#مهدویت
👈🏻 شیخ الطائفه طوسی رحمه الله، در کتاب مهم و پربار خود "الغيبة" بابی را اختصاص داده به گزارشاتی از افرادی که سيدنا و مولانا حضرت مهدی عجل الله فرجه را دیدهاند و نشناختهاند يا بعدا متوجه شدهاند که چه کسی را زيارت کردهاند. در میان آنها گزارش ذیل جالب توجه است که حقیر توضیحی نمیدهم. اهل تحقیق و دقت برای مشاهده این روایت به لینک ذیل مراجعه کنند.
🔻 گزارش مذکور با این سند آغاز شده: (عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَائِذٍ الرَّازِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ وَجْنَاءَ النَّصِيبِيِّ عَنْ أَبِي نُعَيْمٍ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ الْمُسْتَجَارِ [بِمَكَّةَ] وَ جَمَاعَةٌ زُهَاءَ ثَلَاثِينَ رَجُلًا لَمْ يَكُنْ مِنْهُمْ مُخْلِصٌ غَيْرُ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيِّ .....) 👇🏻
https://lib.eshia.ir/15084/1/259
(فارغ از اینکه طبق مبنای برخی علماء، این گزارشات و امثالهم با چالش مواجه است)
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▫️◽️#درس_های_کافی
قسمت🔖 سی • پنجم ✔️
✨❤️امام انیس رفیق ....
♦♦➖➖➖➖♦♦
🗯قال مولانا علی بن موسی الرضا علیه السلام:
الْإِمَامُ الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدَّاهِيَةِ النَّآد...
•———••———••———••———••———•
☀️حضرت سلطان امام الرئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند :
...امام ، همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، و پناه بندگان خدا در گرفتارى(های) سخت است...
📚کافی ج ۱ کتاب الحجه بَابٌ نَادِرٌ جَامِعٌ فِي فَضْلِ الْإِمَامِ وَ صِفَاتِه ح ۱
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞
#مُشکین89
اون وقتها مرجان یه دختر چهارده پونزده ساله بود و توی نظر من یه دختر بچهی لوس، که هیچ کنترلی روی رفتارش نداشت و هیچ چشم نظارتگری هم روش نبود. معصوم، من آدم چشم و گوش بسته و ندیدهیی نبودم. خودت هم خوب میدونی که تا چه حد ناموسپرستم. خدای بالای سر شاهده که نگاهم به مرجان برادرونه بود اما مرجان روی انفعال نوجوونی هر حرکت من رو هزار تفسیر کرده بود و دائم خودش رو میکاشت تو چشمهای من.
انسی میدید که دخترش برای من که زن داشتم و بچه، چشم و ابرو میاد اما بهش میخندید. یه روز عزیز یه سفره نون داد و گفت ببر برای فریبا. اونروز از صبح سرمون خیلی شلوغ بود.
زنگ زدم خونهی انسی، بگم اگه رضا هست بیاد اونها رو ببره. مرجان گوشی رو برداشت و گفت، رضا نیست گفتم، پس باشه ظهر میارمش. اون اصلا به فریبا از تماس من نگفته بود.
دم دمای ظهر بود که حجره رو تعطیل کردیم و تا من برسم اونجا اذون رو هم گفته بودن. عجلهیی زنگ زدم و در باز شد. بیهوا در رو چهارطاق کردم و رفتم تو.
وسط حیاط رسیده نرسیده از پشت سر یکی سلام کرد برگشتم دیدم مرجان با موهای افشون ایستاده، بر و بر نگاهم میکنه. وامونده و جاخورده نگاه ازش گرفتم و عصبانی و جدی بهش گفتم که این چه وضعیه مرجان خانم؟ من و شما به هم نامحرمیم باید خودت رو از من بپوشونی. حتی اگه رضام پشت در بود و شما میخواستی در رو براش باز کنی لازم بود یه چی بندازی سرت. رو ازش گردوندم و گفتم که برو فریبا رو صدا کن عجله دارم باید برم. باز چرخید و اومد ایستاد روبروم و لوندی کرد و با عشوه گفت، فریبا با مامان رفتن خونهی عمومیرزا، ظهرهم میمونن. من هم موندم به خاطر تو و شروع کرد به اراجیف بافتن.
شیطونه و وسوسههاش و من هم معصوم نبودم. مغزم قفل کرده بود لاالهالااللهی گفتم و تنها کاری که به ذهنم رسید رو انجام دادم. سفره رو گذاشتم سر پله و زدم بیرون.
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین90
چند روزی فکرم مشغولش بود و مونده بودم چه کنم تا از این مخمصه دربیام هرچی فکر کردم دیدم من که نه نگاهی نه حرفی، نه حرکتی کردم که این دختر بذاره پای دوستداشتن. به جز روابط معمول دو تا نامحرم. به علی گفتم تو هم که میری سر بزنی به فریبا، انسی و مرجان میان بالا؟ یا توی حیاط؟ گفت نه والا من وقتی میرم هیچکس انگار تو اون خونه نیست. فهمیدم که این مادر و دختر نقشه دارن ولی باورم نمیشد اینطور پام رو بذارن وسط معرکه به اون بزرگی.
رفتارش کم و بیش ادامه داشت تا سر آخر، دل رو زدم به دریا و رفتم پیش باباش.
یه کم نشستم هی نگاه دور و برم کردم، هی با خودم دو دوتا چهارتا کردم دیدم نه بابا! اینجا اونجایی نیست که باید شکایت ببرم و بیفایدهست.
تو اون خونه هیچکس اون بینوا رو آدم هم حساب نمیکرد. انداخته بودنش تو اتاق گوشهی حیاط و زن و بچه بیخیالش شده بودن. رضام اگه نصیحتهای حاج بابا نبود لنگه بقیهشون بود و وارسیش نمیکرد.
اومدم بیرون و رفتم سراغ انسی. گفتم، دخترت اینجور و اونجور. گفت، بچهس محلش نکن بیخیالت میشه. گیر کرده بودم معصی، بد جورم گیر کرده بودم. از اون روز صد پرده بدتر شده بود. دیدم از پس اون برنمیام که از پس خودم برمیام. علی رو جای خودم میفرستادم سرکشی فریبا و دوری میکردم.
من جوون بودم و هر آن امکان داشت وسوسه بشم، ولی به جان خودت که از کل دنیا برام عزیزتره اونقدر چشم و دلم سیر عشق تو بود که به چشمم نیاد.
زیاد نمیرفتم مگه اینکه عزیز رو میبردم دیدن فریبا یا با هم میرفتیم. ولی مگه ول کن بودن مادر و دختری؟ عزم آبروم رو کرده بودن.
خیلی وقتها منباب رفتوآمد همراه فریبا میاومدن و مهمون خونه و سفرهی حاجبابا میشدن و ما هم تو همون خونه زندگی میکردیم.
تو هم اونقدر دلپاک و سادهدل بودی که وعدهشون میگرفتی و هر چقدر ایما و اشاره و چشمغره میرفتم بهت بی فایده بود. تازه شماتت میکردی من رو که عماد تو که خسیس نبودی؟ نمیدونستی دلم از کجا پره!
نه میشد که به تو بگم دوری کن که دنبال چراش بودی و نه تو قانع میشدی که پاشون رو باز نکنی تو زندگیمون.
نمیگم از نامه هایی که مینوشت و مینداخت توی ماشین که ناراحت نشی. نمیگم از وقتهایی که با انسی دوره میفتاد میومد در حجره و چقدر که حرص میزدم. باور کن عذاب میکشیدم.
منی که از مرد جماعت رودست نخوردم داشتم از دسیسهی دوتا زن کم میوردم.
معترض گفتم:
_ چرا همون روزها بهم نگفتی؟ چرا گذاشتی این گره اینقدر کور بشه که کار بده دستمون عماد.
_ یه بار خواستم بهت بگم ولی هر چی فکر کردم دیدم جز اینکه تو رو هم به هم بریزم نتیجهیی نمیده. اون عزمش رو جزم کرده بود من رو از راه به در کنه و مادرش هم پشتش بود و بیدی هم نبود که از این بادها بلرزه ته تهش تو میخواستی چیکار کنی؟ به مادرش بگی؟ یا صداش رو بلند کنی و بگی آبروتون رو میریزم؟ انسی براش مهم نبود که بچههاش بیراهه برن. فقط کورکورانه ازشون حمایت میکرد. اون سر قضیهی رضا و فریبا هم خط و نشون کشید برای حاجبابا که دخترتون رو میدزدیم و ننگ میذاریم رو پیشونیتون.
