هدایت شده از حرم
🌑🚶🏻♂️🚶🏻♂️🚶🏻♂️🌑 جابر بن عبدالله انصاری با پای برهنه به زیارت اربعین می رود
قَالَ عَطَاءٌ: كُنْتُ مَعَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ يَوْمَ الْعِشْرِينَ مِنْ صَفَرٍ فَلَمَّا وَصَلْنَا الْغَاضِرِيَّةَ اغْتَسَلَ فِي شَرِيعَتِهَا وَ لَبِسَ قَمِيصاً كَانَ مَعَهُ طَاهِراً ثُمَّ قَالَ لِي: أَ مَعَكَ شَيْءٌ مِنَ الطِّيبِ يَا عَطَاءُ؟ قُلْتُ: مَعِي سُعْدٌ. فَجَعَلَ مِنْهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ سَائِرِ جَسَدِهِ، ثُمَّ مَشَى حَافِياً حَتَّى وَقَفَ عِنْدَ رَأْسِ الْحُسَيْنِ علیه السلام، وَ كَبَّرَ ثَلَاثاً، ثُمَّ خَرَّ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ، فَلَمَّا أَفَاقَ سَمِعْتُهُ يَقُول: ... (بحار الأنوار ج101، ص329 به نقل از مصباح الزّائر)
عطا می گوید: روز بیستم صفر به همراه جابر بن عبدالله انصاری به غاضریّه رفتیم. جناب جابر در شریعه فرات غسل کرد و لباسی پاکیزه که همراهش بود به تن کرد و به من گفت: آیا عطری به همراه داری؟ عرض کردم: کمی گیاه سُعد به همراه دارم. پس آن را بر سر و تنش مالید و با پای برهنه حرکت کرد تا به نزد سر حضرت حسین بن علی علیهماالسلام رسید. سه بار تکبیر گفت و روی قبر غش کرد. وقتی به حال آمد ، شنیدم چنین می گفت: ....
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از حرم
💎✅💎 نصایح جناب جابر بن عبدالله انصاری به عطیه بعد از زیارت اربعین
عطیه می گوید: در برگشت از کربلا در بین راه کوفه، جابر به من فرمود: ای عطیّة، آیا می خواهی تو را وصیّت کنم؟ ممکن است که بعد از این سفر دیگر تو را نبینم. پس فرمود:
أَحْبِبْ مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه وآله مَا أَحَبَّهُمْ، وَ أَبْغِضْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَبْغَضَهُمْ وَ إِنْ كَانَ صَوَّاماً قَوَّاماً، وَ ارْفُقْ بِمُحِبِّ آلِ مُحَمَّدٍ، فَإِنَّهُ إِنْ تَزِلَّ قَدَمٌ بِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِمْ ثَبَتَتْ لَهُمْ أُخْرَى بِمَحَبَّتِهِمْ، فَإِنَّ مُحِبَّهُمْ يَعُودُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مُبْغِضَهُمْ يَعُودُ إِلَى النَّارِ.
