💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_41
#ماهورآ
سلانه و با قدمهایی خسته رفتم تو هال امیرحسبن همچنان صدر مجلس بود و با خوش زبونی توجه همه رو به خودش جلب کرده بود خدایاشکرت مارال هم خوشبخت بشه برای خانواده ی غمزده ی ما غنیمت بود
یخ عمه هم باز شده بود و هرازگاهی با طعنه حرف میزد ولی مامان بزرگواری میکرد و جوابشو با خوشرویی میداد
_ماهورا چرا اونجا وایسادی؟
با گیجی گفتم
_چی؟
امیرحسین برای اینکه جو خوبی که ایجاد کرده بود خراب نشه پرسید
_اجی ماهورا پس شما زودتر از مارال خانم عروس میشین؟
لبخند کم جونی زدم و جواب دادم
_هرچی خدا بخواد
_وااا مادر یعنی از جوابت مطمئن نیستی؟
_کدوم جواب مامان منکه هنوز جوابی ندادم
مامان خیلی دلش میخواست جوابم مثبت باشه
_یعنی میخوای فکر کنی ماهورا؟ اونم برای همچین پسر آقایی؟ لگد بزنی به بخت خودت؟
با قدمهای آروم رفتم کنار مازیار نشستم امشب چقدر آروم بود
_ها ماهورا جوابت چیه مادر؟
_مامان اجازه بدین فکر کنه چرا عجله دارین؟
از مازیار عجیب بود طرفداری کنه از من
_اخه مادر پسر به این خوبی مگه فکر کردن میخواد اخه؟
امیرحسین مستقیم زل زده بود به چشمام
_زن دایی به ماهورا فرصت بدین اجازه بدین فکر کنه
مامان دست به زانو گرفت بلند شد
_چی بگم از دست شما جوونا ادم نمیدونه چی درسته چی غلط
بعد از رفتن مامان عذرخواهی کردم و بلند شدم رفتم تو اتاق بوی امیرحیدر پیچیده بود تو اتاق بوی خنکی که روح آدم رو جلا میداد
رفتم جاوی اینه ایستادم چقدر بی روح بنظر میرسیدم قد بلند و پوستی سبزه اندامی لاغر چشمهایی که تنها نقطه ی مثبت صورتم بود چشمهایی به رنگ سبز و یشمی
چادر رو از دورم باز کردم نشستم سر جای امیرحیدر دلم میخواست تا قیامت اینجا بشینم بوی عطرشو بکشم به مشامم
اعتراف میکنم عاشق شده بودم عاشق دوتا چشم مشکی عاشق پسر قد بلندی که ریش پر و منظمش زیباترش کرده بود پسری که اسمش نشان از ابهت و جذابیتش بود
_فقط بدونید جواب شما جواب به حضرت زهراست نه منه بی مقدار ..
هربار جمله اش توی ذهنم اِکو میشد قلبم میلرزید جواب من به حضرت زهرا بود
چرا نگفت چیشده که اومده خواستگاری من چرا من؟
صفحه گوشیم روی تخت خاموش و روشن میشد دلم خبر داد که غیاثه
چهار دست و پا رفتم سمت تخت تا گوشیو بردارم خودش بود زنگ میزد پشت سرهم
اگه جواب نمیدادم در خونه رو میکوبید و ازش بعید نبود
_اَ .. الو؟
_بح ماهی خانم احوالات شریف؟
_بگو غیاث
_مجلستون بهم خورد یا خسته ای؟
_کدوم مجلس؟
_شازده دوماد از برادرای بسیجی بود که
ترس برم داشت میدونستم تیز تر از این حرفاست
_خب که چی؟
_نگفته بودم مال منی؟
جوابی ندادم فقط هر لحظه ریتم نفسهام تند تر میشد
_د لعنتی نگفتم مال منی؟
_نمیخوامت غیاث
سکوتش طولانی شد
_من میخوامت و دنبالتم تا قیامت حیف که خبر دادن بابام تو ترکیه سنکوپ کرده باید برم وگرنه همین الان در خونتونو کوبیده بودم منتظرم باش ماهور دستم میرسه بهت
بوق بوق ممتد تلفن خبر از قطع شدن ارتباط میداد
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