سکوت کردم. درست میگفت و من کاری از دستم برنمیاومد.
_ یه روز فریبا زنگ زد حجره گفت، هر وقت میخوای بری، بیا دنبالم من رو هم ببر. اونروز مریم سرما خورده بود و قرار بود ببریمش درمونگاه. علی هم باید تا عصر میموند حجره. بافندهها فرش اورده بودن و باید چکهاشون رو میداد.
رفتم دنبالش که با هم بیایم. از همون حیاط صدا زدم.
سر بیرون کرد از پنجره و گفت که، زود اومدی گفتم، پس من میرم عجله دارم، با علی هماهنگ باش. گفت، نه دو دقیقه صبر کنی اومدم. سر پله نشستم منتظر. تو حال خودم بودم که نمیدونم از کدوم گوری پیداش شد و باز شروع کرد لوندی کنه و ادا بیاد. هر چی استغفار، هرچی لا اله الا الله، فایده نداشت که نداشت. سر آخر هم اومد صاف نشست کنارم. پا شدم و انسی رو صدا کردم که اون مادری که حیف اسم مادر، رو کرد بهم که، خوب بابا! بچم دوستت داره، شب تا صبح به خاطرت گریه میکنه. حالا تو هم نمیخواد واسه ما پسر پیغمبر شی. گفتم، بابا خجالت بکشین، من زن دارم بچه دارم تو گوششون نرفت که نرفت.
یه وقت توانم تموم شد، شیطون رفت تو پوستم که، بابا دختره خودش میخواد، تقصیر تو که نیست بذار دلش خوش باشه. باز سریع فکرم رو پس زدم.
وجدانم قبول نمیکرد و خیلی میترسیدم که پام بلغزه. من یه آدم عادی بودم و امکانش بود.
از تصور اینکه لغزیده باشه نفس کم آورده بودم و احساس بدی داشتم. حرفش رو قطع کرد و غمگین و کلافه گفت:
_ خوبی معصوم؟ میخوای دیگه تعریف نکنم؟ بزنم کنار؟
نفس تازه کردم و بغضم رو به سختی فرو دادم و گفتم:
_ خوبم.
پیاپی خودش رو لعنت کرد و بعد هم اونا رو لعنت کرد و گفت:
_ سه ساله دارم بال بال میزنم، هی این حرفها رو توی ذهنم کج و راست میکنم که بتونم برات تعریفشون کنم...
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین91
- تو نخواستی روزهای سختت رو با من شریک باشی و این خیلی من رو اذیت میکنه.
- من فقط نمیخواستم آسایش فکر تو رو ازت بگیرم ولی نمیدونستم که ماجرا به جایی میرسه که دیگه اصلا آسایشی نمیمونه.
خدا میدونه که من بغض حاجبابا رو ندیده بودم جز روزی که فریبا جلوش ایستاد و خواست که به عقد رضا دربیاد. بارها گفت من میترسم از عاقبت این وصلت و دائم نگران فریبا بود غافل از اینکه قربانی این حادثه تو بودی نه فریبا.
نفسش رو غلیظ و صدادار بیرون داد و ادامه داد:
_ باز هم میگم معصوم، من مردی بودم که زن خونهم رو به خاطر پاکی و نجابتش انتخاب کرده بودم. بارها بهت گفته بودم که قبل از اینکه تو پا بذاری تو زندگیم شاید یه جاهایی لغزیده بودم و اشتباه ازم سر زده بود اما بعد ازدواج به حرمت عشق پاکمون پام رو بیراه نگذاشتم. پیش چشمم هیچ زنی نمیومد چون تو برام ارزش بالایی داشتی. هیچکس برای من تو نشده و نمیشه. از حق نمیگذرم که تو هم برام همه جوره زنیتت رو تموم کردی.
اما مرجان هم دستبردار نبود که نبود.
دو سال زمان کمی نیست برای از راه به در کردن یک مرد جوون و من خیلی خودداری کردم که خبط نکنم.
گفتم که بیخیالش شم خودش دست برمیداره. این هیچی نگفتنم روز به روز اوضاع رو بدتر کرد که بهتر نکرد. اون سکوتم رو گذاشته بود پای راه اومدنم. چند ماهی گذشت و دیدم نه، بدجور داره دست و پاگیرم میشه. هر روز وقیحتر میشد و پاش رو بیشتر خفت حلقومم میکرد. نمیگم اشتباه نکردم که حتما اشتباه کردم روزی که با خودم گفتم بچهست و یه کم میگذره بیخیالم میشه. اون روزی که نشستم چشم تو چشم حاج بابا و اومدم بگم و نگفتم و شد زمینهساز اون اتفاق تلخ.
فریبا بیخبر بود یعنی اونقدر ذهنش هم مشغول بود که چشمش زیاد جایی رو نمیدید. آخه رضا اونی نبود که فکرش رو میکرد. رضا خیلی سر به هواست و دائم باید حواسش رو میداد بهش که نادونی نکنه.
از طرفی رضا فکر میکرد چون دکتر گریگوریان آشنای آقاجونه فریبش داده و به دروغ گفته مشکل از توئه که عقیمی و هر روز و شب فریبا رو عذاب میداد و نبود روزی که اختلاف نکنن و خیلی اوقات به جر و بحث و کتک میرسید.
یه بار دور از چشم فریبا، رضا رو طلبیدم حجره و مطلع جریانش کردم که گفت، من نمیتونم کاری بکنم و مادرو خواهر بزرگم پشتش رو دارن و کسی گوش به حرف من نمیگیره. از بیتفاوتیش خونم جوش اومده بود.
تهدیدش کردم که بگو مادرت و خواهرت پا از زندگیم بکشن بیرون وگرنه رسوای شهرشون میکنم، تو چشمم نگاه کرد و پررو گفت که، اگه آبروی خونوادهم رو ببری، من هم فریبا رو میفرستم تنگ دل حاج مصباح. تا اگه اونروز ماجرای عشق و عاشقی دخترش رو با یه پسر غریبه پوشوند و نذاشت دوست و دشمن بفهمن که اهل خونهش اونم دختر کوچیکهش، حرف زده رو حرفش، حالا حرف بیرون کردنش از خونهی شوهرش بشه نقل مجلسشون. اونروز توی حجره کشیدم زیر گوشش و گفتم لعنت به توی بیغیرت لعنت به اون فریبا که گفتم خر حرفهات نشه و دل حاجبابا رو شکوند که زن توی احمق بشه.
اون روز رضا نیشخندی زد و گفت، حالیت میکنم دست رو من بلند کردن یعنی چی.
چند وقتی فکرم مشغول بود و گفتم میره از سر فریبا حرصش رو خالی میکنه اما چند روز گذشت و خبری نشد گفتم بیخیال ماجرا شده.
خلاصه از رضا هم امید بریدم و درموندهتر از همیشه، نمیدونستم چه کنم.
درها همه به روم بسته که هیچی چفت چفت بود معصوم.
اواخر اونقدر وقیح شده بودن که یک روز مادر و دختری اومده بودن دم حجره و انسی رو کرده بود به علی که این داداش نامردت دخترم رو گذاشته سر کار. خوب اگه نمیخواست عقدش کنه همون اول حرفی میزد که این دلسرد شه. نه اینکه سکوت کنه و صداش درنیاد.
وقتی که برگشتم باید به علی جواب پس میدادم که مرد حسابی تو از روی معصوم خجالت نمیکشی چی میگه این؟ چقدر حرف زدم تا علی رو قانع کنم که بفهمه تقصیر من نیست و نبوده. من که کاری نکردم که اگه یه نگاه اصافه هم بهش کرده بودم میگفتم فلان جا و فلان روز اشتباه از من بوده.
فکرهامون رو با علی یکی کردیم و گفت، اگه فریبا خبردار بشه، چون توی اون خونهست شاید کاری از دستش بربیاد. گفتم که رضا خط و نشون کشیده. گفت بگیم به حاج بابا گفتم، معصی بارداره، میترسم حرف پهن بشه و اذیت بشه باید یه کم صبر کنیم. بعدها هزار بار خودم رو لعنت کردم که کاش همون روز رفته بودم پیش حاج بابا.
خلاصه زدم زیر همه چی و رفتم تو حیاط خونهی انسی و داد و بیداد کردم که تو به چه حقی دخترت رو برمیداری دوره میافتید میاید دم حجره؟ بابا، من زن دارم بچه دارم امروز و فردایی، بچه دیگهم هم به دنیا میاد. از سر و صداهامون فریبا دوید پایین...