دوست آل محمّد را دوست بدار مادامی که آل محمد را دوست می دارند، و دشمن آل محمّد را دشمن بدار، مادامی که دشمن آل محمد هستند، اگرچه فراوان روزه گیرند و زیاد نماز بخوانند. با دوست آل محمد، مدارا کن، چون اگر در اثر زیادی گناه پای ایشان بلغزد، پای دیگر ایشان به واسطه محبت استوار و پایدار خواهد ماند. همانا دوستدار آل محمّد، به بهشت، و دشمنان ایشان به آتش جهنّم می روند.(بحارالأنوار، ج101، ص195-197 به نقل از بشارة المصطفی/ بشاره المصطفی،ص74-75)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از حرم
#اربعین #امام_حسین علیهالسلام
📌 بخش دوم
شیخ مفید رحمه الله:
«ثُمَّ أَمَرَ بِالنِّسْوَةِ أَنْ يُنْزَلْنَ فِي دَارٍ عَلَى حِدَةٍ، [وَ] مَعَهُنَّ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ، وَ] مَعَهُنَّ مَا يُصْلِحُهُنَّ، فَخَرَجْنَ حَتَّى دَخَلْنَ [تِلْكَ اَلدَّارَ] فَلَمْ تَبْقَ مِنَ آلِ مُعَاوِيَةَ اِمْرَأَةٌ إِلاَّ اِسْتَقْبَلَتْهُنَّ تَبْكِي وَ تَنُوحُ عَلَى اَلْحُسَيْنِ [عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ] فَأَقَامُوا عَلَيْهِ اَلْمَنَاحَةَ ثَلاَثاً! وَ لَمَّا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا، قَالَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ: يَا نُعْمَانَ بْنَ بَشِيرٍ! جَهِّزْهُمْ بِمَا يُصْلِحُهُمْ، وَ اِبْعَثْ مَعَهُمْ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ اَلشَّامِ أَمِيناً صَالِحاً، وَ اِبْعَثْ مَعَهُ خَيْلاً وَ أَعْوَاناً فَسَيِّرْ بِهِمْ إِلَى اَلْمَدِينَةِ فَخَرَجَ بِهِمْ، وَ كَانَ يُسَايِرُهُمْ بِاللَّيْلِ فَيَكُونُونَ أَمَامَهُ حَيْثُ لاَ يَفُوتُونَ طَرْفَهُ، فَإِذْ نَزَلُوا تَنَحَّى عَنْهُمْ، وَ تَفَرَّقَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُمْ كَهَيْئَةِ اَلْحَرَسِ لَهُمْ، وَ يَنْزِلُ مِنْهُمْ بِحَيْثُ إِذَا أَرَادَ إِنْسَانٌ مِنْهُمْ وُضُوءاً أَوْ قَضَاءَ حَاجَةٍ لَمْ يَحْتَشِمْ، فَلَمْ يَزَلْ يُنَازِلُهُمْ فِي اَلطَّرِيقِ هَكَذَا، وَ يُلْطِفُهُمْ وَ يَسْأَلُهُمْ عَنْ حَوَائِجِهِمْ، حَتَّى دَخَلُوا اَلْمَدِينَةَ.»
✍🏻 حاصل آنکه: یزید به نعمان بن بشیر (و او از آن ده نفر اصحابی است که با معاویه بودند) گفت: تهیه سفر ببین و این زنان را به مدینه برسان، و او را وصیت کرد که در شب سیر کند، و در عقب اهل بیت باشد، بنحوی که از نظر او بیرون نروند، و در منازل از ایشان دور شوند که اگار کسی از مخدرات حاجتی دارد، شرم نکند، و در اطراف ایشان متفرق شوند به منزله نگهبانان؛ و نعمان به وصیت یزید عمل نمود و اهل بیت عصمت را به آرامی و مدارا برد تا داخل مدینه شدند.
📚 الارشاد، نشر مؤسسه آل البيت، ٢ _ ١٣٢
➖ باز شیخ مفید در "مسار الشيعه" و در وقایع ماه صفر نوشته:
«وَ فِي اَلْيَوْمِ اَلْعِشْرِينَ مِنْهُ كَانَ رُجُوعُ حَرَمِ سَيِّدِنَا - أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنَ اَلشَّامِ إِلَى مَدِينَةِ اَلرَّسُولِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي وَرَدَ فِيهِ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَرَامٍ اَلْأَنْصَارِيُّ صَاحِبُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَضِيَ عَنْهُ مِنَ اَلْمَدِينَةِ إِلَى كَرْبَلاَءَ لِزِيَارَةِ قَبْرِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ زَارَهُ مِنَ النَّاسِ...»
✍🏻 در روز بیستم از ماه صفر رجوع حرم حضرت ابی عبدالله الحسين عليه السلام بود از شام بسوی مدینه طيبه، و آن روز روزی است که وارد شد جابر بن عبدالله از مدینه به کربلا به جهت زیارت قبر حضرت ابی عبدالله عليه السلام و او اولین کسی است که آنجناب را زیارت کرده.
