eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
647 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰رفتار دختر و پسر در مراسم و پسر در مراسم خواستگاری باید مودبانه داشته باشند و مواظب رفتار خود باشند و از زیاد حرف زدن و خنده بی جا و ترش رویی و مطلق بپرهیزند همچنین احوال پرسی گرم و خودمانی با یکدیگر نداشته باشند زیرا ممکن است دیگران برداشت های از این رفتار آن ها داشته باشند . پذیرایی در خواستگاری در قدیم خواستگاران دختر را موقعی دیدند و ارزیابی می کردند که با سینی چای وارد خواستگاری می شد و نحوه پذیرایی کردن او با چای نشان دهنده سلیقه آن ها بود. اما امروزه دیگر این سنت جایی ندارد و دختر از همان بدو ورود مهمانها به آ ن ها می آید و کار پذیرایی را کسی دیگر انجام می دهد . اما هنوز هم در برخی از خانواده ها دختر خانم سینی چای را می گرداند و این امر گاهی ساز می شود . پذیرایی در مراسم خواستگاری توسط عروس نشان دهنده رفتار و فرهنگ آنان است بنابراین باید پذیرایی و در اعتدال باشد و به تعارف زیاد یا کم، زمان پذیرایی، پذیرایی از مهمانان توجه کنیم. ‌‌‎‌‹⃟⃟⃟‌‌‎‌-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
❤️✨❤️✨❤️ *با خانواده شوهرم چه کنم؟* ◄ اکثر ما یه سری مشکل با خانواده همسرجان داریم. دلیلش هم: ◄ اکثرا مادر همسرجان هیچ جوره نمیخواهد قبول کند او الان مستقل شده و برای خودش زن دارد حتی! ◄ این مادر شوهرانِ سعی می کنند به جای همسرشان پسرشان را برای خودشان حفظ کنند! در نتیجه با شمایی که عروس باشی رقابت میکنند این مسئله خیلی وقتها با رفت و آمد محدود و سیاستهای عروس ومادرشوهر که هر دو خانم هستند حل میشود. اما بعضی مردها خیلی به اصطلاح بچه ننه و مامانی هستند و هر چه مادرشان بگوید می گویند چشم! حتی اگر بخواهد با شما بداخلاقی کند! 🔻این یک اعلام خطر است ◄ اینطور وقت ها باید زن با سیاست و زرنگی باشید. باید خودتان را به همسرتان ثابت کنید. و نشان بدهید تصمیم های درست می گیرید.عاقلید و شوهرتان می تواند روی شما حساب کند. ◄ اول از همه اینکه وقتی مردتان تصمیمی می گیرد پشتش بایستید وحتی در رسیدن به هدف کمکش کنید. خودتان هم در این بین راهنمایی های درست بدهید. البته اگر خواست! ◄ به خانواده شوهر لقب یا برچسب ندهید که آقایی از خودتان عصبی میشود! ولی لزومی هم ندارد ازآنها تعریف کنید.
*همه بخونن* ☺️ *دوست پسر دخترتون باشید!* ❤️ شما به بچه‌ها محبت کنید، خود محبت یک تربیت است. دختر وقتی وارد ۹-۱۰ سالگی می‌شود، تقریباً در حال وارد شدن به عرصه‌ی نوجوانی است. پدری که دختر در این سن دارد، باید برای دخترش یک دوست پسر واقعی باشد. مثلاً دخترش را سوار ماشین کند و با او دور بزند. البته دورِ دوست پسرانه! با هم بستنی بخورند و گپ و گفت داشته باشند. ❌نه اینکه تا دختر در ماشین می‌نشیند بگوید موهایت را بکُن زیر روسری! یا مادرت گفته برای نماز صبح بیدار نمی‌شوی! این دختر دفعه بعد دنبال شما نمی‌آید. 👈اما اگر ارتباط عاطفی خوب برقرار کنید، حجاب و نماز و حیا را آنطور که شما دوست دارید انجام می‌دهد. اگر محبوب فرزندان خود باشید فرزندان دنباله ‌رو شما خواهند بود...