_ عماد باور کنم که فریبا این میون هیچکاره بود؟ قبول کنم که نخواست من رو بشکنه؟ سخته برام، خیلی سخته و باور نکردنی!
_ فریبا با تو مشکل داره از اول تا همین الان قبول، ولی راضی نبود به حیرونی من...
4_5829910340401368766.mp3
5.15M
💠 #تنگی_کانال_نخاع:
✅ #صوت84
🔆علت تنگی کانال نخاع چیست❓
♻️راه درمان چیست❓
👌غَمز در مانی برای این بیماری خیلی مفید است ...
❌به هیچ عنوان عمل تنگی کانال نخاع انجام نشود...
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
⚠️👌بخشی از آخرین کلام رسول خدا صلَّی الله علیه و آله بر فراز منبر در واپسین روزهای عمر خویش
عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ علیه السلام يَقُولُ: نُعِيَتْ إِلَى النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله نَفْسُهُ وَ هُوَ صَحِيحٌ لَيْسَ بِهِ وَجَعٌ قَالَ: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. قَالَ: فَنَادَى صلّی الله علیه و آله الصَّلَاةَ جَامِعَةً وَ أَمَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ بِالسِّلَاحِ. وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ فَصَعِدَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله الْمِنْبَرَ فَنَعَى إِلَيْهِمْ نَفْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: أُذَكِّرُ اللَّهَ الْوَالِيَ مِنْ بَعْدِي عَلَى أُمَّتِي أَلَّا يَرْحَمَ عَلَى جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ، فَأَجَلَّ كَبِيرَهُمْ، وَ رَحِمَ ضَعِيفَهُمْ، وَ وَقَّرَ عَالِمَهُمْ وَ لَمْ يُضِرَّ بِهِمْ فَيُذِلَّهُمْ وَ لَمْ يُفْقِرْهُمْ فَيُكْفِرَهُمْ وَ لَمْ يُغْلِقْ بَابَهُ دُونَهُمْ فَيَأْكُلَ قَوِيُّهُمْ ضَعِيفَهُمْ، وَ لَمْ يَخْبِزْهُمْ فِي بُعُوثِهِمْ فَيَقْطَعَ نَسْلَ أُمَّتِي. ثُمَّ قَالَ: قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ فَاشْهَدُوا. وَ قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ علیه السلام: هَذَا آخِرُ كَلَامٍ تَكَلَّمَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلَّی الله علیه و آله عَلَى مِنْبَرِهِ. (الكافي، ج1، ص406)
حنان بن سدير صيرفى گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنیدم که مى فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و اله تندرست بود و دردی نداشت، اما جبرئیل به ایشان خبر وفاتشان را رساند. آن حضرت براى نماز همگانى جار زد و دستور فرمود که مهاجر و انصار سلاح برگيرند. مردم جمع شدند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بالای منبر آمد و خبر وفاتش را به آنها داد و فرمود:
حاکم بعد از خود را به خداوند تذکّر می دهم که مبادا به جماعت مسلمانان رحم نكند. پس بايد بزرگشان را احترام كند، به ضعيفشان رحم كند، عالمشان را بزرگ شمارد؛ و به آنها زيان نرساند و سبب خوارشدنشان شود؛ و آنها را فقیر نکند و سبب کفرشان شود، و در خانه خود را به روى آنها نبندد (تا از حال آنها بى خبر بماند) و بدین سبب افراد قوی جامعه ناتوان هایشان را بخورند؛ و همه آنها را به لشكركشى فرا نخواند که سبب شود نسل امّتم قطع شود.
سپس فرمود: شاهد باشيد كه من ابلاغ كردم و به شما نصیحت کردم.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين آخرين سخنى بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر منبرش فرمود.
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎 دوستان، عزیزان و سروران گرامی!
23 و 25 ذی القعده، برابر با ۲ (پنج شنبه) و ۴ (شنبه) تیرماه ، از روزهای زیارت خاص حضرت رضا علیه السلام است. از هم اکنون می توانید برای رفتن به این سفر زیارتی و به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام اقدام نمایید.
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️چهارشنبه 👈1 تیر /سرطان 1401
👈22 ذی القعده 1443👈 22 ژوئن 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای امور زیر خوب است:
✅ورود بر روسا و مسئولین.
✅آغاز به کار.
✅ و شکار و صید و دام گذاری خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد زندگی پاکی خواهد داشت.
🚘مسافرت :سفر مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه نوزاد.
✳️خرید کردن.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️آغاز به کار و شغل.
✳️دیدار با مسولین.
✳️و ارسال کالاهای تجاری نیک است.
📛ولی امور زراعی و کشاورزی.
📛و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب نیست.
💉💉 حجامت خون دادن فصد سلامت باعث قوت دل می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث فقر وبی پولی است.
👩❤️💋👨مباشرت: مباشرت برای صحت جسم خوب است و فرزند حاصل چنین شبی (شب پنجشنبه) عالم گردد.ان شاءالله
😴🙄 تعبیر خوابی که دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 23 سوره مبارکه "مومنون" است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم....
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند . و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ننگی بزرگ برای شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام 🔖•«قسمت „ دوم »•
◽️✔️ شیعیان و محبین اهل بیت علیهم السلام باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه❗️
ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️
نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️
راه رو اشتباه رفتیم......
☀️يا امام المنتقم العجل العجل انتقام،یا امام المنتقم☀️
#مهم #نشر_دهید
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_صبحگاهی
جوابِ سلام، واجب است!
پس بیایید...
هر روز صبح...
به او سلام کنیم!
کلاف سر در گمی شده زندگیمان
این روزهای سخت...
این روزهای غیبتتان...
این روزهای دور از شما...
اَلسَّلامُعَلَیکَ حینَ تَرکَعُ وَ تَسجُد🤍
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
◽️▫️#روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 26 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم❣️
« سر رشته امامت»
☀️ حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در خطبه غدیر فرمودند : ای مردم به درستی من نبی و علی وصی من است،بدانید که آخرین امام از ما ، مهدی قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
📚 بحارالانوار،ج۳۷،ص۲۱۴
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
#زیارتنامه 🔺
◽️◾️◽️
روز چهارشنبه به نام حضرت موسى بن جعفر و حضرت سلطان علی بن موسی الرضا و حضرت جوادالائمه و حضرت علی النقی الهادى عليهم السلام است.
♦♦➖➖➖➖♦♦
در زيارت آن بزرگواران بگو:
🌸السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِينَ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا إِبْرَاهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى يَا مَوْلايَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا وَ هُوَ يَوْمُ الْأَرْبِعَاءِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.🌸
💐سلام بر شما اى دوستان خدا، سلام بر شما اى حجتّهاى خدا، سلام بر شما اى نور خدا در تاريكيهاى زمين، سلام بر شما، درودهاى خدا بر شما و بر خاندان پاكيزه و پاكتان، پدر و مادرم فدايتان، به راستى خدا را خالصانه پرستيديد و در راه خدا آنچنانكه شايسته بود جهاد نموديد تا مرگ شما را دربر گرفت، لعنت خدا بر دشمنانتان از تمام پريان و آدميان، من به سوى خدا و به سوى شما از دشمنانتان بيزارى میجويم، اى سرور من يا ابا ابراهيم موسى بن جعفر، اى سرور من يا ابا الحسن علی بن موسى، اى سرور من يا ابا جعفر محمّد بن على، اى سرور من يا ابا الحسن على بن محمّد، من دلبسته شما هستم، ايمان دارم به نهان و آشكار شما، در اين روز شما كه روز چهارشنبه است از شما درخواست پذيرايى دارم، و به بارگاه شما پناه میجويم، پس مرا پذيرا باشيد و پناهم دهيد، به حقّ خاندان پاكيزه و پاكتان.💐
📚مفاتیح الجنان لشیخ عباس القمی اعلی الله مقامه الشریف
#زیارت_چهارشنبه 💚
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
◽️▫️#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر —عیداللهالاکبر • ☀️ 26 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم❣️
🔰محمّد بن حنظله گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: قربانت گردم، از بعضی شیعیان و دوستداران شما شنیدم که از پدرتان روایتی را نقل میکردند.