📙مسارالشیعه، ص ٢۶
و قریب به همین عبارت را شیخ طوسی در «مصباح المتجهد» و علامه حلی در «منهاج الصلاح» و کفعمی رحمهم الله در دو موضع از «مصباح» خود ذکر کرده؛
🔸 محدث نوری رحمه الله:
«ظاهر عبارات محدثین و علما آن است که اهل بیت علیهم السلام روز اربعین از شام بیرون آمدند، نه آنکه وارد مدینه شدند، چنان که بعضی گمان کردهاند؛ چه آنکه از دمشق تا مدینه کمتر از یک ماه سير قافله متعارف نیست، و بعد ما بین این دو شهر، زیاده از دویست فرسخ است. همچنین تفصيل ورود جابر در کربلای معلی در دو کتاب معتبر "بشارة المصطفی و مصباحالزائر" موجود است و ابدا ذکری از ورود اهل بیت طهارت و ملاقات ایشان با جابر در آنجا نیست. و از آن روایات شريف معتبر معلوم میشود جابر چند ساعتی بیش در آنجا درنگ نکرد و کسی را ملاقات ننمود، و به حسب عادت نمیشود که اهل بیت وارد شوند و با جابر ملاقات کنند و عطيه در نقل چگونگی آن سفرِ زیارت با جابر، ابدا اشاره به آن نکند. و با این حال اخبار جزمیِ روضهخوانان به وقوع این واقعه به مجرد كلام مذکور، کاشف از نهایت جهل و تجری است، و کاش به همان چند سطرِ لهوف یا مقتل ابی مخنف قناعت میکردند، و آن را مانند ریشه درخت در زمین شور زارِ قلبِ ویران نمیکاشتند، آنگاه این همه شاخه و برگ از او نمیرویانیدند، پس از آن، این همه میوههای گوناگون اکاذیب از آن نمیچیدند، و از زبان حجت بالغه خداوند حضرت سجاد علیه السلام این همه دروغ در وقت ملاقات خیالی با جابر نقل نمینمودند! کار به آنجا رسیده که عطیه کوفی محدثِ تابعی را غلام مملوک جابر انصاری مدنی کردند، آنگاه او را آزاد کنند چون مژده ورود اهل بیت را برای جابر آورد.»
📕لؤلؤ و مرجان، چاپ بنی الزهرا عليها السلام، ص ٢۴٠
ادامه دارد...
هدایت شده از حرم
✅ اعمال روز #اربعین
❶ «زیارت امام حسین(علیهالسلام)
و زیارت #اربعین»
در این روز، زیارت امام حسین
#مستحب است!
و این زیارت...
همانا خواندن زیارت اربعین است
که از امام عسکری(ع)
روایت شده که فرمودند:
علامت مؤمن پنج چیز است!
۱. پنجاه و یک رکعت نماز فریضه
و نافله در شب و روز خواندن
۲. زیارت اربعین کردن
۳. انگشتر بر دست راست کردن
۴. جَبین(پیشانی) را در سجده بر خاک گذاشتن
۵. و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را
بلند گفتن است.
❷ «غسل اربعین و توبه»
❸ بعد از نماز صبح ۱۰۰مرتبه
(لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹ ۷۰مرتبه تسبیحات اربعه
❺ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس ۷۰مرتبه استغفار
❻ غروب اربعین ۴۰مرتبه لاالهالاالله
❼ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
@haram110
هدایت شده از حرم
آقــا گـــدای دسـت بـر دامــان نمـیخـواهـی؟
ای شــاه آیـا رعـیـت و دربــان نمـیخـواهـی؟
ای دافــع شـــر و بـــلا اعــجــــاز کــن دیـگــر
جـانـم به قـربـانـت بــلاگـردان نمـیخـواهـی؟
ای کشـتـهٔ اشـک دو چشـمـم پس چه شد آقـا
دیـگـر تـو از مـن دیـدهٔ گریـان نمـیخـواهـی؟
ای کـــاش مـن هـم عـراقـی بــودم ای اربـاب
امـسـال گـویــا زائـر از ایـــران نمـیخـواهـی
بـیـن عــرب هــا و عــجــم فـرقـی نـمـیدادی
حالاچه شد پس،از #عجم مهمان نمیخواهی؟
دیدم پُر است از عـرب هـا نـزد شـش گـوشـه
قلبـم شکسـت عاشـق حیـران نمـیخـواهـی؟
کم کم حـسـادت میکنـم مـن بـه عـراقـی هـا
من طالب صحن تو ام خواهان نمیخواهی؟
باشـد قـبـول امــا بـدان ایـن #اربعیـن از هجر
جان میدهم، هرچند از من جان نمیخواهی
سید محسن حبیب اله پور
@haram110
هدایت شده از حرم
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
❣ ﷽❣
🌷 #اعمال_شب_جمعه
💚 شب جمعه بسیار شب با فضیلتی می باشد که ان شاء الله با دعا و نیایش و عبادت به بهترین نحو سپری کنیم 💚
💚 برخی از اعمال شب جمعه عبارتست از :
( یک یا چند یا همه آن ها را برحسب وقت و توانمان انجام بدهیم ان شاءالله )
1⃣ #دعای_کمیل
2⃣ #بسیار_تسبیحات_اربعه_گفتن
( سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر )
3⃣ #صلوات
4⃣ #قرائت_این_سوره_ها_درشب_جمعه سفارش شده :
اسراء، کهف، ص، سجده، یس، واقعه، دخان، احقاف، جمعه، شعرا، نمل، قصص، زخرف، طور و . ..