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 حتما ببینید | مستندی کوتاه پیرامون خاصیت آهن ربایی واکسن ⚡️ وقتی دبیر کمیته علمی ستاد کرونا اصل مسئله را پذیرفت و گفت این خاصیت می‌تواند برای همه ی واکسن ها باشد و به جیوه و اکسیدآلومینیوم موجود در واکسن ها اعتراف می کند!
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_پانزدهم سید محمد که خون، خونش را میخورد زیر لب گفت: خیلی اهل و عاقل هس
✦‍ "رمان آیه مقابل سید عطا قرار گرفت:مامان فخری رفت شما دوباره اومدین مظلوم کشی؟ سید عطا که به عصای دستش تکیه داده بود اخم کرد:من با تو حرف ندارم. آیه: مگه باز شما نیومدید به محمد بگید بی غیرت و به من بگید ننگم و به همسرم توهین کنید؟خدا همسرتونو بیامرزه. این بار تنها هم اومدید! سیدعطا: قبلا این قدر زبون نداشتی؟عوارض این شوهرته؟ علیل شده و تو زبونت دراز شده؟ آیه قدمی به سمت سیدعطا جلو رفت: قبال هم بلد بودم جوابتون رو بدم اما حرمت بزرگتریتون رو داشتم.حرمت مامان فخری و مهدی رو داشتم.اما شما لیاقتش رو نداشتید. روزی که مامان فخری از این خونه بیرونتون انداخت، همه حرمت ها هم انداخته شد. شوهرم علیله؟باشه!به شما چه؟ من باید راضی باشم که هستم.همین که اسمش هست، نفسش هست، برای من و بچه هام بسه! شما مواظب خودتون باشید که توی این سن و سال اگه علیل بشید، کسی رو دارید؟ ارمیا آیه را صدا زد تا بیشتر از این ادامه ندهد: آیه جان! آیه نفس گرفت: چشم.اما تنهات نمیذارم تا بازم اذیتت کنن! ارمیا دست آیه را گرفت و کمی به سمت خود کشید. آیه هم سرش را سمت ارمیا برد و صدای پچ پچ وارش را شنید: برو داخل. از پس خودم برمیام. آیه هم پچ پچ کرد: میدونم. ایلیاترسیده، میترسه باز بخوای بری! ارمیا: بریم خونه؟ آیه لبخندی به صورت خسته ی همسرش زد *********** ساعت یازده شب بود که صدرا و رها به همراه پسرانشان زنگ در خانه ی حاج علی را زدند. ایلیا که در را باز کرد و از همان دم در مشغول خوش و بش باپسرها شد و فورا به اتاقش رفتند. زینب سادات با اخم و تخم نگاهشان کرد. میدانست این پسرهای فضول دست به وسایل اش میزنند و این اصلا باب میلش نبود. آیه که کارهای ارمیا را انجام داده بود و روی تخت کنارش نشسته و پاهای ناتوانش را ماساژ میداد با صدای احوال پرسی حاج علی و صدرا، بلند شد و لباس مناسبی پوشید، چادرش را سر کرد، ملافه را روی پاهای ارمیا مرتب کرد و با لبخند به ارمیا گفت: رفیقت طاقت دوریتو نداشت و اومد!چقدر تو طرفدار داری آخه. ارمیا محجوبانه خندید. دل آیه به درد آمد. ارمیا همیشه مظلوم بود و این روزها بیشتر از همیشه مظلوم شده بود. قهرمان زندگی ات که آرام گیرد، دلت میمیرد اما باز هم قهرمان زندگی ات میماند. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شانزدهم آیه مقابل سید عطا قرار گرفت:مامان فخری رفت شما دوباره اومدی