امام فرمودند: آن روایت چیست؟
عرض کردم: تصوّرشان بر این بود که آن حضرت فرموده است: بیشترین وقتی که هر شخصی نسبت به جایگاه ما غبطه میخورد؛ وقتی است که جانش به گلویش میرسد؛
امام فرمودند: آری، در آن لحظه رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله نزد وی میآید و علی علیه السّلام نزد وی میآید و جبرئیل و ملک الموت نزد وی میآیند، پس آن مَلَک به علی علیه السّلام میگوید: یا علی، فلانی دوستدار تو و خاندانتان بوده است پس آن حضرت میفرماید: آری، ما را دوست میداشت و از دشمنان ما بیزاری میجست، سپس پیامبر خدا صَلی الله علیهِ و آله همین را به جبرئیل علیه السّلام میگوید و جبرئیل آن را به سوی خدای عزّوجل بالا میبرد.
📚فروع کافی: ۱۳۵-۱۳۴
بحارالانوار ج ۳۹ ص ۲۳۹ ح ۲۷
• 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▫️◽️#نقل_فضایل_از_کتب_مخالفین •عمریه﷼
▫️قسمت 🔖 سی • هفتم ✔️
💠 اعتراف غاصب ولايت به عظمت مقام حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام …"از منابع عامه"( عمریه )
♦♦➖➖♦♦
ابن عباس می گوید :
از عمر بن خطاب (زنازاده) شنیدم که می گفت:
✴️ كُفّوا عَن ذِكرِ عَليّ بنِ ابيطالِبٍ فقد رَأيتُ مِن رَسولِ اللّهِ فيهِ خِصالاً لأن تكونَ لي واحِدَةٌ مِنهُنَّ في آلِ الخَطّابِ أحَبُّ إلَيَّ مِمّا طَلِعَت عَلَيهِ الشَّمسُ …
•———••———••———••———••———•
📌 هرگز در مورد "علی بن ابیطالب " بد نگویید , زیرا از پیامبر خدا درباره وی صفاتی را شنیدم که هر گاه یکی از آنها در " آل خطاب " بود , برای من محبوب تر بود از همهء چیزهایی که آفتاب بر آن می تابد .
#بر_عمر_وعمریدوستلعنت ✊🏻
📚 …کنزالعمال ۱۱۷،۱۱۶/۱۳
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
*إنا ١*
*أنزلناه ٢*
*فی ٣*
*ليلة ٤*
*القدر ٥*
*وما ٦*
*أدراك ٧*
*ما ٨*
*ليلة ٩*
*القدر ١٠*
*ليلة ١١*
*القدر ١٢*
*خير ١٣*
*من ١٤*
*الف ١٥*
*شهر ١٦*
*تنزل ١٧*
*الملائكة ١٨*
*والروح ١٩*
*فيها ٢٠*
*بإذن ٢١*
*ربهم ٢٢*
*من ٢٣*
*كل ٢٤*
*أمر ٢٥*
*سلام ٢٦*
*هی ٢٧*
*حتى ٢٨*
*مطلع ٢٩*
*الفجر ٣٠*
*سوره «القدر» دارای ٣٠ كلمه است به تعداد جزءهای قرآن !*
*و تعداد حروف این سوره ١١٤ است به اندازه ی تعداد سوره های قرآن كريم !*
*فقط خدا ارزش این سوره و این شب را می داند و بس ، قدر قدر قرآن را بدانیم*
*فضیلت خواندن سوره قدر*
*امام صادق علیه السلام :*
*هر کس سوره قدر رادر یکی از نمازهای واجب قرائت کند منادی ندا میدهد : ای بنده خدا ؛ خداوند گناهان گذشته تو را آمرزید پس اعمالت را از سر گیر.*
*امام رضا علیه السلام :*
*هر مؤمنی که هنگام وضو گرفتن سوره قدر را بخواند از گناهانش خارج می شود مانند آن روزی که از مادر متولد شده است.*
*امام صادق عليه السلام :*
*هرکس سوره قدر را بر آبی بخواند واز آن بنوشد خداوند نوری در چشمان او قرار دهد.*
*امام صادق عليه السلام :*
*هرکس سوره قدر راهنگام خواب یازده مرتبه بخواند خداوند یازده فرشته را مآمور میکند تا او را از شر هر شیطانی حفظ نمایند.*
*امام صادق علیه السلام :*
*هرکس سوره قدر را شفیع قرار دهد و از درگاه خداوند در خواستی نماید خداوند شفاعتش را پذیرفته و درخواستش را اجابت می نماید.*
*حداقل برای یک گروه ارسال کنید و ثوابش را هدیه کنید به روح اموات خودتون
🍂 ۲۳ ذیقعده —•
🏴 قالَ السَّيِّدُ بْنُ طاوُوس فِى الإقْبالِ وَ رَأيْتُ فى بَعْضِ تَصانيفِ أصْحابِنا الْعَجَمِ رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِمْ ، أنَّهُ يُسْتَحَبُّ أنْ يُزارَ مَوْلينا الرِّضا عَلَيْه السَّلامُ يَوْمَ ثالِثٍ وَ عِشْرينَ مِنْ ذِى الْقَعْدَةِ مِنْ قُرْبٍ أوْ بُعْدٍ بِبَعْضِ زياراتِهِ الْمَعْرُوفَةِ ، أوْ بِما يَكُونُ كَالزِّيارَةِ مِنَ الرِّوايَةِ بِذلِكَ.
▪️سيّد بن طاووس در كتاب اقبال گفته است كه در بعضى از كتاب هاى علماء شيعه غير عرب رضوان الله عليهم ديدم كه مستحبّ است مولايمان حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله علیه در روز بيست و سوم از ماه ذی القعدة از نزديك و دور زيارت شود ، به بعضى از زيارت هاى معروف يا به آنچه كه همانند زيارت باشد از رواياتى كه در اين باب رسيده است.
▪️روز بيست و سوم سنه دويست و سه به قولی شهادت حضرت سلطان إمام الرئوف علی بن موسی الرضا عليه السّلام واقع شده ، و زيارت آن حضرت از نزديك و دور سُنَّت است.
📚مسار الشيعة ص۱۶
العدد القوية ص۲۷۵
الاقبال بالأعمال ج۲ص۲۳
مفاتیح الجنان
▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
* 💞﷽💞
#مشکین92
- یه قرار قدیمی بین عزیز وبرادرش بود که من دختر دایی رو عقد کنم و فریبا به عقد پسردایی دربیاد. من به تو علاقمند شدم و نمیشد که با دل عزیز راه بیام و از تو چشم بپوشم اینه که قرار رو پس زدم و اونها هم به تلافی فریبا رو پس زدن. این تو روحیهی فریبا خیلی تاثیر بد گذاشت اون هم تو روستا که سر به سر حرف میپیچه.
_ تقصیر من چی بود؟ چرا با دیدن عذابم اروم نشد؟ چرا بعد ماجرای تو باز هم همه چی رو از چشم من دید؟ اصلا مگه با فاطمه خواهر نیستن چرا یکی تا این حد یار دل و اون یکی بار دل؟
_ نمیدونم معصوم این رو نمیدونم چرا فریبا با تو تا این حد خصمه.
_ چی بگم از زخمهایی که به دلم زد عماد و به خاطر تو دم نزدم.
_ من شرمندهی تو معصی، از الان تا صبح ثریا.
_ شرمندگی دردی رو دوا نمیکنه. بعدش چی شد؟
_ اونروز فریبا که اومد پایین و متوجه ماجرا شد، شوکه شده بود و ناباور به من و مرجان نگاه میکرد و دائم میزد توی صورتش و لب میگزید و زیر لب بد و بیراه میگفت. مرجان رو کرد بهش که چیه؟ گناه کردم که خاطر داداشت رو میخوام؟ اصلا باعثش خود تو بودی که دم به دقیقه پیش من ازش تعریف میکردی، یادته هر وقت مثال مرد خوب بود عماد از زبونت نمیفتاد؟ فریبا داد زد
احمق بفهم اون زن داره. تار موی زنش رو نمیده برای امثال تو. انسی عصبانی شده طرف فریبا یورش برد که زبونت رو کوتاه کن دخترهی دهاتی، خیلی هم دلش بخواد. مرجان از حرف مادرش شیر شد و شروع کرد با فریبا مرافعه کنه که اون هم نامردی نکرد و یکی زد زیر گوشش و گفت که، خفه شو، من تو رو از بالای دوطبقه پرت میکنم اما نمیگذارم آبروی خونوادهم رو دستمایهی بازیهات کنی.. انسی اومد طرفش که بگه چرا به دخترم بی احترامی کردی و تا رفتم که فریبا رو بکشم کنار، دست گذاشت تو سینهش و هولش داد. انسی هم تلو تلو خورد، پشت سرش پله های زیرزمین بود و افتاد اون پایین.
