی دختر عوضی
با آرنج سعی کردم بلند شدم
_چی چی میگی تو؟
_آرش آرایشی تورو با یه پسره دیده که آدرس امیرحیدر نیست با کی بودی تو؟
خدایا من چقدر بدشانس بودم مگه دوست مازیار بود اخه
_چه زری میزنی مازیار من کجا بودم امروز؟
چک دومی که خورد تو دهنم طعم تلخ خون پرید تو گلوم
_میگم پسره کدوم حرومزاده ای بوده که برات یه جعبه لاک خریده؟
مارال دستشو گذاشت روی دهنش و جیغ خفه ای کشید
_مامان من اومدم شما تو دست من لاک دیدی؟
مامان به وضوح اشک میریخت
_نه ندیدم تو چی میگی مازیار؟
مازیار برگشت سمت مامان
_این دختره امروز کدوم قبرستونی رفته؟
_رفته کلانتری با امیرحیدرم برگشته
_با امیرحیدر رفته و برگشته؟
مامان میخواست شر رو بخوابونه جواب داد
_با شوهرش رفته و برگشته حرف حسابت چیه مازیار؟
تو جیباش دنبال گوشیش گشت
_به کی زنگ میزنی؟
اونقدر شوکه بودم که نای سوال پرسیدن نداشتم
جواب مامان رو نداد و تند تند شماره گرفت گوشیو گذاشت دم گوشش
_الو اقا حیدر؟
یا امام زمان شماره امیرحیدر رو گرفته بود و این یعنی بیچاره شدی ماهورا هنوز تنم طعم کمربند چرم قهوه ای مازیار رو فراموش نکرده بود سال اولی که شدم عضو گروه دیر رفتم خونه چنان افتاد به جونم و کتکم زد که تا یه هفته تو تب سوختم
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