eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.7هزار ویدیو
638 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
💍حتما بخونید👇 ‌ 😍با چه دختری ازدواج کنیم؟👇 ‌ 🌸حضرت محمّد (ص) فرمودند: ‌ 💚 با زنان به خاطر چهار ویژگی، ازدواج مى شود: ✔ثروت، ✔ديندارى، ✔زيبايى، ✔و اصل و نسب. 👈[اما] تو با زن ديندار ازدواج کن! ❤ ‌ (كنز العمّال: ۴۴۶۰۲) ‌ 😍نیّت چه تاثیری در ازدواج داره؟👇 ‌ 🌸پیامبر خدا (ص): ‌ 💚هر كس با زنى فقــــط براى زيبــايى اش ازدواج كند، آنچه دوست مى دارد [از آن زیبایی]، در او پیدا نمیکند ❌ ‌ 💚هر كس با زنى فقـــــط براى ثــروتش ازدواج كند، خداوند، او را به همان مال و ثروت، وا مى گذارد. ❌ ‌ 👈پس بر شما باد [ با] زنانِ ديندار! ‌ (بحار: 103/235/19) ‌ 🔴منظور این نیست که زیبایی رو به کُل فاکتور بگیری و حالِت از قیافه یارو بهم بخوره! 😷😅 اینکه طرف به دِلت بشینه، تا یه حدی مهمه، ولی نباید باشه و نباید ویژگی های خوب دیگَش (مثل اخلاق و ایمان) رو نادیده بگیریم ❌ ‌ 🌸امام رضا (ع) در پاسخ به فردی که پرسیده بود: من خويشاوندى دارم كه از دخترم خواستگارى كرده، اما است، فرمودند: ‌ 💚اگر بد است، به او دختر نده!❌ ‌ (مكارم الأخلاق: 1525) ‌ 🌸امام رضا (ع) فرمودند: ‌ 💚اگر مردى نزد تو به آمد، و دينداری و اخلاق او را پسنديدى، به وى دختر بده و فقر و بی پولی اش مانع تو از اين كار نشود! ✋ که خداوند متعال [در آیه ۳۲ سوره نور] فرموده است: 👈«اگر تهيدست باشند خداوند از فضل و كرم خود آنان را بی نیاز كند.» ❤ ‌ (بحار:103/372/7) ‌ 🌸پیامبر عزیزمون فرمودند: ‌ سه تَن هستند كه خداوند حتـــــما يارى شان مى كند: [یکی از آنها] كسى كه بــــه قصـــــــد و نیتـــــ ازدواج مى كند. 💖 ‌ (سنن ابن ماجه، ح 2518) ‌ 🔴توجه: نیتِ پاک و خدایی، باید دقیقا حینِ تصمیم گیری برای ازدواج باشه. ⚠یعنی مثلا خیلیا بیشتر بخاطر اصالت خانوادگی، زیبایی، شغل، تحصیلات و... دختری رو انتخاب میکنن، بعد به مُشکل مالی میخورن، و میگن پس چرا خدا ما رو از فضل خودش بی نیاز نکرد؟! 🤔😒 ⚠چون عزیزم! شما اساسِ اصلی ازدواجت بیشتر برا رضایت نَفْسِ خودت بوده، نه رضای خدا! نه ترک گناه! نه تکمیل شدن دینت! دغدغه اصلیت خدا نبوده ❌ اول همه چی و درنظر گرفتی، بعدا گفتی خب شاید این وسط دینم تکمیل بشه و خدا هم راضیه... ‌ 🔴👈پس قلبی و اولویت قرار دادنِ ، تاثیر مستقیم رو آینده ی یک ازدواج و خوشبختی داره. 😊 ‌ 💖محاله با خدا معامله کنی و یاریت نکنه! ‌ 💚ﺍﻯ مؤﻣﻨﺎﻥ! ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻯ ﻛﻨﻴﺪ، ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﮔﺎم ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ. ‌ (سوره محمد، آیه۷) ‌🍃 @haram110 🍃
1_48680713.mp3
11.12M
🎼 #فایل_صوتی | سخنرانی(منبر کامل) 🎤حجة الاسلام والمسلمین عالی 👈 موضوع ‌» حیا و عفت مرد و زن 🔸عفیف اجر شهید دارد #عفت #پاکدامنی #جهاد_اکبر ___________🏴🏴🏴_______ 📚کانال حرم 🆔 @haram110