5⃣ #طلب_آمرزش_و_دعا در حق مومنان
6⃣ #قرائت_سوره_جمعه در رکعت اول نماز مغرب و عشاء و قرائت سوره توحید در رکعت دوم نماز مغرب و سوره اعلی در رکعت دوم نماز عشاء.
7⃣ #نماز_والدین:
دو رکعت است. در رکعت اول بعد از حمد 10 مرتبه آِیه ی زیر تلاوت شود:
🔹 رَبَّنَا اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلمُؤمِنیِنَ یَومَ یَقُومُ الحِسَاب
در رکعت دوم بعد از حمد آیه ی زیر 10 مرتبه تلاوت شود:
🔹رَبِّ اغفِرلِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَیتِی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنِینَ وَالمُؤمِناَتِ
بعد از سلام نماز 10 مرتبه گفته شود:
🔹رَبِّ ارحَمهٌما کَما رَبَّیانی صَغیراِّ
8⃣ #نماز_امام_زمان_عج
(دو رکعت است. در هر رکعت حمد که خوانده میشود، آیه ی شریفه ی {ایَّاکَ نَعبُدُ وَ اِ یَّاکَ نَستَعِینُ} 100 مرتبه تکرار می شود و بعد از 100 مرتبه حمد تمام می شود و سوره ی توحید خوانده خواهد شد. اذکار رکوع و سجود هر کدام 7 مرتبه تکرار می شوند. در قنوت و بعد از نماز نیز برای ظهور حضرت بسیار دعا باید شود. ( 👈 در این نماز و سایر نماز ها کمک خواستن از غیر خدا نماز را باطل می کند؛ پس نماز را برای خداوند بجای بیاورید و دعاهایی مثل {الهی عظم البلاء} که از امام زمان عج و پدران ایشان کمک خواسته می شود نه تنها در این نماز بلکه در تمامی نماز ها خودداری کنید.)
🌹 التماس دعای فرج
〰〰〰〰〰〰〰〰
📿 #زیباترین_نماز_زندگیت_رو_بخون!
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
@haram110
❤️کانال حرم ❤️
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
هدایت شده از حرم
4_5848295673761367635.mp3
16.9M
🔊 #کلیپ_صوتی
✅ دعای کمیل امیرالمؤمنین علیهالسلام
🎤 عباسی - #حاج_محسن_فرهمند_آزاد
#ادعیه #دعای_کمیل #شب_جمعه
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_چهل_و_چهار
ــ من جایی بودم که نمیتونستم براتون توضیح بدم،برای همین ترجیح دادم حضوری براتون بگم،نگا کنید سمانه خانم،میدونم الان شما بی گناه هستید و این ثابت شده و شما آزاد شدید ،این درست،اما اینکه چرا شما رو قربانی برای این تله ی بزرگ انتخاب کردند،یا سهرابی الان کجاست و این گروه کی هستند معلوم نشده.پس الان هم خطر شمارو تهدید میکنه یعنی ممکنه...
سکوت کرد،نمی توانست ادامه دهد هم به خاطر اینکه این اطلاعات محرمانه بودند و هم نمی خواست سمانه را بیشتر از این بترساند.
ــ پس لطفا حواستون به خودتون باشه،میدونم سخته اما بیرون رفتناتون از خونه رو خیلی کم کنید
سمانه حرف های کمیل را اصال درک نمی کرد اما حوصله بحث کردن را نداشت برای همین سری تکان داد و به گفتن "باشه" پسنده کرد.