دیگه نگم از بعدش و کتکی که فریبا از رضا خورد. انسی دستش شکسته بود و خوب، انگار داشتم نفس راحت میکشیدم. خوشحال بودم که این اتفاق باعث شد تا بیخیالم بشن و رو روال عادی افتاده بودم تا اینکه فصل برداشت انار رسید و اول صبح داشتم میزدم از خونه بیرون که حاج بابا دو تا صندوق، انارهای باغ رو آماده کرده بود که ببر خونهی انسی که رضا برای صاحبکارش خواسته و پیغوم داده حتما امروز برسونیم دستش.
چند وقتی میشد که دیگه شونه خالی کرده بودم از رفتن به اون خونه و با فریبا هماهنگ بودیم و گاهی خودش تلفن میکرد به حجره و احوالش رو میپرسیدم.
تو دلم گفتم یا خدا چی بگم حالا؟ گفتم، حاجبابا بمونه عصری میام با عزیز با هم میبریم گفت، نه عزیز که کمی ناخوشه و در ضمن رضا گفته زودتر ببری براش.
دیشب میخواستم بدم خودش ببره آماده نبود و رضا عجله داشت.
پام رو گذاشتم از خونه بیرون، دیدم محمد عصبانی میاد طرفم و گفت، چه غلطی میکنی عماد که برام خبر آوردن مژدگونی میخوان؟ جا خورده گفتم، چه خبری؟ چی شده؟ که عصبانی گفت، تو کل آبادی پیچیده که میخواستی دختره رو قربونی هوسهات کنی مامانش مانع شده کتکش زدی و دستش رو شکوندی. از کوره در رفتم و گفتم غلط کرده اونی که گفته، تو هم غلط کردی که هنوز بعد این همه وقت من رو نمیشناسی و از دهن هر عوضی حرف دربیاد باور میکنی. محمد بهتزده مونده بود و من ماشین رو روشن کردم و عصبانی راه افتادم. من و محمد روزهای نوجوونی و جوونی رو با هم گدرونده بودیم و اون منو کامل حفظ بود می.دونست پام نمیلغزه دور و بر خونه و خونواده. عصبی بودم و اون روز انگار از صبح نحس بود.
با خودم گفتم یا خدا شروع شد، دارن مادر و دختری انتقام میگیرن. خط و نشونش رو کشیده بود و تیشه برداشته بود تا بزنه به ریشهی آبروی حاجبابا با اونهمه بدخواه و دشمن.
با خودم گفتم تا حرف بیشتر از این پخش نشده باید حاج بابا رو خبر کنم و تصمیم داشتم همون شب که از شهر برگشتم مطلعش کنم.
گفتم میرم حجره میگم علی انارها رو ببره ولی نیومده و حتی در حجره رو هم باز نکرده بود. بیخیال انارها شدم و گفتم رضا اگه میخواد خودش بیاد ببره.
ظهر شده بود و دلواپس علی بودم که تلفن زنگ خورد. علی گفت، از صبح اول وقت اومدم دادگاه برای چک بیمحل یکی از مشتریها و کارم طول میکشه باید یه سر با معتمد ( شخصی مورد اعتماد همه در بازار) برم پیشش، دیگه حجره نمیام.
تلفن رو تازه قطع کرده بودم که دوباره زنگ خورد و رضا بود و گفت منتظر انارهاست و گفتم خودت بیا ببرشون من کارم شلوغه...
سرش رو به طرفم گردوند و با نگاهی گذارا گفت:
- باورت میشه میترسیدم از مواجهه با اون خونه و اهالیش؟
چیزی نگفتم و ادامه داد:
- رضا گفت هنوز سر کارم و وقت نمیشه و تو رو خدا بیارشون، خودم دارم میام خونه و تحویل میگیرم.
ساعت یک و دو بعد از ظهر بود که رفتم طرف خونهی فریبا، که کاش جفت قلم پاهام شکسته بود و نرفته بودم!
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین93
ناگهانی حرفش رو قطع کرد و رو بهم گفت:
_ از اینجا به بعدش خیلی سنگینه، اونقدر سنگین که نفس کم میارم برای لحظهیی به یاد آوردنش چه برسه به گفتنش... معصوم تو حرفهام رو باور میکنی، نه؟
_ من از تو، تو زندگیمون دروغ نشنیدم الّا روزی که گفتی میرم حجرهی دایی سید کاظم. همون دروغ اول بود و همون هم زندگیم رو به هم ریخت.
چیزی نگفت و من هم بیحرف چشم به جاده دوختم. چند دقیقهیی گذشت، سکوت کرده و انگار اون هم قدرتش تحلیل رفته بود و بیصدا رانندگیش رو میکرد. لقمهای براش گرفتم و به سمتش گرفتم و گفتم:
_ بخور، معدهت خالی بمونه اذیت میشی.
انگار همین توجه کوچیک شارژش کرد و دوباره امیدوار شد.
مهربون نگاهم کرد و شروع کرد اون لقمه رو خوردن.
_ برای خودت هم لقمه بگیر.
_ نه... میلم نیست. بقیهش رو بگو اون روز چه اتفاقی افتاد که نتیجهش شد امروز؟
لقمهش رو فرو داد و گفت:
_ اونها با هم هماهنگ بودن، رضا به دروغ به فریبا گفته بود علی اون انارها رو میاره و مامان تحویل میگیره و اون هم خیالش راحت شده بود که من نمیرم، با خیال راحت همراهش رفته بود ییلاق.
دقّ آفتاب ظهر بود، از ماشین پیاده شدم و زنگ رو که زدم دیدم از حیاط صدای کیه گفتن انسی اومد و در رو چهار طاق کرد.
سنگین گفتم، رضا و فریبا کجان. وقیح توی چشمهام نگاه کرد و خودش رو بیخبر نشون داد و گفت، تا الان اینجا بودن،چیکارشون داری؟ عصبی شدم و باز چیزی نگفتم و سمت ماشین رفتم و یکی از جعبه های انار رو برداشتم که با دیدنش از چارچوب کنار رفت. بردم گذاشتم کنار حیاط. مشکوک میزد و ساکت و بیحرف بروبر نگام میکرد. گفتم فریبا رو صدا بزنید ببینمش باید برم. بی تفاوت شونه بالا انداخت و گفت، منتظر بود دید خبری نشد با رضا رفتن ییلاق. تو هم حالا که زحمت کشیدی، این دو تا جعبه رو ببر بذار زیرزمین آفتاب نخوره، تا فردا که رضا ببره تحویل بده کسی خونه نیست و تنهام و با این کاری که خواهر برادری سرم آوردین کاری ازم برنمیاد و شدم خر چلاق و به دست شکستهش اشاره کرد.
اومدم بگم زن ناحسابی مگه من نوکر بابای توام، باز حرفم رو خوردم و گفتم از انصاف به دوره، جعبه رو بردم پایین. یه لحظه هم فکر نکردم این سکوت عجیبه و چرا امروز مرجان در رو باز نکرد یا اصلا کجا هست.
رفتم بالا جعبهی بعدی رو برداشتم ببرم دیدم انسی رفته پشت در خونه داره توی کوچه رو دید میزنه اینقدر احمق بودم که گفتم لابد دیده در ماشین بازه رفته مراقب باشه. جعبه رو برداشتم و شنیدم صدای پاش رو از پشت سرم و رفتم طرف زیر زمین که به تموم مقدسات قسم چنان مادر و دختری گیرم انداختن که هزار بار گفتم خدا! جونم رو میگرفتی من زنده نمیرسیدم اون پایین که همهی بدبختیهام از اونجا شروع شد.
نگاهش کردم، از هیجان تموم صورتش سرخ شده و خیس عرق بود. رگ کنار گردنش کاملا برحسته شده و دستش چنان مشت شده بود روی فرمون که هر آن امکان داشت صدای شکستن استخونهاش رو بشنوم. نمیشد تصور کرد چه اتفاقی افتاده و حالم از حالش دگرگون بود.
خواستم بهش بگم اگه گول خوردی، اگه خبط کردی، اگه تو اون زیر زمین پات خطا رفت، نگو. تو رو قرآن نگو که دیوونه میشم، اما سعی بیحاصل بود. باز بغض گلوگیر شده بود و صدام بالا نمیومد. دلم داشت از حلقم بالا میزد. یه لحظه حس کردم دارم خفه میشم و دندونهام شروع کرد به هم بخوره دستم رو گرفتم لبهی بالای داشبورد و با دست دیگهم گره روسریم رو شل کردم و گلوم رو چنگ انداختم.