روایتی درجه یک از وسائل الشیعه 🌷امام علی علیه السلام: فَلَا تَخْرَقُوا بِهِمْ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِی أُمَیَّةَ کَانَتْ بِالسَّیْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ أَنَّ إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِیَّةِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِی دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیه. 📚شیخ صدوق، خصال، ص ۳۵۴ و شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۱۶۴ بر مردم فشار نیاورید، مگر نمى‌دانى که فرمانروایى دولت بنى‌امیه به زور شمشیر و فشار و ستم بود، ولى فرمانروایى ما با و و و و و و است، پس کارى کنید که مردم به دین شما و مسلکى که دارید رغبت پیدا کنند
💍حتما بخونید👇 ‌ 😍با چه دختری ازدواج کنیم؟👇 ‌ 🌸حضرت محمّد (ص) فرمودند: ‌ 💚 با زنان به خاطر چهار ویژگی، ازدواج مى شود: ✔️ثروت، ✔️ديندارى، ✔️زيبايى، ✔️و اصل و نسب. 👈[اما] تو با زن ديندار ازدواج کن! ❤️ ‌ (كنز العمّال: ۴۴۶۰۲) ‌ 😍نیّت چه تاثیری در ازدواج داره؟👇 ‌ 🌸پیامبر خدا (ص): ‌ 💚هر كس با زنى فقــــط براى زيبــايى اش ازدواج كند، آنچه دوست مى دارد [از آن زیبایی]، در او پیدا نمیکند ❌ ‌ 💚هر كس با زنى فقـــــط براى ثــروتش ازدواج كند، خداوند، او را به همان مال و ثروت، وا مى گذارد. ❌ ‌ 👈پس بر شما باد [ با] زنانِ ديندار! ‌ (بحار: 103/235/19) ‌ 🔴منظور این نیست که زیبایی رو به کُل فاکتور بگیری و حالِت از قیافه یارو بهم بخوره! 😷😅 اینکه طرف به دِلت بشینه، تا یه حدی مهمه، ولی نباید باشه و نباید ویژگی های خوب دیگَش (مثل اخلاق و ایمان) رو نادیده بگیریم ❌ ‌ 🌸امام رضا (ع) در پاسخ به فردی که پرسیده بود: من خويشاوندى دارم كه از دخترم خواستگارى كرده، اما است، فرمودند: ‌ 💚اگر بد است، به او دختر نده!❌ ‌ (مكارم الأخلاق: 1525) ‌ 🌸امام رضا (ع) فرمودند: ‌ 💚اگر مردى نزد تو به آمد، و دينداری و اخلاق او را پسنديدى، به وى دختر بده و فقر و بی پولی اش مانع تو از اين كار نشود! ✋️ که خداوند متعال [در آیه ۳۲ سوره نور] فرموده است: 👈«اگر تهيدست باشند خداوند از فضل و كرم خود آنان را بی نیاز كند.» ❤️ ‌ (بحار:103/372/7) ‌ 🌸پیامبر عزیزمون فرمودند: ‌ سه تَن هستند كه خداوند حتـــــما يارى شان مى كند: [یکی از آنها] كسى كه بــــه قصـــــــد و نیتـــــ ازدواج مى كند. 💖 ‌ (سنن ابن ماجه، ح 2518) ‌ 🔴توجه: نیتِ پاک و خدایی، باید دقیقا حینِ تصمیم گیری برای ازدواج باشه. ⚠️یعنی مثلا خیلیا بیشتر بخاطر اصالت خانوادگی، زیبایی، شغل، تحصیلات و... دختری رو انتخاب میکنن، بعد به مُشکل مالی میخورن، و میگن پس چرا خدا ما رو از فضل خودش بی نیاز نکرد؟! 🤔😒 ⚠️چون عزیزم! شما اساسِ اصلی ازدواجت بیشتر برا رضایت نَفْسِ خودت بوده، نه رضای خدا! نه ترک گناه! نه تکمیل شدن دینت! دغدغه اصلیت خدا نبوده ❌ اول همه چی و درنظر گرفتی، بعدا گفتی خب شاید این وسط دینم تکمیل بشه و خدا هم راضیه... ‌ 🔴👈پس قلبی و اولویت قرار دادنِ ، تاثیر مستقیم رو آینده ی یک ازدواج و خوشبختی داره. 😊 ‌ 💖محاله با خدا معامله کنی و یاریت نکنه! ‌ 💚ﺍﻯ مؤﻣﻨﺎﻥ! ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻯ ﻛﻨﻴﺪ، ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﮔﺎم ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ. ‌ (سوره محمد، آیه۷)
