✴️ پنجشنبه 👈 10 تیر/ سرطان 1400
👈 20 ذی القعده 1442 👈 1 ژوئیه 2021
🕋 مناسب های دینی و اسلامی .
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️ روز مبارک و محمودی است برای :
✅ خواستگاری ، عقد ، ازدواج .
✅ درو محصول .
✅ خرید و فروش .
✅ آغاز ریاضت و رژیم گرفتن .
✅ شروع به کسب و کار .
✅ جابه جایی و نقل و انتقال .
✅ و دیدار با سیاسیون خوب است .
🤒 مریض امروز زود خوب می شود .
👶 زایمان خوب و نوزادش صبور و فاضل و دانشمند و عمری طولانی دارد . ان شاءالله
🚘 مسافرت : خوب و مفید و سودمند است .
👩❤️👩 مباشرت و مجامعت :
👩❤️👩 امروز : مباشرت امروز ،فرزند هنگام زوال هیچگونه انحرافی ندارد . ان شاءالله
🔭احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ سفر .
✳️ نو پوشیدن .
✳️ صید و شکار و دام گذاری .
✳️ آغاز کسب و کار .
✳️ آغاز معالجه .
✳️ ختنه کودک .
✳️ ارسال کالاهای تجاری .
✳️ خرید لوازم منزل .
✳️ و دیدار با روسا نیک است .
📛 و امور زراعی و کشاورزی خوب نیست .
📛 و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب نیست .
💑 امشب : امشب (شبِ جمعه) ، فرزند پس از وقت فضیلت نماز عشاء امید می رود از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد و برای سلامتی مفید است . ان شاء الله
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث ایمنی از بلا است .
💉💉حجامت فصد خون دادن .
#خون_دادن یا #حجامت و فصد موجب صحت است .
🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 21 سوره مبارکه " انبیاء " است .
ام اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون .....
و مفهوم آن این است که اگر کسی با خواب ببینده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود . ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
👇👇👇
❁ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم ❁
🗓امروز 10 تیر 1400
40 روز تا #محرم💔
با سوز دلم می رسم آخر به محرم
تا باز کنم سوی خدا پر به محرم
من جان نسپردم ز غم فاطمه اما
شاید چهل شب دیگر به محرم
#امیرے_حسین_ونعم_الامیر❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*قابل توجه سگ دوستان و گربه دوستان ، شپشها را ببینید!!!!!!*
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا لثارات الحسین- حسین طاهری
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔴 *خدمت_به_خانواده*
✍پیامبر اکرم (ص):
یا علی! هر که در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خداوند نام او جزو شهدا می نویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز شب برای او محاسبه می کند.
📚مستدرک الوسائل، ج13، ص48
✍امام علی (ع) فرمود:
روزی در حالی که فاطمه (س) نزدیک من نشسته بود و من عدس پاک می کردم، پیامبر (ص) وارد شدند و فرمودند: یا علی! عرض کردم لبیک یا رسول الله! فرمود: آنچه می گویم بشنو زیرا من هیچ حرفی نمی زنم مگر اینکه به امر پرورگار است: مردی که به زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شب ها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می دهد.
📚مستدرک الوسائل، ج13، ص48
-----------------------------------
*همه بخونن*
*۸ تصور اشتباه قبل از ازدواج*
1️⃣ #عوضش_میکنم!
اگر شما هم چنین فکری را در سر دارید، نباید فراموش کنید که شما و همسرتان، از دو خانواده و دو فرهنگ متفاوت هستید و هرگز نمی توانید دنیا را از یک دریچه ببینید. بعضی ویژگی های همسرتان، تقریبا غیر قابل تغییر است، این را بپذیرید.
2️⃣ #باید_برای_هم_بمیریم!
اما گمان نکنید برای داشتن یک زندگی عاشقانه، نیاز به یک زندگی افسانه ای دارید، درست است که باید خواستگارتان را دوست داشته باشید، اما قرار هم نیست هر روز فیلم هندی بازی کنید...!
3⃣#عشق_با_گذشت_زمان_تمام_میشود؟
یک عشق واقعی می تواند با آرامش و روزمرگی هم همراه شود. مرحله دوم عشق، صمیمیت و همراهی است و اصلا به معنای پایان عشق نیست.
4️⃣#مسئولیت_اداره_زندگی_به_عهده_مرد_است!