✦‍ "رمان دقایقی بعد که احوال پرسی گذشت و صدرا کنار ارمیا نشست و رها آیه را در آشپزخانه همراهی کرد که شربت بهارنارنج درست میکرد و حاج علی وزهرا خانوم رخت خواب ها را آماده میکردند. زینب سادات هم مشغول صحبت با مهدی درباره کنکورشان شد. صدرا: تو که رفتی، مسیح اومد. ارمیا لبخند زد: واقعا؟خیلی دلم براش تنگ شده. صدرا: اونم دلش برات تنگ شده. ارمیا: بعد از یوسف، همه چیز بهم ریخت. گاهی فکر میکنم خدا هم ازدست ما سه تا خسته شده بود که اون روز،اون اتفاق افتاد. ارمیا به یاد آورد... ظهر عاشورا بود. شلوغی جمعیتی که برای نماز ظهر عاشورا در حرم مطهرحضرت معصومه(س) جمع شده بودند هر لحظه بیشتر و بیشترمیشد.ارمیا و یوسف که دیرتر از صدرا و سیدمحمد و مسیح و حاج علی رسیده بودند، در صف های انتهایی حیاط حرم ایستاده بودند. رکعت سوم بود که ارمیا متوجه شد که نفر جلویی اش نماز نمیخواند و نامحسوس اطراف را زیر نظر دارد. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. یوسف که سمت راست ارمیا ایستاده بود ارمیا را هل داد و به سمت عامل انتحاری که مقابلش بود خیزبرداشت اما قبل از آن که بتواند دست های او را مهار کند، صدای تکبیرش بلند شد و یوسف روی او خوابید و صدای انفجار. بلافاصله در میان صدای انفجار تکبیر دیگر و انفجار. انفجاری که شهدای بسیاری داد. زیر لب زمزمه کرد: به قول حاج علی: ما مدعیان صف اول بودیم... صدرا بیاد اورد... تشییع جنازه ی بدن تکه تکه شده یوسف بود که حاج علی با بغض گفت: این بار گرگ ها واقعا یوسف رو دریدند. بنده ی مخلص خدا بود. ما سینه زدیم، بی صدا باریدند/ از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند/ ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند... چشمان ارمیا که بارید، صدرا به خودش آمد: بازنشستگی به مسیح ساخته. خوبی شغل شما اینه که 48 سالگی بازنشست میشید و راحت. من چی که حالاحالاها باید بدوم. مسیح که چند سال هم اضافه کار کرد اما بلاخره خودشو بازنشست کرد. ارمیا: تو هم خودتو بازنشست کن. چقدر پول رو پول میذاری! صدرا: پول رو پولم کجا بود مومن؟ هر چی میدویم خرج و دخلمون با هم نمیخونه. ارمیا: خب اینقدر در راه رضای خدامفتی کار نکن. صدرا: نمیتونم. دیگه نمیتونم. یادته یک روز بهت گفتم جنس من و رها فرق داره؟ ارمیا با لبخند سرش را تکان داد و صدرا ادامه داد: ما رو شکل خودشون کردن. دیگه هیچی مثل روزای قبل از اومدنش به زندگیم نیست. صدرا به یاد آورد... محسن هشت ماهه بود. تازه چهار دست و پا میرفت. گاهی مبل و پشتی و دیوار را میگرفت و می ایستاد. دندانش در حال جوانه زدن بود. پای رها را گرفته بود و سعی در بلند شدن داشت. مهدی خوب با برادر کوچکش کنار آمده و با هر کار جدید او کلی ذوق میکرد. آن روز صدرا تازه از دادگاه برگشته بود و هنوز کت وشلوارش را عوض نکرده بود که صدای زنگ خانه بلند شد. مهدی دوید و آیفون را جواب داد. سپس رو به صدرا گفت: بابا با تو کار داره!داد میزنه! صدرا ابرو در هم کشید. رها و محبوبه خانوم متعجب به او نگاه میکردند. چه کسی پشت در خانه بود که داد میزد؟ ادامه دارد... نویسنده:
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفدهم دقایقی بعد که احوال پرسی گذشت و صدرا کنار ارمیا نشست و رها آی