🍃🌻🍃🌻🍃 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃 🌻🍃 🍃 سید الساجدین (ع) فرمودند: هرکس داراى چهارخصلت باشد،ایمانش کامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتى خداوند را ملاقات مى کند که از او راضى و خوشنود است:  1⃣خصلت خودنگهدارى و  الهى بطورى که بتواند بدون توقّع و چشم داشت نسبت به مردم خدمت نماید. 2⃣ راست گوئى و  نسبت به مردم در تمام موارد زندگى. 3⃣  و  نسبت به تمام زشتى هاى شرعى و عرفى. 4⃣ و خوش برخوردى با اهل و عیال خود.* 🌻 میلاد باسعادت پیام رسان نهضت عاشورا، امام سجاد علیه السلام مبارک باد🌻 *📝منبع : مشکاه الأنوار: ص ۱۷۲، بحارالأنوار: ج ۶۶، ص ۳۸۵، ح ۴۸
حرم
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 #قسمت_صد_وچهاردهم✨ بعد اون روز دیگه از وحید خبری نداشتم...
* 💞﷽💞 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ گفت: _وحید مرد ایه،ایمان داره.وقتی اومد پیشم و درمورد تو باهام حرف زد، فهمیدم همون کسیه که مطمئن بودم خوشبختت میکنه.از کارش پرسیدم. جواب داد.بهش گفتم نمیخوام دخترم دوباره به کسی دل ببنده که امروز هست ولی معلوم نیست فردا باشه.گفت کار من ولی شما کی رو میشناسید که مطمئن باشید فردا هست.گفتم زندگی با شما سخته، نمیخوام دخترم بیشتر از این تو زندگیش بکشه.ناراحت شد ولی چیزی نگفت و رفت.میخواستم ببینم چقدر تو تصمیمش . چند وقت بعد دوباره اومد... گفت من دختر شما رو فراموش کنم، نمیتونم بهش فکر نکنم ولی نمیتونم کارم هم تغییر بدم،این که خدا بهم داده.از پنج سال انتظارش گفت،از گفت. ازم خواست با خودت صحبت کنه.بهش گفتم به شرطی که از علاقه ش،از انتظارش و از خواب امین چیزی بهت نگه.من مطمئن بودم تو قبول میکنی باهاش ازدواج کنی ولی میخواستم به ،ایمان بیاره.اون یک سالی که منتظر بله ی تو بود دو هفته یکبار با من تماس میگرفت تا ببینه نظر تو تغییر کرده یا نه. میکشید وگرنه بیشتر تماس میگرفت. بعد ازدواجتون بهش گفتم زهرا همونی هست که فکرشو میکردی؟گفت زهرا خیلی از اونیه که من فکر میکردم...زهرا،وحید برای اینکه تو همسرش باشی خیلی کشیده. که اصلا براش راحت نبوده. که اصلا براش راحت نبوده.دور و برش خیلیها بودن که براش ناز و عشوه میومدن ولی وحید سعی میکرد بهشون توجه نکنه.وحید تو رو برای صبر و پاکدامنیش میدونه. برای وحید خیلی سخته که تو رو از دست بده.اونم الان که هنوز عمر باهم بودنتون به اندازه انتظاری که کشیده هم نیست.تو این قضیه تو خیلی کشیدی، شدی، شدی ولی این امتحان،امتحان وحیده. وحید بین دل و ایمانش گیر کرده.به نظر من اگه وحید به جدایی از تو حتی فکر کنه هم قبوله..تا خواست خدا چی باشه.مثل همیشه . وحید سرش میشه. وقتی مسئولیت تو رو قبول کرده یعنی نمیخواد تو ذره ای تو زندگیت اذیت بشی.میدونه هم باهم بودنتون برات سخته هم جدایی تون.وحید میخواد بین بد و بدتر یه راه خوب پیدا کنه.