صغری سینی به دست از پشت پنجره کافه به سمانه که سر زه زیر به صحبت های
کمیل گوش می داد نگاهی انداخت،سفارشات آماده بودند اما ترجیح می داد صبر کند
و بگذارد بیشتر صحبت کنند.
کمیل که متوجه بی میلی سمانه برای صحبت شد ، ترجیح داد دیگر حرفی نزند ولی امیدوار بود که توانسته باشد سمانه را قانع کند که در موقعیت حساسی است و باید خیلی مراقب باشد،با اینکه نتوانسته بود خیلی چیزها را بگوید اما ای کاش میگفت.....
کمیل تا میخواست به دنبال صغری بیاید ،صغری را سینی به دست دید که به طرفشان می آمد،صغری متوجه ناراحتی کمیل و سمانه شد،ناراحت از اینکه تاخیر آن ،شرایط را بهتر نکرده هیچ،مثل اینکه اوضاع را بدتر کرده بود،او هم از سردی و ناراحتی آن دو بدون هیچ صحبت و خنده ای شکلات داغ ها را به آن ها داد،سمانه و کمیل آنقدر درگیر بودند که حتی متوجه سرد بودن شکالت داغ ها نشدند.
بعد از نوشیدن شکالت داغ ها هر سه سوار ماشین شدند و سمانه سردرد را بهانه کرد
و از کمیل خواست که او را به خانه برساند و در جواب اصرار های صغری که به خانه ی آن ها بیاید،به گفتن "یه وقت دیگه" پسنده کرد،صغری هم دیگر اصراری نکرد تا خانه ی خاله اش ساکت ماند.
با ایستادن ماشین در کنار در خانه سمان از ماشین پیاده شد تا می خواست به طرف در برود،پشیمان برگشت،با اینکه ناراحت بود ولی دور از ادب بود که تشکر و تعارفی نکند،او از کمیل ناراحت بود بیچاره صغری که نقصیری نداشته بود.
به سمتشان برگشت و گفت:
ــ خیلی ممنون زحمت کشیدید،بیاید داخل صغری لبخند غمگینی زد و گفت:
ــ نه عزیزم باید برم خونه کار دارم
سمانه دیگر منتظر جواب کمیل نشد،از هم صحبتی با او فراری بود،سریع خداحافظی گفت و در را با کلید باز کرد و وارد خانه شد در را بست و به در تکیه داد از سردی در آهنی تمام بدنش بلرزه افتاد اما از جایش تکانی نخورد،چشمانش را بست و نفس های
عمیقی کشید،بعد از چند ثانیه صدای حرکت ماشین در خیابان خلوت پیچید که از رفتن کمیل و صغری خبر می داد
روز ها می گذشت و سمانه دوباره سرگرم درس هایش شده بود،روز هایی که دانشگاه داشت ،آقا محمود یا محسن او را به دانشگاه می رسوندند،اما بعضی اوقات تنهایی بیرون می رفت،با اینکه مادرش اعتراض می کرد اما او نمی توانست تا آخر عمرش با
پدر یا برادرش بیرون برود،در این مدت اصلا به خانه ی خاله اش نرفت و حتی وقتی که صغری تماس می گرفت که خودش و کمیل به دنبالش می آیند تا به دانشگاه بروند،با بهانه های مختلف آن ها را همراهی نمی کرد،تمام سعیش را می کرد تا با کمیل روبه رو نشود.
از ماشین پیاده شد.
ــ خداحافظ داداش
ــ بسلامت عزیزم،سمانه من شب نمیتونم بیام دنبالت به بابایی بگو بیاد
ــ خودم میام
ــ شبه ،خطرناکه اصلا خودم به بابایی میگم
ــ اِ داداش این چه کاریه ،باشه خودم میگم
ــ میگی دیگه سمانه؟
ــ چشم میخواز اصال الان جلو خودت زنگ بزنم
محسن خندید و گفت:
ــ نمیخواد برو
ــ خداحافظ
ــ بسلامت عزیزم
سمانه سریع به سمت دانشگاه رفت،امروز دوتا کلاس داشت ،وارد کلاس شد،روی
صندلی آخر کنار پنجره نشست،استاد وارد کلاس شد و شروع به تدریس کرد،سمانه بی حوصله نگاهی به استاد انداخت ،امروز صغری نیامده بود،اگر بود الان کلی دلقک بازی در می آورد تا او را نخنداند دست بردار نبود.