با صدایی که به زور بالا میومد گفتم:
_ وای...سا عماد، ت... تو رو به خدا ق...قسم، وایسا.
سریع روش رو گردوند طرفم و من فقط چشمهاش رو دیدم که پر از اشک بود.
دستپاچه گفت:
_ یا قمر بنی هاشم، چی شدی معصوم؟ تو رو خدا تحمل کن، الان میزنم کنار.
✍🏻 #مژگان_گ
* 💞﷽💞
#مشکین94
پیاده شدم و با دست بهش اشاره کردم که همراهم نشه و همونجا بمونه. نیاز شدیدی به تنهایی داشتم. دندونهام پیاپی به هم میخورد و دستهام رو برای کمتر لرزیدن، محکم روی سینه قلاب کردم.
راه میرفتم و اشکهام رو با صدای هقهقی سوزناک همراهی میکردم.
گریههام بلند و بیپروا بود. عماد به سپر جلوی ماشینش تکیه زده بود و نگاهم میکرد. رسیدم به تپههای کوچیک و شنی حریم جاده.
احساس ضعف عجیبی داشتم،
انگار به اندازهی تموم این سه سال انرژی صرف کرده بودم. حس میکردم پاهام دو تا ستون پنبهایی و ناتوانه و هر آن امکان تا شدنش بود.
پشت به جاده، روی همون تپههاشورهای شنی نشستم. دلم میخواست فریاد بزنم تا تموم عقدههای توی دل مونده رو تخلیه کنم و بیرون ریختم تموم اون حجم دلگرفتگی رو.
دقایقی بعد آروم شده بودم و شاید هم حنجره دیگه نایی برای فریاد نداشت!
کمی که گذشت صدای پاهاش رو شنیدم که به طرف من میومد، منِ غمبادگرفتهیِ لبریز از بیچارگی.
کنارم نشست و دست دور شونهم حلقه کرد و من در خود جمع شدم و روی سرم رو ملایم بوسید و دید که معذبم، آروم حلقهی دستش رو برداشت و غمگین نگاهم کرد.
_ من سه ساله دارم توی این آتیشی که هیزمش سهلانگاری و جوونی خودمه میسوزم و میسازم. تو خنکای این تن و این دل بودی، ولی تو هم رو ازم گردوندی. نور چشمم بودی و طردم کردی. حتی اینقدر برات ارزش نداشتم که حرفهام رو گوش کنی. اونقدر بال بال زدم که پر و بالم شکست.
اونروزی که هیچکس، حتی حاج بابا، حتی فریبا، حتی محمد که رفیق بود و برادر، حرفهام رو باور نداشت و توی دام این مادر و دختر اسیر شدم، اون چیزی که بهم قوت قلب میداد و باعث میشد توی اون برزخ دیوونه نشم فقط یک چیز بود، دائم میگفتم معصوم عمادش رو میشناسه، معصوم میدونه که من دست از پا خطا نمیکنم، اون عشق من رو باور کرده و میدونه چقدر خاطرش برام عزیزه. تو حتی اجازه ندادی من برات توصیح بدم نمیگم حق نداشتی که حتما با اون اوضاع و اون حرفهای پیچیده توی روستا واکنشت در برابرم خیلی بزرگمنشانه بود ولی هزار بار اگه شکستم از اون اتفاق، صد هزاربار شکستم از شکی که تو به من بردی. من...
حرفش رو بریدم و گفتم:
_ عماد تو اشتباه بزرگی کردی، قبول کن که شاید پاهات لغزید و به کارهای مرجان دامن زدی. من نمیدونم مرجان تا کجا خاطرت رو خواست و الان چقدر دوستت داره ولی این رو خوب میدونم که یه جایی دست و دلت لرزید و اون رو ترغیب کردی که دست بر نداشت و بیخیالت نشد.
_ من هم آدم بودم و پر از غریزه، قبول دارم اما قسم میخورم جلوی روی مرجان هیچ وقت از خودم ضعف نشون ندادم. توی حجره تنها که میشدم، یا خیلی که پاپیچم میشد، وسوسه میشدم و میگفتم چند وقتی باهاش راه میام و آتو میگیرم ازش و با همون آتو از جلوی راهم برش میدارم. ولی باز یاد چشمهای معصومت که میافتادم استغفار میکردم و میگفتم لعنت بر شیطون.
هیچ وقت با خودت نگفتی، عماد اگر آدم این کار بود چرا توی شهر خودمون چرا توی این محیط بسته؟ مگه کم رفت و آمد شهرهای دیگه رو داشت؟ مگه توی اون شهرها کم آشنا داشت؟
من اگه ادمش بودم، میرفتم اونجاها دنبال هوس بازیم، به نظرت این قابل قبولتر نیست تا اینکه بخوام از میون این همه فرصت صاف برم سر اونی که صداش از همه بیشتر بلنده؟
من هیچ احساسی به مرجان ندارم و فقط محرم منه.
باز تلخ شده بودم و به هیچ نوعی کامم شیرین نمیشد.
_ احساسی بهش نداشتی و بچهی تو، توی شکمش بود و اگر سالم بود الان تولد یکسالگیش رو هم گرفته بودی؟
نفسی تازه کرد و گفت:
_ بذار ادامهش رو بگم معصوم، بذار حرفم رو تموم کنم، اونوقت من میشینم تو قضاوتم کن، قبول؟
سر تکون دادم به معنی باشه.
ادامه داد:
_ تو حال خودم بودم و صندوق انار به دست رفتم بذارم کنار اون یکی که حس کردم کسی پشت سرم ایستاده. سریع برگشتم طرف در دیدم مرجانه و در هم از پشت بسته شد. همون آنی که در چفت شد مرجان شروع کرد داد و بیداد و فحش از اونطرف هم صدای جیغ و گریهی انسی رو میشنیدم که رفته بود ایهاالناسگویان سر ظهر تابستون توی کوچه و همسایهها رو به کمک میطلبید که دزد ناموس اومده تو خونهم و میخواد بچهم رو لکه دارش کنه. مغزم قفل کرده بود داشتم دیوونه میشدم اصلا نمیدونستم راه فرار از اون مخمصه چیه. دست بردم بالا و زدم توی صورت مرجان که لااقل اون ساکت بشه و دویدم طرف در که بیرون بزنم ولی دیدم از پشت قفله.
دنیا توی چشمم سیاه شد و مستاصل برگشتم طرف مرجان.
از بینی و دهنش خون میومد اما میخندید از اون خنده های اعصاب خورد کن، از همونها که یعنی من بردم. یعنی من تو رو از پا انداختم. توی حیاط سر و صدا و همهمه بود و میفهمیدم صدای زن و مردهایی رو که اونجا جمع بودن و هر کسی چیزی میگفت. هزار بار آرزو کردم بمیرم و اون لحظه همونجا تموم بشه.
مثل مار زخمی به خودم میپیچیدم...
✍🏻 #مژگان_گ
👌 ثبت نام برای زیارت حضرت رضا علیه السلام در 23 و 25 ماه ذی القعده
به اطلاع عزیزان و سروران می رساند که سایت حرم رضوی علیه السلام برای زیارت حضرت رضا علیه السلام، در آدرس زیر ثبت نام می کند:
https://tv.razavi.ir/fa/ziyarat
در هنگام ثبت نام در قسمت متن زیارت، حتما یک کلمه (مثل: سلام علیکم) تایپ شود.
از طرف سایت، یک نفر در کنار قبر مطهّر آن امام، زیارت می کند، نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود.