من فکر میکنم اینکه الان بهم ریخته و به امام رضا(ع) پناه برده بخاطر اینه که راهی پیدا کنه که هم رو داشته باشه،هم . حاجی شماره کسی که مراقب وحید بود رو به ما داد.... بابا باهاش تماس گرفت و تونستیم وحید رو تو حرم پیدا کنیم.قسمت مردانه بود.بابا رفت و آوردش رواق امام خمینی(ره)... بابا خیلی باهاش صحبت کرد تا راضی شد منو ببینه. سرم پایین بود و با امام رضا(ع) صحبت میکردم، ازشون میخواستم به من و وحید کمک کنن.سرمو آوردم بالا... بابا و وحید نزدیک میشدن.بلند شدم.وحید ایستاد.رفتم سمتش.نصف شب بود.رواق خلوت بود.گفتم: _سلام نگاهم نمیکرد.با لحن سردی گفت: _سلام. از لحن سردش دلم گرفت.بغض داشتم.گفتم: _وحید..خوبی؟ همونجا نشست.سرش پایین بود.رو به روش نشستم.گفت: _زهرا،من دنیا رو بدون تو نمیخوام. -وحید نگاهم کرد.گفتم: _منم مثل شما هستم.منم میدم برای ..شما باید ادامه بدی . -زهرا،من جونمو بدم برام راحت تره تا تو رو از دست بدم. -میدونم،منم همینطور.. ولی با وجود اینکه خیلی دوست دارم،حاضرم بخاطر خدا از دست دادن شما رو هم تحمل کنم. -ولی من.... با عصبانیت گفتم: _وحید خیلی جا خورد. -شما هم میتونی بخاطر خدا هر سختی ای رو تحمل کنی.میتونی، بتونی. سکوت طولانی ای شد.خیلی گذشت.گفت: _یعنی میخوای به کارم ادامه بدم؟ -آره -پس تو چی؟فاطمه سادات؟ -از این به بعد حواسمو بیشتر جمع میکنم. -من نمیتونم ازت مراقبت کنم...با من بودنت خطرناکه برات... چشمم به دهان وحید بود.چی میخواد بگه.. -..بهتره از هم جدا بشیم. جونم دراومد.با ناله گفتم: _وحید نگاهم کرد. اشکهام میریخت روی صورتم.خیلی گذشت. فقط با اشک به هم نگاه میکردیم. خدایا خیلی سخته برام.جدایی از وحید از شهید شدنش سخت تره برام.درسته که خیلی وقتها نیست ولی یادش، همیشه با من هست. ولی اگه قرار باشه باشه..آخه چجوری بهش فکر نکنم؟! خدایا برام. سرمو انداختم پایین.دلم میخواست چشمهامو باز کنم و بهم بگن همه اینا کابوس بوده.. خیلی گذشت.... خیلی با خودم فکر کردم. از هرچیزی برام بود.مطمئن بودم.گفتم خدایا ✨*هرچی تو بخوای*✨ سرمو آوردم بالا.تو چشمهاش نگاه کردم.بابغض گفتم: _فاطمه سادات چی؟ ادامه دارد... نویسنده بانو
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۳۳ چه میکرد....!!؟؟ همه درونیاتش را با دادو فریاد به پدرومادرش میگفت..!؟ همه دلخوریها و کلافگیش را سر آنها فریاد میکشید...؟! همه این ٢ماه تلاش را چگونه بیان میکرد که کسی او را نمیدید، نمیفهمید،..! هیچکسی کاری نمیتوانست انجام دهد. هر کسی هم به اندازه توانش قدم برداشته بود،اما بی حاصل..! میخواست،خودش را آماده کند.... که به شیراز رود. شهری که عاشقش بود. انتخاب کرده بود اما حال پشیمان شده بود. قبولی ارشد، رشته مهندسی ساخت و تولید، که روزی رویایش را درسر میپروراند، اما حالا هیچ جذابیتی برایش نداشت. خودش را «به خدا» بسپارد... تلاشش را کرده...به انتخابش مطمئن.. تمام فامیل، دوستان را واسطه کرده بود.. خاستگاری هم رفت. اما همه بی نتیجه...!! حالا بود.. « ».چیزی که شاید زودتر از اینها باید انجام میداد. اما دوست داشت تمام تلاشش را میکرد. که خود را مدیون دلش نمیکرد. سجده کرده بود.زمزمه کرد با معبود... خدایا هرچی تو بگی..