💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_42
#ماهورآ
دو روزی بود کلافه و سرگردون خونه و پشت پرده بودم دو روزی میشد مامان میگفت جواب، میگفتم نمیدونم دو روزی بود تلفن خونه از زنگ زدنای خانم ایزدی قطع نمیشد
آه خدایا دو روز بود که ذهن من درگیر اون جمله ی اخر امیرحیدر بود
_ماهورا، خانم ایزدی جواب خواسته مادر بگو چی بگم چرا حرف نمیزنی خون به دل شدم این دو روز چرا روزه سکوت گرفتی اخه
دست از کار کشیدم
_مامان جواب من .. منف .. منفیه اگه اجازه بدین زمان لازم دارم برای اینکه بتونم به ازدواج فکر کنم
انتظار شنیدن این جواب رو نداشت کنار دیوار نشست
_چرا ماهورا حیفم میاد به این پسر جواب رد بدم مادر چرا اخه؟
اشک چشمم جوشید
_نمیتونم مامان دوست ندارم به این زودیا ازدواج کنم
_مارال از تو کوچکتره میخواد ازدواج کنه دو روز بعد مردم برات حرف در میارن مادر
_اهمیتی نمیدم مامان
دست به میز چرخ خیاطیم گرفتم و بلند شدم
_نماز ظهر میرم شاهچراغ مامان
سرشو تکون داد و آروم لب زد برو
وضو گرفتم چادر مشکیمو برداشتم بسم اللهی گفتم و انداختم روی سرم پامو که گذاشتم بیرون صدای الله اکبر اذان بلند شد
زیر چادرمو سفت گرفتم و باشونه هایی افتاده رفتم سمت حرم
از ورودی بازار روح الله که خلوت تر بود وارد شدم و مستقیم رفتم صحن اصلی زیر ایوون نشستم زانوهامو بغل کردم
ادم خوبی نبودم خبط کردم خطا کردم ولی مستحق نبودم امیرحیدر جلوی روم قرار بگیره و نتونم بگم اره میخوامش از جون و دل میخوامش مستحق نبودم
با اشک چشم بلند شدم نماز ظهرمو تنهایی خوندم سر به سجده گذاشتم تا دعا کنم ولی هرچی زور زدم نتونستم از خدا طلب بخشش کنم
مثل همیشه برای رفع گرفتاریم فاتحه ای هدیه دادم به روح حضرت ام البنین و بلند شدم
_امیرحیدر فقط یه دونه است تو کل دنیا ماهورا جان
خانم ایزدی اینجا چیکار میکرد. با کمی مکث برگشتم سمتشون و سلام کردم
_سلام عزیزدلم
لبخندی زد
_دم اذان زنگ زدم خونتون مامانت جوابتو گفت راستش دلم شکسن اومدم حرم دعا کنم
چونه اش لرزید
_دلم نیومد جوابتو به امیرحیدر بگم بچم دو روزه عین مرغ سرکنده شده
اشکم افتادی روی دست خانم ایزدی که نمیدونم کی دستمو تو دستش گرفته بود
_امیرحیدر یه دونه است ماهورا نذر حضرت زهراست، نمیدونم چجوری حضرت زهرا به دلش انداخته بیاد سمت خونتون
التماس نگاهش اشکار بود
_ناامیدش نکن مادر ناامیدش نکن
بلند شد فکر کردم میخواد نماز بخونه ولی قدم برداشت و رفت سمت ضریح
قربونت برم آقا؛ اینه رسمش که دلم کف دستم باشه اسیر باشم و راهی نشونم ندی؟
نمیبینی هرروز میام التماس که گره کور زندگی منو بازکن؟
باز یکی مثل امیرحیدر میذاری جلوی پام؟
دورت بگردم خودت کمکم کن نذار کم بیارم خودت یه راهی جلوی پام بذار
بلند شدم نماز بعدیمو خوندم با احساس بهتری رفتم سمت خونه ناراحتی از چهره ی همه میبارید تو این مدت کم چجوری شیفته ی امیرحیدر شده بودن آخه
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