اگر می خواهید زندگی موفق و آرامی داشته باشید، از همان اول سنگ ها را وا بکنید و مسئولیت ها را تقسیم کنید.
5️⃣#مردها،_ارزش_حمایت_را_نمیفهمند!
مردها خیلی راحت تفاوت شما با زنان دیگر را می بینند.
6️⃣ #به_خاطر_من_هر_کاری_میکند!
درست است که عشق قدرت می آورد، اما قرار نیست که از مرد زندگی تان، به گناه عاشق شدن، یک فرد ضعیف و زیردست بسازید.
7⃣#خودم_را_دوست_دارد_نه_جسمم_را!
خیال نکنید مردی که عاشق تان است، به جسم شما نیازی ندارد و تنها به تفکرات و کلام شما اهمیت می دهد.
8️⃣ یک زندگی موفق، زندگی بدون بحث!
4_389974401887508053.mp3
زمان:
حجم:
1.74M
#قصه_صوتی #قصه_شب #خاله_پگاه
🌧💧🌧💧🌧💧🌧💧🌧💧🌧💧🌧
قصه ی چکه آب ، چکه باران
یه قصه ی قشنگ از لاله جعفری با صدای آروم ِ خاله پگاه عزیز🌹
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت 11(قسمت اول از جلسه سوم)
💡پادکست تاریخ زندگانی امام مهدی عجل الله فرجه الشریف
موضوع :مخفی و مکتوم ماندن ولادت حضرت مهدی(عج) از عموم مردم و دشمنان حضرت
▫️
اللهم عجّل لولیک الفرج
زمان فایل :10 دقیقه
مدرّس : استاد مهندس دیبایی
فرمت فایل : mp4
🌳آموزش مجازی دینکلاس
#امام_زمان_عج
#شعبان
#تاریخ
#قسمت11
DaRecorder4_5967643851320461986.mp3
زمان:
حجم:
5.12M
💠 #آتروفی_کوچک_شدن_کلیه:
✅ #صوت50
⚡️کار کرد کلیه چیست و کلیه خیلی مهم میباشد...
⚜بیماریهای سرد سوداوی و بلغمی از کلیه میباشد...
🌀معادل خلطی بعضی هورمون ها در طب اسلامی سنتی چیست...
🔆کوچک شدن کلیه چگونه ایجاد میشود و راه درمان چیست....
🎤 #استاد_سید_حسین_افشار_نجفۍ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفـرج_الساعه🍃🌺
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفتاد_و_پنج آیه نگاهش به کش مکش هاست. به یاد می آورد آن روز را... برا
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_هفتاد_و_شش
آیه لبخند زد: دیگه دیگه... همه چیزو که نمیشه گفت. خصوصیه!
ارمیا: خوبه که خیلی چیزا رو بدونی و حس کنی. تجربه خوبیه!
آیه: اصلا اینطور نیست. سخته و دردناک. بخصوص که ارواح هم راحت تر به خوابت میان و پیغام میدن. همه اونا طالب یک چیز هستن، توجه.
و درد تنهایی و عذاب اونها رو کاملا حس میکنی. خیلی سخته تو خواب هم خسته میشی. طوری که صبح بجای سرحال بودن، از کش مکش هایی که در خوابت داشتی خسته هستی.
ارمیا: گذشته از اینا، حرف اصلی مونده! یادته تو مراسم تشییع سیدمهدی چطور بودی؟
آیه لبخند از صورتش رفت: مرده متحرک. با یک درد عمیق و تلخ. کلی فشار و غربت.
ارمیا: صبور بودی. بعد از منم صبورباش!
آیه به هق هق افتاد: دیگه تحمل ندارم. دیگه نمیتونم.
ارمیا دستان جانانش را گرفت: قرار بود بال پرواز باشی! چرا اشکات شبیه بند شده به پام؟
آیه لج کرد: خسته شدم. خسته شدم از بس از من گذشتید. خسته شدم از بس صبور بودم!
ارمیا لبخند زد: باز آیه کوچولو پیداش شد؟ این کودک درون شما هم هر ده بیست سال ظهور میکنه نه؟
آیه میان گریه اش لبخند زد: همشون هم گیر تو افتاده!
ارمیا: حالاکه هستم هر چی میخوای باش. بعد از من تو میمونی و دو تا بچه. زینب یک طرف، ارمیا طرف میگه.