توصیه می شود حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام را به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام، زیارت کنیم.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔈🗣💎 روز 23 ماه ذی القعده، روز شهادت و زیارت حضرت رضا علیه السلام
1) تاریخ شهادت حضرت رضا علیه السلام
در تاریخ شهادت حضرت رضا علیه السلام، چند قول بیان شده است:
الف) 17 یا پایان ماه صفر
ب) 23 یا 24 ماه رمضان
ج) 23 ذی القعدۀ
مرحوم شیخ مفید در «مسارّالشیعۀ» می نویسد:
«در روز بیست و سوم ماه ذی القعدۀ سال 203 هجری، وفات سرورمان، حضرت ابوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام در سرزمین طوس اتفاق افتاد». (مسارّالشيعة، ص34)
مرحوم شیخ رضیّ الدّین علیّ بن یوسف حلّی ، برادر علّامه حلّی نیز در العدد القویّۀ، وفات حضرت رضا علیه السلام را در بیست و سوم ذی القعده گزارش می کند. (العدد القوية، ص276/ بحارالانوار، ج49، ص293 و ج 98، ص198 به نقل از العددالقویۀ)
مرحوم محدّث قمی در «هدیۀالزائرین» می نویسد:
«روز بیست و سوم ماه ذی القعده، به قول شیخ مفید و غیره وفات امام رضا علیه السلام واقع شده است». (هدیۀ الزائرین، ص549)
2) زیارت حضرت رضا علیه السلام در روز 23 ذی القعده از راه نزدیک و دور
مرحوم سیّد بن طاووس در «اقبال الاعمال» می نویسد:
«در بعضی از کتب اصحاب عجم ما که رضوان الهی بر ایشان باد، دیدم: زیارت مولای ما، حضرت رضا علیه السلام در روز بیست و سوم ماه ذی القعده از نزدیک و دور، با متنی از زیارات معروف آن حضرت یا هر متنی که زیارت بر آن صدق کند، مستحبّ است». (اقبال الاعمال، ص616/ بحارالأنوار، ج 101، ص44 به نقل از اقبال الاعمال)
مرحوم علامه مجلسی در «زادالمعاد» می نویسد:
«بعضی از علما گفته اند که در روز بیست و سوم ماه ذی القعده زیارت حضرت امام رضا علیه السلام از نزدیک و دور سنّت است». ( زادالمعاد، ص235)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣💎 سلام و صلوات بر حضرت رضا علیه السلام در روز 23 ذی القعده به نیابت از مولایمان امام زمان علیه السلام
1) سلام بر حضرت رضا علیه السلام
مرحوم علامه مجلسی زیارت شریفی را به نقل از مرحوم سید بن طاووس برای حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که خواندن این زیارت به نیابت از مولایمان حضرت مهدی علیه السلام در روز 23 ذی القعده توصیه می شود:
«السَّلَامُ عَلَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى، سَمِيِّ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، وَ إِمَامِ الْمُتَّقِينَ، خَلِيفَةِ الرَّحْمَنِ، وَ إِمَامِ أَهْلِ الْقُرْآنِ، وَ صَاحِبِ التَّأْوِيلِ، وَ مَعْدِنِ الْفُرْقَانِ، وَ حَامِلِ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ، وَ إِفْنَاءِ الْخَبِيثَاتِ وَ الْأَبَاطِيلِ، وَ الْقَائِلِ الْفَاعِلِ، وَ الْحَاكِمِ الْعَادِلِ، وَ الصَّادِقِ الْبَرِّ، وَ الْحَائِزِ الْفَخْرِ، جَدُّهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ، وَ أَبُوهُ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ، وَ إِلَيْهِ مَآبُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، وَ كَمَا أَكْرَمْتَهُ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِكَ، وَ جَعَلْتَهُ فِي الْحَقِّ دَلِيلَكَ، فَدَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَأََكْمِلْ لَهُ الْعَهْدَ، وَ تَمِّمْ لَهُ الْوَعْدَ، وَ أَيِّدْهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ أَوْلِيَاءَهُ بِالنَّصْرِ وَ الْجُنْدِ، لِيُخَلِّصَ الدِّينَ بِالْجِدِّ، فَيَعْمَلَ فِي ذَلِكَ بِالْجَهْدِ، وَ يُصَيِّرَ لَكَ الدِّينَ خَالِصاً وَ الْحَمْدَ تَامّاً.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ حَيّاً وَ مَيِّتاً، وَ عَجِّلْ فَرَجَنَا بِهِ وَ بِالْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ، وَ انْصُرْهُ عَلَى أَهْلِ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ، وَ أَعْزِزْ بِهِ الْإِيمَانَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ الشَّيْطَانَ». (بحارالأنوار، ج102، ص225-226به نقل از فلاح السائل)
2) صلوات بر حضرت رضا علیه السّلام منقول از حضرت عسکری علیه السلام
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا، الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ وَ رَضَّيْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ، وَ قَائِماً بِأَمْرِكَ، وَ نَاصِراً لِدِينِكَ، وَ شَاهِداً عَلَى عِبَادِكَ، وَ كَمَا نَصَحَ لَهُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ، وَ دَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ». (بحارالأنوار، ج94، ص76 به نقل از جمال الاسبوع)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏💎🙏 نماز هدیه به حضرت رضا علیه السلام به نیابت از مولایمان، حضرت مهدی علیه السلام
مرحوم سیّد بن طاووس در کتاب جمال الاسبوع، از یکی از معصومین علیهم السلام روایت می کند که فرمود:
کسی که ثواب نماز خود را برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله، و امیرالمؤمنین علیه السلام و اوصیاء بعد از او علیهم السلام قرار دهد، خداوند ثواب نماز او را بسیار بسیار می گرداند تا نفسش قطع شود. در آن حال(یعنی قبل از جان دادن) به او می گویند: ای فلانی! الطاف تو و هدیه تو به ما، هم اکنون برای تو مفید خواهد بود. امروز، روز جبران کردن و پاداش دادن به توست. دلت خوش، و چشمت روشن باد برای آنچه خداوند برای تو آماده نموده است، و گوارایت باد آنچه به آن رسیدی.
راوی سؤال می کند: انسان چگونه می تواند، نمازش را هدیه نماید؟ حضرت می فرمایند: نیّت کند که ثواب نمازش برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله باشد، و اگر امکان داشت علاوه بر 50 رکعت نماز(یعنی نمازهای واجب و نافله آنها)، یک نماز دو رکعتی بخواند و هر روز به یکی از این بزرگواران هدیه نماید.
✅ طریق خواندن نماز هدیه
طریق خواندن این نماز دو رکعتی بدین گونه است:
هر رکعت از این نماز را با یک یا سه یا هفت تکبیر شروع نماید.
در همه رکوع ها و سجده ها، بعد از ذکر تسبیح، 3 بار بگوید:
«صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ»
اگر نماز را به حضرت رضا علیه السلام هدیه می کند، بعد از سلام نماز چنین بگوید:
«اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ، وَ مِنْكَ السَّلَامُ، يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ، وَ أَبْلِغْهُمْ مِنِّي أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلَامِ. اللَّهُمَّ إِنَّ هَاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلَى عَبْدِكَ وَ ابْنِ عَبْدِكَ، وَ وَلِيِّكَ وَ ابْنِ وَلِيِّكَ، سِبْطِ نَبِيِّكَ، عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ابْنِ الْمَرْضِيِّينَ علیهم السلام. اللَّهُمَّ فَتَقَبَّلْهُمَا مِنِّي، وَ أَبْلِغْهُ إِيَّاهُمَا، وَ أَثِبْنِي عَلَيْهِمَا أَفْضَلَ أَمَلِي وَ رَجَائِي فِيكَ وَ فِي نَبِيِّكَ وَ وَلِيِّكَ وَ ابْنِ وَلِيِّكَ، يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ، يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِين».
(جمال الاسبوع،ص15 تا 20)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
❤️🙌 به امام رئوف، حضرت رضا علیه السلام پناه ببرید
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی های خود در مسجد جامع زاهدان در سال 1390 قمری می فرمود:
«این مطلب را خودم آزموده و تجربه کردهام. بدانید که امام رضا علیه السلام خیلی مهمان نواز است. در سلام به ایشان می گوییم: «السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّئُوفِ» از القابِ ویژه امام رضا علیه السلام ، یکی رئوف است. همه ائمّه، مهربان هستند، امّا امام رضا علیه السلام یک مهربانیِ خاصّی دارد. لذا هرکس به عنوان پناهندگی برود و به آن حضرت علیه السلام پناه ببرد، به خدای امام رضا علیه السلام قسم که امام رضا علیه السلام طوری به او پناه می دهد و دست به سرش می کشد که خودش می فهمد که امام رضا علیه السلام او را بالا آورد. امام رضا علیه السلام اینطوری است.»
