💜📎💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜
📎💜
💜
#پارت_99
#ماهورآ
خداروشکر میکردم که کسی متوجه حضور شراره نشد و خیلی زود گورشو گم کرد رفت
نماز دوم رو که خوندم بلند شدم رفتم کنار مامان اینا نشستم
آوا دختر فاطمه میدوید از قسمت مردونه اومد مستقیم روی پام نشست سرشو نزدیک کرد به گوشم با لحن بچگانه ای که اجازه نمیداد حروف رو درست ادا کنه گفت
_ژن داعی، داعی امیل حیدل میجه بیا بیلون زیردرختا منتظلم
از ته دل لپشو بوسیدم با اجازه ای گفتم بلند شدم رفتم سمت کفشداری کفشمو گرفتم رفتم بیرون تو حیاط به یه دور چرخیدن امیرحیدر رودر حالیکه با سنگ ریزه های زیر پاش بازی میکرد دیدم
با لبخند رفتم کنارش ایستادم
_سلام اقا حیدر
اخم کرد
_سلام اسمو نشکون
جا خوردم چرا تخس اخلاق شده بود مگه چیکار کرده بودم
دلخور با لحنی که بغض ازش میبارید گفتم
_کاری داشتید آوا ...
اجازه نداد ادامه بدم سریع جواب داد
_بله کارتون داشتم
مکث کرد
_خانومی که از اولی که وارد حرم شدیم شمارو تعقیب میکرد و پشت سرتون وارد شد، چیکارتون داشت؟
ضربان قلبم شدت گرفته بود و ترس داشتم از حرف زدن تند تند آب دهانمو قورت میدادم
💜
📎💜
💜📎💜
📎💜📎💜
💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜
📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