آیه: وصیت نکن!
ارمیا: به تو نگم به کی بگم؟ به کی بگم مواظب بچه هام باشه؟ به کی بگم نماز روزه قضا ندارم اما برام دو سه سالی نماز و روزه بدید. به کی بگم که بعد از من، زندگی کن. آیه، تو برکت زندگیم بودی. تو رحمت خدا بودی. ممنون که اجازه دادی جزیی از زندگیت باشم.
آیه زیر لب گفت: همه زندگیمی.
صدای رها، آیه را از خاطره آن روز بیرون آورد. نگاهش اول به ارمیا بود و از نگاه زیر چشمی او، معلوم بود که میداند آیه در کجای داستان این روزهای زندگی اش غرق شده.
جواب رهارا داد: جانم.
رها: تو چطور راضی شدی که بری؟
آیه: خیلی ساله که آرزومه... شاید یک آرزوی بیست ساله. حالا که فرصتش هست، حالا که میخواد، میریم.
سیدمحمد غر زد: اگه تو دل به دلش ندی نمیتونه بره.
آیه ابرو در هم کشید و پرخاشگر شد: دیگه هیچ وقت این حرف رو نزن!
سیدمحمد شرمنده به ارمیا نگاه کرد و زیر لب معذرت خواست.
هیاهوی آن شب به جایی ختم نشد جز دست پخت زهرا خانوم که الحق مرغ و فسنجانش را باب دل اهل خانه مهیا میکرد و آنقدر عشق به آن اضافه میکرد که احسان هم لذت دوست داشته شدن را از میان لقمه های غذایش، حس کرد.
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_هفتاد_و_هفت
صبح روز بعد تمام مهمانها مهیای رفتن به حرم شده بودند. زینب سادات هنوز در اتاق بود و هنوز بیرون نیامده بود.
آیه به سراغش رفت. این گوشه گیری ها، عاقبت خوبی نداشت.
وارد اتاق شد. زینب سادات دختر عموی کوچکش را در آغوش داشت تا سایه و سیدمحمد آماده شوند.
آیه: اون از دیشب که دایم این بچه رو بهونه کردی و برای شامم نیومدی، اینم از الان. چی شده عزیزم؟
زینب سادات بغض داشت: چیزی نیست.
آیه کنارش نشست و اسماء را از او گرفت: بهم بگو.
زینب سادات غر زد: اصلا چیز جالبی نیست مادر آدم روانشناس خوبی باشه.
آیه لبخند زد: روانشناسی نمیخواد. هر مادری حرف نگاه بچه هاشو میفهمه. حالا بگو چی باعث شده خودتو عقب بکشی؟
زینب سادات نگاهش را از آیه دور کرد: دارم سعی میکنم خودم رو درست کنم.
آیه توضیح بیشتر خواست: کدوم رفتارت رو؟
زینب سادات: همه رفتارام. من اشتباه رفتار میکنم. میدونی مامان، باید مثل شما آروم و با وقار و متین باشم. اینجوری کسی ازم ایراد نمیگیره!
باید بیشتر از پسرا فاصله بگیرم.
ِ نازنینش را به سمت خودآیه که متوجه تمام داستان شده بود، صورت ناز
چرخاند: فکر میکنی برای اینامحمدصادق بهت ایراد میگرفت؟
زینب سادات شرمنده سر به زیر انداخت و سرش را به تایید دوبار تکان داد.
آیه ادامه داد: از چیزی که هستی خجالت نکش. زن عموت رو ببین، چقدر با نشاط و سخنوره! عمو محمد عاشقشه! خاله رها رو ببین، مظلوم و محکم، آروم و با وقار! عمو صدرا عاشقشه!من رو ببین، منطقی و مقاوم!