هرچی تو بخای.. هرچی... هرچی... اینه اصلا نشه.. باشه قبول.. دیر میخای بدی.. آقا قبول.. سخته.. ولی تو میگی چشم...آخداااا قبوووول..دیگه هیچی نمیگم.. هیچی... خودت درستش کن.!فقط فلج شدم... راهش بنداز.. حوصله جمع کردن وسایلش را نداشت. همه وسایل ها را کف اتاق ریخته بود. ساک، لباسها، کتابهاو... خودش هم وسط اتاق، زانوانش را بغل گرفته بود. به همه چیز، فکر میکرد. میخواست به شیراز رود از ٣ماه زودتر. حوصله نداشت بماند.. شاید زود خسته شده بود.. شاید.! نگاهش به قرآن روی میزش رفت.در دلش با او حرف زد. معامله کرد. خلوتی میخواست... بلند شد. دراتاق را بست. پشت میز کامپیوترش نشست. چشمانش را بست. نیت کرد. قرآن را باز کرد و شروع کرد به خوندن... صفحه ٣۵۴. سوره نور. آیه ٣٣ «ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله،.... و کسانی که برای ازدواج نمی یابند، باید پیشه کنند. تا خداوند از آنان را گرداند.. هرچه بیشتر میخواند،.. جوشش اشک چشمانش بیشتر میشد..یک صفحه را کامل خواند. قرآن را بست.چقدر آرامتر شده بود...تمام دلش را به سپرد.هرچه بود به رضای خدا... بود، که مادرش او را صدا زد. پایین رفت... گوش به کلام مادرش داد _زنگ زدم به طاهره خانم.برا امشب قرار گذاشتم. کت شلوارت رو ببر خشکشویی زودتر. عموت گفت بعد نماز بیاین. با هرجمله ای که مادرش میگفت.. بیشتر از ثانیه قبل مات و متحیر میشد... چند قطره اشک از چشمش جاری شد.ناخودآگاه زمزمه کرد. _دمت گرم خدا میذاشتی یه ساعت بگذره بعد.. فخری خانم_ چی میگی!! ؟؟ پیشانی و دست مادرش را بوسید. _هیچی مامان جان.... هیچی.. فقط خیلی نوکرتم مامان. خیلی چاکرتم به مولا _نه نوکر میخام نه چاکر... فقط زود کاراتو انجام بده قبل نماز قراره بریم خونه خانجون.از اونجا همه باهم بریم. نیمه دوم اردیبهشت ماه بود.... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۳۸ فخری خانم شماره را گرفت... هنوز از آن طرف خط طاهره خانم گوشی را برنداشته بود. استرس و دلشوره های یوسف شروع شده بود. وقتی فخری خانم فهمید.. برای امشب ریحانه خاستگار داشته، خوشحال شد که بهانه ای پیدا کرده برای برهم زدن این وصلت. یوسف از اینطرف بال بال میزد.. که اینو نگو.. اونو بگو..!مادر چشم غره ای به یوسف میرفت، که چیزی نگوید. اما ناخواسته صدایش بلند میشد. این طرف خط،... طاهره خانم میشنید. ریحانه هم بود و یک دنیا امید. خاستگاری اش را خودش برهم زد.پدرش میدانست که دل دخترکش، گرفتار یوسف است.خاستگار آمد، کمی نشستند، اما جواب منفی را گرفتند، و رفتند. به خواسته ریحانه،... طاهره خانم تلفن را روی بلندگو گذاشت. حالا دیگر صدای یوسف واضح می آمد. قرار گذاشته شد،برای جمعه همین هفته.... ریحانه، صدای یوسف از مادرش را کامل میشنید...در دلش کارخانه قند آب میکردند.طاهره خانم،تلفن را که قطع کرد..ریحانه، لبخند محجوبی زد و از زیر نگاه پرلبخند مادرش، شد. به پناه برد. طاهره خانم_خوشبخت بشی مادر. ریحانه خیلی برات دعا کردم. ریحانه_ مطمئن باش مامان جونم. یوسف خیلی خوبه بنظرم. اعتراف کرده بود.. درآغوش مادرش. _ریحانه...! یه وقت خجالتی.. چیزی! _ببخشین دیگه مامان یهویی اومد رو زبونم ریحانه خودش را بیشتر در آغوش مادر برد. مانع میشد حتی مادرش چهره اش را ببیند.