(سخنرانیهای مسجد جامع زاهدان، روز 10 ماه رمضان 1390 قمری)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💕 به نیابت از امام زمان علیه السلام به مشهد برو. اگر خالص و مخلص و روی علاقه، همینطور که من می گویم رفتی و برگشتی و هیچ چیز بر تو مفهوم نشد، به صورت من تف بیانداز
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جامع زاهدان، در ماه رمضان سال1390قمری می فرمود:
یکی از رفقای تهران من، از تجار تهران است، پای یکی از منابر من در تهران بود، 10 شب من در مورد امام زمان صحبت می کردم، شب آخر پشتش گذاشتم و گاز زیاد دادیم مطلب را ریختم، خودم هم حال پیدا کردم، مجلس هم منقلب شد و او هم منقلب شد. گذشت، فردا به من تلفن کرد که حاج آقا! میخواهم به مشهد مشرّف شوم به نیابت امام زمان علیه السلام، دیشب این سفارش را کردید، حال اگر دستوراتی دارد به من بگویید. گفتم: من دستوری ندارم، دستور زیر خرقه درویشی نداریم، مطلب همان بود که بالای منبر گفتم، سرّ مگویی نداریم که به تو بگوییم، یک مقدار پاک و پاکیزه و با ادب حرکت کن، یک غسلی بکن که با طهارت رفته باشی. گذشت. بعد از 20 روز به من تلفن کرد و گفت: سلام علیکم، من فلانی هستم، حاج آقا الساعه بیایید کار واجبی با شما دارم. گفتم: چه زمانی آمدی؟ گفت: همین الان آمدم، 10 دقیقه بیشتر نیست که وارد خانه شدم و پشت تلفن شروع به گریه کرد. گفتم: چرا گریه می کنی؟ مصیبتی حادثهای شده است ؟ او فهمید که من اشتباه کرده ام، گفت: قربان صاحب الزّمان علیه السلام بروم، جانم فدای صاحب الزمان بشود، خدا پدر تو را بیامرزد، بیایید که من یک مطلبی دارم. فهمیدم که یک چیزی شده است، چون من از این رفیقها زیاد داشتم، رفقا چیزها به من گفتند. فهمیدم که یک نظر لطفی به او شده است، یک چیزی به او فهمانده اند. گفتم الان می آیم. رفتم در خانه اش و خانه او نزدیک به خانه من بود. وقتی زنگ زدم، خودش با پای برهنه آمد و در را باز کرد، دست به گردن من انداخت و صورت من و دست من و شانه من را می بوسد و گریه میکند و میگوید جانم فدای صاحبالزمان بشود! خدا پدر تو را بیامرزد که عجب راهی را به من نشان دادی! گفت: من چندین سفر به زیارت امام رضا علیه السلام رفتم، به خدا این سفر هیچ طرف مقایسه با آن سفرها نبود، اسم برد و چیزهایی گفت، در کدام مکان امام زمان علیه السلام کمک کرد، در کدام مکان امام زمان علیه السلام آقایی کرد، در کدام مکان امام زمان علیه السلام پذیرایی کرد، در کدام مکان چه شد و چه شد. میگفت و گریه می کرد. گفت: تو راست می گفتی که امام زمان علیه السلام جوان مرد است، آقا است، هریک قدمی که تو برای او برداری، او 10 قدم به تو پاداش می دهد، من باور می کردم، ولی اینطور که عیاناً مشاهده کرده باشم، نبود. به خدا هرکس برای امام زمان علیه السلام یک قدم بردارد، امام زمان علیه السلام برای او 10 قدم برمیدارد.
یک بلیط ماشین بگیر و به مشهد برو به نیابت امام زمان علیه السلام. اگر خالص و مخلص و روی علاقه، همینطور که من می گویم رفتی و برگشتی و هیچ چیز بر تو مفهوم نشد، تف به صورت من بیانداز. من اگر مرده باشم بیا لگد به قبر من بزن. بیخود که نمی گویم. رو بخار معده اینطور پر جوش حرف نمی زنم، تا 100 تا نظیر آن را ندیده باشم، اینطور به عرض شما نمی رسانم.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، شب عید فطر1390قمری)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😓💝 آمدم ای شاه پناهم بده!
🌸 مرحوم حبیبالله چایچیان(حسان) درباره ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» میگوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.
🌺 دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟
🌼 ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(ع) را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.)
🌷 با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود،
🌟 گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد.
🌺 هر چه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید.
🌸 وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتوانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...
🌼 شعر کامل به شرح زیر است:
🌷 آمدم ای شاه پناهم بده
🌷 خط امانی ز گناهم بده
🍀 ای حرمت ملجأ درماندگان
🍀 دور مران از در و راهم بده
🌷 ای گل بیخار گلستان عشق
🌷 قرب مکانی چو گیاهم بده
🍀 لایق وصل تو که من نیستم
🍀 اذن به یک لحظه نگاهم بده
🌷 ای که حریمت مَثل کهرباست
🌷 شوق و سبکخیزی کاهم بده
🍀 تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
🍀 گرمی جانسوز به آهم بده
🌷 لشکر شیطان به کمین منند
🌷 بیکسم ای شاه پناهم بده
🍀 از صف مژگان نگهی کن به من
🍀 با نظری یار و سپاهم بده
🌷 در شب اول که به قبرم نهند
🌷 نور بدان شام سیاهم بده
🍀 ای که عطابخش همه عالمی
🍀 جمله حاجات مرا هم بده
🌷 آن چه صلاح است برای «حسان»
🌷 از تو اگر هم که نخواهم بده
🌹 "السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا"🌹
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎💎💎 چگونه جناب عزرائیل را مدیون خود کنیم تا هنگام مرگ جبران نماید؟
مرحوم آیت الله تولاّیی خراسانی در سخنرانی های خود می فرمود:
مرحوم حاج آقا حسين قمی، استاد من بود. پنج شش سال پيش ایشان درس خواندم. مرد بزرگوارى بود. به عزرائيل باج ميداد. يعنى وقتى حرم مي رفت، براى عزرائيل، نيابت مي كرد. عن جناب عزرائيل: «السّلام عليك يا علىّ بن موسى». مي فرمود: اينها جلو چشم عزرائيل را مي گيرد. (سخنرانیهای مسجد ملک، روز بیست و دوم ماه رمضان، 1382 قمری)
مرحوم آیتالله حاج آقا حسین قمی، مرد خیلی شیرینی بود و هم متدیّن و متّقی و تر و تازه. ملاّ خوب است تر و تازه و شیرین و ملیح باشد، و ایشان، این طوری بود. آن مرحوم وقتی به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرّف می شد، یک زیارتِ مختصر برای خودش می خواند، بعد شروع میکرد به نیابت، «نیابةً عن ابی»، به نیابت پدرش می گفت: «سلام الله علیك یا ابالحسن یا علیَّ بنَ موسی الرّضا». به نیایت مادرش، به نیابت معلّمش، به نیابت همسایه اش، نیم ساعت می نشست و به نیابت این و آن، آن وقت به نیابت حضرت عزرائیل می گفت: «سلامُ اللهِ عَلَیكَ یا ابالحسن».
می پرسیدند: برای حضرت عزرائیل هم نیابت می کنید؟ می فرمود: بله، ما با او سر و کار داریم، یک روزی، ریش ما به دست او است، از حالا باید او را مدیون کنیم. این زیارتِ نیابتی جلوی چشم او را می گیرد، موقع مرگ، بر ما سهل و آسان می گیرد. این حرف خیلی اساسی است، شوخی نگیرید.» (سخنرانیهای مسجد جامع زاهدان، روز سوم ماه رمضان 1390 قمری)
✅عزیزان و سروران گرامی! ما می توانیم از این دستورالعمل جالب استفاده کنیم و به غیر از جناب عزرائیل و فرشتگان مرگ، برای فرشتگان نکیر و منکر، فرشتگان کرام الکاتبین، فرشتگان عرش الهی، چهار فرشته مقرّب الهی (جناب جبرائیل، جناب اسرافیل، جناب میکائیل و جناب عزرائیل)، فرشتگان مستقر در حرم 14 معصوم علیهم السلام و ... اعمال خیر و نیکو هدیه نماییم و پاداش این عمل را به مولایمان امام عصر علیه السلام تقدیم نماییم.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😓💎 امام رضا علیه السلام خیلی آقا و جوانمرد است
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در منابر مسجد جامع زاهدان در ماه رمضان 1390 قمری می فرمود:
حضرت رضا علیه السلام، خیلی پول خرج کن است. امام رضا علیه السلام، امام ما مشهدیها و خراسانیها خیلی خرّاج است، خیلی هم آقاست. بروید بچسبید و ضریح او را بگیرید. یک لوطی گری و مردانگی و آقایی و پول خرج کنی دارد آقا امام رضا علیه السلام که آن سرش نامعلوم است. از همه ائمه علیهم السلام پول خرج کن تر است. معطل نشوید. (سخنرانیهای مسجد جامع زاهدان، روز 30 ماه رمضان 1390 قمری)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»