✦‍ "رمان ارمیا آیفون را گذاشت و به حیاط رفت. رها روسری سر کرد و چادرش را مرتب کرد و به ایوان رفت. صدرا که در را باز کرد، دو مرد و یک زن وارد خانه شدند. داد و بیداد میکردند و باهم فریادزدنهایشان مانع از این میشد که رها بفهمد چه میگویند صدرا سعی در آرام کردنشان داشت که عاقبت بعد از دقایقی داد زدن، زن زیر گریه زد و مرد ها دستی روی کمر و دستی روی سر، نفس گرفتند. یکی از آنها که مشخص بود بزرگتر است، گفت: میدونی چقدر این در اون در زدیم تا پیداش کنیم؟حالا با یک قرار وثیقه داری فراریش میدی؟ صدرا: ببین جناب مسعودی، من وکیلم و هر کاری برای موکلم انجام میدم. اونم حق داره آزاد باشه وگرنه دادگاه قبول نمیکرد. شما باید منطقی برخورد کنید. مرد جوان تر داد زد: منطق؟ حق رو ناحق میکنی و میگی منطق؟ خودت میدونی اون عوضی چکار کرده. صدرا: وظیفه ی من دفاع از موکلمه. شما میگید گناهکاره، ثابت کنید! زن نالید: چطوری؟ خودت میدونی با پول دهن همه ی شاهد ها رو بسته!خود تو رو هم با پول خریده! صدرا با اخم گفت: مواظب حرف زدنتون باشید. من میتونم ازتون شکایت کنم بخاطر این تهمتها. مرد مسن تر: تهمت؟ بعد رو به رهای روی ایوان کرد و بلند تر گفت: میدونی شوهرت از کجا پول میاره سر سفره؟میدونی پولش حرومه؟ صدرا رنگش پرید: چی میگی؟ کدوم حروم؟ من وکیلم!دارم از موکلم دفاع میکنم! زن اشکهایش را با پشت دست پاک کرد: دخترم و پرپر کرده! الهی داغ بچه هاتو ببینی! صدای گریه ی همراه با جیغ محسن که از خانه بلند شد، رها به داخل دویدومحسن را که با صورت روی سرامیک ها افتاده و پبشانی از پر خون شده بود را از آغوش محبوبه خانوم گرفت و به سمت حیاط دوید. صدرا که تازه داشت وارد خانه میشد، کلید ماشین و کیفش را چنگ زد و دنبال رها دوید. ِ پیشانی محسن کوچکشان پنج بخیه خورد. رها پسرکش را بوسید و بویید و اشک ریخت. پسرکش آنقدر جیغ زده بود که بی حال شده، فقط ناله میکرد. به خانه که آمدند، مهدی را باصورتی غرق در اشک و محبوبه خانوم را پای سجاده دیدند. رها محسن را روی تختش خواباند و بوسه ای بر صورتش نشاند. بعد به سراغ مهدی رفت و ترس هایش را با در آغوش کشیدنش از بین برد. مهدی دایم زمزمه میکرد: به خدا تقصیرمن نبود. من مواظب بودم مامان. رها به چشمان پر اشک پسرش نگاه کرد. مهدی را بیشتر از محسن دوست نداشته باشد، کمتر هم نبود. لبخند زد و صورتش را بوسید: میدونم مامان جان. تو بهترین برادردنیایی. اگه تو نبودی من از پس بزرگ کردن محسن بر نمیومدم. اینم که سرش شسکت تقصیر تو نبود. تقصیر من و بابا بود. قول میدم بیشترمواظب شما دوتا باشیم.حالا هم با مامان محبوب برو پیش داداشی بخواب. محبوبه خانوم، دست مهدی را گرفت و به اتاق برد. رها رو با صدرا کرد: حالا وقتشه توضیح بدی! صدرا خودش را روی مبل انداخت و سرش را به پشت تکیه داد و چشمانش را بست: اون که باید توضیح بده تویی!چرا بچه رو رها کردی و اومدی بیرون؟فوضولی کردن از بچت مهمتره؟ ادامه دارد... نویسنده:
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هجدهم ارمیا آیفون را گذاشت و به حیاط رفت. رها روسری سر کرد و چادرش ر
✦‍ "رمان رها چادرش را که خونی شده بود، در حمام گذاشت و در حمام را بست. با اخم به سمت صدرا رفت: دست پیشو گرفتی که پس نیوفتی؟ اونا کی بودن دم در؟ چی میگفتن؟ صدرا: پرونده جدیده. دخترشون‌خودکشی کرده، میگن خودکشی نبوده و شوهره زنشو کشته. رها: اینایی که دادگاه میگی رو نمیخوام بدونم!حقیقت رو بگو. صدرا: چند هفته پیش بود پدرش اومد دفتر. گفت وکالت پسرشو قبول کنم. بر اساس شواهد بی گناه بود. پنج روز پیش بود که فهمیدم شاهدارو خریدن که سکوت کنن. من در جریان نبودم. رها: وقتی فهمیدی چکار کردی؟ صدرا: چکار باید میکردم؟ میرفتم به قاضی میگفتم که مرده بعد از جرو بحث و تهدید زنش که اگه بخواد طلاق بگیره، میکشتش، زنش رو پرت کرده و اونم با سر خورده زمین و سرش شکسته و بی هوش شده و مرده؟ ُشوهره وایساده جون دادنشو تماشا کرده و به دکتر نبرده و زنه رها: آره. باید میگفتی. صدرا: تو خودت اگه مراجعی داشتی که اعتراف به قتل میکرد، میتونستی به پلیس بگی؟ شما هم سوگند رازداری خوردین. من وکیل هستم. هر کسی پول بده ازش دفاع میکنم. رها: تو حق رو ناحق میکنی. آه مظلوم پشت سر تو و خونوادته! من و پسرات! مادرت! برادر و پدرت اون دنیا! پول به چه قیمتی صدرا؟ صدرا: به هر قیمتی! رها: من به هر قیمتی نمیخوام. این پولای حروم خوردن نداره. صدرا: زیادی داری شلوغش میکنی! ِرها: پنج روزه میدونی داری از نا حق دفاع میکنی و سر پسرت پنج تابخیه خورد! برو با خودت فکر کن. با این شرایط مجبورم خرج خودموپسرا رو از پولای تو جدا کنم. من حروم خوری بلد نیستم. حداقل از وقتی که حاج علی رو شناختم... ادامه دارد... نویسنده:
[ Photo ] 🖌((فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَ مَقَامَكَ وَ أَكْرَمَنِي (بِكَ) أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ پس مى خواهم از آن خدائى که گرامى داشت مقام تو را و گرامى داشت مرا بخاطر تو که روزیم گرداند خونخواهى تو را در رکاب آن امام یارى شده از اهل بیت محمد صلى اللّه علیه و آله)) 📚در کتاب مفاتیح الجنان، قبل از زیارت جامعه کبیره و بعد از دعای علقمه، سفارش امام زمان (عج) به سید رشتی این‌گونه بیان شده است: «شما چرا زیارت عاشورا را نمی‌خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا». 🖊در روايت ديگر از امام باقر (ع) می‌خوانيم: اگر مردم می‌دانستند زيارت امام حسين (ع) چه ارزشی دارد، از شدت شوق و علاقه می‌مردند و حسرت رسيدن به آن پاداش ها، جسم و روح آنها را پاره پاره می‌کرد. (بحارالانوار-جلد 101 –ص 18)
هدایت شده از حرم
4_435750524105523510.mp3
5.16M
همہ هسٺ آرزویـم ڪہ ببینـم از تـو رویـی 😍 دعاے امشب فراموش نشود❤️ 🎤 حاج مهدی میرداماد @haram110
✴️ چهارشنبه 👈 19 خرداد / جوزا 1400 👈 28 شوال 1442 👈 9 ژوئن 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛 صدقه صبحگاهی فراموش نشود . 👶 مناسب زایمان و نوزادش خوش رو ، محبوب و صدقه و عقیقه برایش انجام گردد . ان شاءالله 🚘مسافرت : اصلا خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم . 🌗 این روز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ شروع به نگارش کتاب . ✳️ لباس نو پوشیدن . ✳️ شروع به کارهای تعلیماتی . ✳️ خرید ملک و کالا . ✳️ مبادله سند . ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ و دیدار با سران نیک است . 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند چنین شبی ممکن است مواجب بگیر ستمگران شود . 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث قوت دل می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر وصورت خوب نیست . 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 29 سوره مبارکه " عنکبوت " است . قال رب انصرنی علی القوم المفسدین ..... و مفهوم آن این است که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک گردد . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