از آغوش مادر که بیرون آمد. سریع پا به فرار گذاشت و به اتاقش رفت. طاهره خانم لبخندی زد. و به آشپزخانه رفت... از آن شبی که یوسف،... تفعلی به قرآن زده بود. و {سوره نور آیه ٣٣} آمده بود. با خط خوش آیه را با معنی روی برگه ای، نوشته بود. ✨"ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله،.... و کسانی که امکانی برای ازدواج نمی یابند، باید پیشه کنند. تا خداوند از خود آنان را گرداند.." مراسم را... در خانه آقابزرگ برگذار کردند. فقط خانواده کوروش بود و محمد. گرچه همه فامیل اعتراض داشتند. و فخری خانم بیشتر از همه. اما حرف آقابزرگ همان بود... «این مراسم در خانه ما برگذار میشه و چون هست فقط خانواده کوروش و محمد باید باشند.» این جمله را آقابزرگ،... گرچه تلفنی بود، اما گفت.کم کم اعتراض ها در حد پچ پچ رسیده بود. حالا که ، و ، آقابزرگ برگشته بود.. حالا که همه احترامش را داشتند.. حالا که خریدار داشت.. همه را اول از «خدا»، و بعد، از یوسف، میدید. یوسفی که تمام سعی اش را کرد،.. تا در مراسم ها.. آقابزرگ، یا داشته باشد و یا نظر دهد. ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
حرم
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۸۱ سلام مختصر
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۸۲ (قسمت آخر) حال از آن میهمانی ها خبری نیست.. چون کوروش خان دیگر نه پولی دارد که خرج های بیهوده کند.و نه دیگر یوسفی مجرد، که بخاطرش بخواهد میهمانی های آنچنانی برپاکند. و نه شراکتی که بخاطر آن دست به هرکاری بزند همین که آن عمارت و تمام دارائی اش را فروخت، و به طلبکاران داد درس بزرگی به او داد. ✨"ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله. و کسانی که امکانی برای ازدواج نمی یابند، باید پاکدامنی پیشه کنند. تا خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز گرداند.." آیه ٣٢ سوره نور✨ 💞پایان💞 ✍سخن نویسنده؛ 🌺این داستان، دوسال و نیم اززندگی پسر و دختری پاکدامن، بنام یوسف و ریحانه هست. و اسم شخصیت ها و شهرها، بعضی واقعی هست و بعضی عوض کردم. ✍هدفم از نوشتن این رمان؛ 1⃣کسی که به قرآن کنه و کنه قطعا خدا از فضلش بی‌نیازش میکنه. 2⃣وقتی یوسفهای جامعه و ریحانه ها کنن و خودشون رو از فضای گناه آلود دور کنن و حاضر نباشن آخرتشونو خراب کنن بخاطر لحظاتی خوش که حرام هست. پس قطعا خدا با نشانه هاش مراقبشون هست و حسابی رحمت، به زندگیشون میبخشه. 3⃣یوسف گرچه خیلی همیشه مشکل داشت بخصوص دوسال اول زندگیش، اما مدام بوده و همیشه ذکر الحمدلله میگفت.(شکر نعمت، نعمتت افزون کند/ کفرنعمت از کفت بیرون کند.) 3⃣خیلی چیزها که ،اما کم کم داره فراموش میشه. مخصوصا در فضای ،مثل احترام به بزرگترها مخصوصا پدرمادر و بزرگ فامیل،نگهداشتن حرمت دخترها که متاسفانه کلا داره فراموش میشه. 4⃣ یوسف و ریحانه، که البته این هم خیلی بین متاهلین ما کمرنگ شده و حتی مرد و زن رو داره عوض میکنه ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