بابات عاشقمه! اگه یک آدم اشتباه سر راهت قرار گرفت، معنیش این نیست که تو اشتباهی! معنیش این نیست که یک نوع رفتار درست و همه پسنده! آدمها با شخصیت های مختلف، رفتار های مختلف و سلیقه های مختلف هستن. یک روز کسی رو پیدا میکنی که تو رو با این رفتارت دوست داره و عاشقت میشه. کسی که نمیخواد تو رو عوض کنه. کسی که میخواد کنار این شخص و شخصیت قرار بگیره! کسی که به داشتنت افتخار میکنه. درباره نوع رفتارت با پسرا، من که ایرادی ندیدم. همیشه متین و موقر. دو تا شوخی با برادرات هم ایرادی نداره! چرا به خودت سخت میگیری؟
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری
"رمان #پرواز_شاپرکها
#قسمت_هفتاد_و_هشت
زینب سادات گفت: بابا مهدی هم شما رو همینجوری دوست داشت؟
همینجوری که بابا ارمیا دوستتون داره؟
آیه نگاهش دور شد: من اون روزا فرق داشتم. بعد از بابات، خیلی عوض شدم. گاهی فکر میکنم، دو نوع زندگی دارم. یکی آیه سید مهدی و یکی آیه ارمیا.
به دخترش نگاه کرد و لبانش را به سختی برای لبخندی کش داد: خیلی شبیه تو بودم! صبر کن تا کسی رو پیدا کنی که عاشق اینی که هستی باشه، نه کسی که میخواد ارت بسازه!
بیرون از اتاق مردی به دیوار تکیه داده بود و گوش میداد. حرف هایی که مغز داشت. از سر گفتن بیهوده نبود. چراغ بود. کاش کسی از این چراغها دستش بدهد.
صدای صدرا را شنید: احسان! رفتی وضو گرفتی؟ دیر شده ها؟
احسان سریع وارد سرویس بهداشتی شد و تلفن همراهش را در آورد، شیوه وضو را جست و جو کرد و پس از آن که وضو گرفت، خود را به صدرا رساند.
در راه به صدرا گفت: من با آقا ارمیا میرم!
صدرا گفت: کجا میری؟
احسان: کربلا. گفتید یک پزشک همراهش باشه. من میتونم باهاش برم. برای اون زمان مرخصی گرفته بودم.
صدرا: کجا قرار بود بری؟
احسان: میخواستم برم دیدن شیدا،میخواستم مطمئن بشم حالش خوبه. چند وقته ازش خبری نیست.
صدرا: پس نمیتونی با ارمیا بری!
احسان: بعدا! بعدا به شیدا سر میزنم. میخوام باهاشون برم!
لبخند محوی روی صورت صدرا نشست. لبخندی دور از چشمان احسان.
روز سفر رسید. در میان اشک و لبخند ها، سه زایر اربعین، عازم عراق شدند.
احسان همه تن چشم شد و همه تن گوش شد و خیره به دنبالشان میرفت.
آیه تا آنجا که میتوانست، خودش کارهای ارمیا را انجام میداد. احسان نگاهش پی آنها میدوید. آیه ای که با صبر پشت ویلچر می ایستاد هل میداد. ارمیا که تمام مسیر مفاتیح و قرآن کوچکش را در دست داشت.
گاهی زمزمه هایی میکرد. به سرفه می افتاد. آیه صبورانه کپسول کوچک اکسیژنش را به مهیا میکرد. برایش ماسک میزد. برایش غذا میگرفت، آب و نوشیدنی می آورد. برای هر کاری آماده بود. ارمیا لب وا نکرده آیه میدانست. و آیه صبورانه میدانست که سفر آخرشان است...
روز چهارم سفرشان بود. آیه هنوز از موکب بیرون نیامده بود. احسان کنار ارمیا ایستاده بود.
از او پرسید: چراتصمیم گرفتید بیاید به این سفر؟ خیلی با شرایط شما سخته!
ارمیا جوابش را داد: شما چرا با ما اومدی؟
احسان دفاع کرد: شما به دکتر نیازداشتید. عمو صدرا نگران بود. من
خیلی بهشون مدیونم!
ارمیا از حرف خودش جوابش را داد: امام زمان (عج) به یار نیاز داره. نگران ماست. من خیلی به خودش و پدرانش مدیونم!
احسان: امام زمان (عج) یک چیز فرضیه. معلوم نیست حقیفت داشته باشه! یک جور افسانه است! یک امید واهی به بشر تا باور کنه روزی از این دنیای کثیف نجات پیدا میکنه!
ارمیا: منم که هم سن و سال تو بودم قبول نداشتم. وقتی با جوانها حرف میزنم به این نتیجه میرسم که همه ما در این سن و سال به وجود همه چیز شک داریم و هر چیزی رو بخوایم قبول میکنیم. یک جورایی انتخابی رفتارمیکنیم
ادامه دارد...
نویسنده: #سنیه_منصوری