🏴 علائم ریاکار چیست؟
💠 درمحضـر مولا
حضرت امام امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه🔻
□ ریاکار سه علامت دارد
وقتی مردم را ببیند، نشاط پیدا میکند؛ هنگامی که تنهاست، کسل است و دوست دارد در همه کارهایش ستایش شود.
■ ثلاثُ علاماتٍ لِلمُرائي: ينشطُ إذا رأى النّاسَ وَ یکسلُ إذا کانَ وحدَهُ وَ یُحبُّ أن یُحْمَدَ في جمیعِ أمورِهِ
📚 کافی، جلد۲، صفحه۲۹۵
🔅اللهم عجل لولیک الفرج🔅
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️استاد شیخ علی خدادادی:
📍 آب کشیدن منبر به خاطر اسم امیرالمؤمنین علیه السلام
📍علت مخفی بودن قبر امیرالمؤمنین تا زمان امام صادق علیهما السلام
📍مظلومیت جانسوز امیرالمؤمنین علیهالسلام
🆔 @haram110
4_5897589099316906238.mp3
7.94M
مظلومیت حضرت امیرالمومنین علیه السلام/
🎤 استاد سیدحسین هاشمینژاد
📌به مناسبت ایام شهادت حضرت امیرالمومنین علیه السلام
🆔 @haram110
⚫️امام صادق عليه السلام:
سرنوشت (مُقَدَّر شدن)، در شب نوزدهم است
و محكم ساختن، در شب بيست و يكم
و امضا (حتمى سازى)، در شب بيست و سوم.
التَّقديرُ في لَيلَةِ تِسعَ عَشرَةَ، والإبرامُ في لَيلَةِ إحدى وعِشرينَ، وَالإِمضاءُ في لَيلَةِ ثَلاثٍ وعِشرينَ
📚الكافی ج4 ص159
«اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ»🤲
@haram110
19.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️امیرالمومنین کیست؟ / کیفیت روزه داری امیرالمومنین (علیه السلام) و حکومت داری ایشان / شب نوزدهم ماه رمضان بر حضرت چگونه گذشت؟
(آیت الله وحید خراسانی دامظله)
🆔 @haram110
4_5810073226490938152.mp3
8.12M
⏱نوای استودیویی زیبا “به وقت تو”
تذکری به دعا بر فرج امام زمان علیهالسلام در شبهای قدر/
🎙 با صدای علی فانی
🆔 @haram110
.
✔️بمناسبت #شهادت_امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام
🔲 شـیـخ مـفـیـد و شـیـخ طـوسـی بـه سـنـد مـعـتـبـر روایـت کـرده انـد ڪـه اصـبـغ بـن نـبـاتـه گـفـت :
چون امیرالمومنین علیه السلام را ضربت زدند و به خانه بردند، من و حارث همدانی و سوید بن غفله با گروهی از اصحاب آن حضرت در خانه آن حضرت جمع شدیم ، چون صدای گریه از خانه آن حضرت بلند شد، ما همه گریستیم.
◾️ پس امام حسن علیه السلام از خانه بیرون آمد و گفت:
امیرالمومنین می گوید که به خانه های خود برگردید، آن جماعت رفتند من در خانه آن حضرت ماندم، بار دیگر صدای شیون از خانه آن حضرت شنیدم و من نیز گریستم ، باز حضرت امام حسن علیه السلام بیرون آمد و فرمود:
◾️ نگفتم که به خانه های خود برگردید، گفتم: به خدا سوگند یابن رسول الله که جانم یاری نمی کند و پایم قوت رفتار ندارد، و تا علی علیه السلام را نبینم به جایی نمی توانم رفت، بسیار گریستم.
◾️ پس داخل شد و بعد از اندڪ زمانی بیرون آمد و مرا به اندرون خانه طلبید،
چون داخل شدم دیدم علی علیه السلام را بر بالشها تکیه داده اند و عصابه زردی بر سر مبارکش بسته اند، و روی مبارکش از بسیاری خونی که از سرش رفته است چنان زرد شده است که ندانستم که عصابه اش زردتر بود یا رنگ مبارگش.😭😭😭
◾️ چون مولای خود را بر آن حال مشاهده کردم ، بی تاب شدم و بر قدم محترمش افتادم و می بوسیدم و بر دیده های خود می مالیدم و می گریستم،
◾️ حضرت فرمود: ای اصبغ گریه مکن که من راه بهشت در پیش دارم ،
اصبغ گفت : فدای تو شوم می دانم که بسوی بهشت می روی ، من بر حال خود و بر مفارقت تو می گریم.
📚 منبع
امالی شیخ مفید ، ص ۳۵۱
امالی شیخ طوسی ، ص ۱۲۳
جلاءالعیون علامه مجلسی ، ص ۳۲۶-۳۲۷
اللَّهُمَّ الْعَن قَتَلَةَ أَمِیرِالمُؤْمِنِینَ
4_694018426716291237.mp3
4.54M
•°🏴•°تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْکَانُ الْهُدَى...
🔹سوال اصبغ ابن نباته از امیرالمومنین سلام الله علیه در لحظات آخر عمر حضرت
خیلی زیبا و جانسوز است و پیشنهاد میشود حتما گوش بدهید😞🖐
🎤استاد #سید_حسن_احمدی_اصفهانی دام ظله
اللَّهُمَّ الْعَن قَتَلَةَ أَمِیرِالمُؤْمِنِین
@haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_نهم 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا ش
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_دهم
💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریهاش بهوضوح شنیده میشد.
زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرینزبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیباییام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد.
💠 حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمیبینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میکنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر #داعشیها بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا!»
انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زنعمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را میبوسید و با مهربانی دلداریاش میداد :«مامان غصه نخور! انشاءالله تا فردا با فاطمه و بچههاش برمیگردم!»
💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد.
عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.»
💠 نمیتوانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به #قتلگاه میرفت.
تا میتوانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی گریهام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانههایم حس کردم.
💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمیآمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفههای اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! #تلعفر تا #آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!»
شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمیام بریده بالا میآمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود.
💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و #عاشقانه نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یهذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد.
همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میکردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند.
💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت #وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتابترم میکرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی #مقتل تلعفر کنم که دوباره گریهام گرفت.
نماز مغرب و عشاء را بهسرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت.
💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد.
ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط #موصل بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است.
💠 شاید اگر میماند برایش میگفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم #ناموسش نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشیها بود.
با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریهای که دست از سر چشمانم برنمیداشت، به سختی خواندم.
💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویههای مظلومانه زنعمو و دخترعموها میلرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچهات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!»
کشتن مردان و به #اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم...
#ادامه_دارد
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@haram110
هدایت شده از حرم
حرم:
👌دوستان و سروران گرامی!
شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم.
زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام:
http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/
زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام:
http://alkafeel.net/zyara/
توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»