💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_51
#ماهورآ
صدای بالا رفتن قلبم رو به وضوح میشنیدم چند بار آب دهانمو قورت دادم و نگاهمو دوختم تو چشم امیرحیدر که منتظر نگاهم میکرد
با تعلل و مکث دستمو بردم سمتش بین راه نگهداشتم لبخند زد و دستشو آوورد نزدیک تر بالاخره گرمای دستش نشست پشت دستم از خجالت چشمامو بستم
_فکر میکردم من خجالتی تر باشم
داشت تلاش میکرد یخ احساسم باز بشه
دستمو گذاشت روی سنگ قبر با آزاد کردن نفسش گفت
_آووردمت اینجا تا عهد ببندیم از امشب تا پایان روزی که کنار همدیگه نفس میکشیم بینمون دروغ نباشه
چشمام داشت از اشک پر و خالی میشد
_گذشته ات رو میذاریم کنار ارتباطی با من نداشته
نگاهم کرد التماس چشماش دلمو لرزوند
_از این به بعد برام مهمه خانم، قول بدیم بهمدیگه آفت زندگی دروغه حتی به مصلحت
سرمو تکون دادم
_عهد بستیم دیگه خانم؟
توکل کردم به خدا و خواستم کمکم کنه تا دیگه غیاث جلوی راهم قرار نگیره
_توکل برخدا
لبخند مطمینی زد و زیر لب فاتحه ای خوند و صلوات فرستاد تمام اون مدت دستمو نگهداشته بود و گرمایی بهم تزریق میکرد که سرمای هوا برام مطبوع تر میشد
_بریم؟
سرمو تکون دادم و بلند شدم شونه به شونه اش راه افتادم سمت ماشین عادت نداشتم به بستن کمربند
_کمربند فراموش نشه خانم
_چه سختگیر
_جون شما برای ما اهمیت داره خانوم
غرق در لذت شدم کمربند رو کشیدم و قفل کردم
پخش ماشین دوباره همون مداحی رو خوند این بار دست برد سمتش و عوضش کرد انقدر عقب جلو کرد که رسید به مولودی زیبایی از رضا نریمانی
_امشب باید شاد باشیم
خندید و صداشو بیشتر کرد
کاش خدا فرج کنه راه غم رو کج کنه
این مجردا رو هم دیگه مزدوج کنه
_البته ما دیگه مجرد نیستیم به امید خدا
فقط میتونستم بخندم و لذت ببرم از مرد مهربون رو به روم
_از فردا فاطمه رو میفرستم باهم برید دنبال مقدمات زنونه ی جشن عروسی به امید خدا روز ولادت حضرت زهرا همه چی مهیا میشه
چه عجله ای بود اخه؟ هرچند که علاقه داشتم قبل از رسیدن غیاث برم از اون محله تا دستش بهم نرسه
از گوشه ی چشم نگاهم کرد
_موافقین؟
لبخند زدم و سعی کردم خودمو خجول نشون بدم تا به این زودی نفهمه چه دختر شر و شیطونی هستم
_بله هر جور صلاحه
_پس دعا کن همون دعاهایی که میری رو به روی گنبد وایمیستی میگی مخلصیم آقا
با تعجب برگشتم به چشمها و لبهای خندونش نگاه کردم
_شما از کجا میدونید؟
_دست کم گرفتین خواهر؟
وقتی گفت خواهر یادم اومد به شبی که جلوی گنبد ایستاده بودم و امیرحیدر پریشون خورد تو سینه ام و بهش خندیدم
_اون شب از کجا فرار میکردین؟
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