💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_96
#ماهورآ
مامان با دلی صاف و عاری از کینه از جا بلند شد با خوشرویی همیشگی با خانم ایزدی سلام احوالپرسی کرد ولی خوب جواب نگرفت
_مبارکتون باشه
مامان جا خورد مارال اخم کرد میدونستم بی جواب نمیذاره
_مبارک آقا حیدر باشه تلاشش جواب داد
مامان گوشه مانتو مارال رو کشید که ساکت بشه خانم ایزدی جواب داد
_آقا امیرحیدر بگو یاد بگیری
_اقا حیدر صمیمی تره
خانم ایزدی در برابر مارال کم اوورد رفت نشست رو صندلی کنار عروسش به خوش صحبتی های فاطمه هم توجهی نمیکرد انگار باهاش سرسنگین شده بود
_خب به میمنت و سلامت بخوانیم خطبه ی عقد ما بین زوج جوان اگر موافق هستین صلواتی ختم کنید تا گلو تازه کنیم
همه شروع کردن به صلوات فرستادن امیرحیدر با چهره ای گرفته اومد کنارم نشست زیر لب بسم الله گفت و شروع کرد به خوندن آیات قران دلمو دادم سمت سخنان عاقد
_بسم الله الرحمن الرحیم با اجازه ی مردان بزرگ مجلس اولیای عزیز با اجازه ی اقا امیرحیدر نورچشمی پایگاه، قال الرسول الله صل الله و علیه وال النکاح السنتی فمن رغبه عن سنتی فلیس منی
دوشیزه خانم، خانم ماهورا سعادت فرزند اقا رضا سعادت، ان شالله سعادتمند باشید؛ آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائم و شرعی و همیشگی اقای امیر حیدر ایزدی فرزند منصور در بیاورم آیا وکیلم؟
میدونستم نباید بار اول جواب بدم صبر کردم تا مارال یا فاطمه چیزی بگن ولی برعکس انتطارم خانم ایزدی با طعنه گفت
_هول تر از این حرفا بودی که صبر کنی بله رو بده کار داریم
تعجب کردم از این همه وقاحت دستام شروع کرد به لرزیدن امیرحیدر زیر لب گفت
_ببخشید
دلم نمیخواست شرمنده باشه و سرش پایین باشه لبخندی زدم و دوباره شروع کردم به قرائت قران امیرحسین با شوخ طبعی گفت
_عروس خانم دارن قرآن میخونن حاج آقا وقت نداره بله رو بده
صدای عاقد گم شد وسط خنده های حاضرین بجز مادر امیرحیدر
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