با صدای برخورد قطرات باران به پنجره نگاهش را به بیرون دوخت،زمین و درخت ها کم کم خیس می شدند،دوست داشت الان در این هوا زیر نم نم باران قدم می زد، اما نمی توانست بیخیال دو کلاس شود،ان چند روزی که نبود،را باید جبران می کرد.
دو کلاس پشت سرهم بدون وقت استراحتی برگزار شدند و همین باعث خستگی او شده بود،تمام کلاس یک چشمش به استاد و چشم دیگری اش به ساعت دوخته
شد،عقربه های ساعت که آرام تر از همیشه حرکت می کردند،بالخره دوساعت کلاس را طی کردند و با خسته نباشید استاد سمانه نفس راحتی کشید و سریع دفترچه ای که چیزی در آن یاداشت نکرده بود را در کیفش گذاشت و از کالس بیرون رفت ،از
پله ها تند تند پایین می آمد ،در دل دعا می کرد که باران بند نیامده باشد تا بتواند کمی قدم بزند.
از ساختمان دانشگاه که خارج شد ،با افسوس به حیاط خیس دانشگاه خیره شد ،باران بند آمده بود.
ادامه دارد...
نویسنده : #فاطمه_امیری
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_چهل_و_پنج
می خواست با پدرش تماسی بگیرید تا به دنبالش بیاید اما بوی خاک باران خورده
مشامش را پر کرد ناخوداگاه نفس عمیقی کشید،بوی باران و خاک و درخت های
خیس لبخندی بر لبانش نشاندند،گوشی اش را داخل کیفش گذاشت و تصمیم گرفت که کمی قدم بزند،هوا تاریک شده بود،دانشگاه هم خلوت بود و چند دانشجو در محوطه بودند،آرام قدم می زد ،از دانشگاه خارج شد ،اتوبوس سر ایستگاه ایستاده بود میخواست به قدم هایش سرعت ببخشد، اما بوی باران و هوای سرد و زمین خیس او را وسوسه کرد که تا قدمی بزند.
به اتوبوسی که هر لحظه از او دور می شود نگاه می کرد،خیابان خلوت بود،روی پیاده رو آرام آرام قدم می زد،قسمت هایی از پیاده رو آبی جمع شده بود،با پا به آب ها ضربه می زد و آرام میخندید، دلش برا بچگی اش تنگ شده بود و این خیابان خلوت و تنهایی بهترین فرصتی بود برای مرور خاطرات و کمی بچه بازی.
باد مالیمی می وزید و هوا سردتر شده بود،پالتو و چادرش را محکم تر دور خودش پیچاند،نیم ساعتی را به پیاده روی گذرانده بود،هر چه بیشتر می رفت کوچه ها خلوت و تاریکتر بودند و ترسی را برجانش می انداختند،هر از گاهی ماشینی از کنارش عبور می کرد که از ترس لرزی بر تنش می نشست،نمی دانست این موقعیت ترسناک بود یا به خاطر اتفاقات اخیر خیلی حساس شده بود،صدای ماشینی که آرام
آرام به دنبال او می آمد استرس بدی را برایش به وجود آورده بود،به قدم هایش سرعت بخشید که ماشین هم کمی سرعتش را بیشتر کرد،دیگر مطمئن شد که این ماشین به دنبال او است،می دانست چند پسر مزاحم هستند ،نمیخواست با آن ها
درگیر شود،برای همین سرش را پایین انداخت و بدون حرفی به سمت نزدیکترین ایستگاه اتوبوسی که در این شرایط خالی بود رفت،تا شاید این ماشین بیخیالش
شود.
با رسیدن به ایستگاه ماشین باز به دنبال او آمد،انگار اصلا قصد بیخیال شدن را
نداشتند.
به ایستگاه اتوبوس رسید ،اما نمی توانست ریسک کند و انجا تنها بماند ،پس به مسیرش ادامه داد،دستانش از ترسو اضطراب میلرزیدند،با نزدیکی ماشین به او ناخوداگاه شروع به دویدن کرد،صدای باز شدن در ماشین و دویدن شخصی به دنبال او را شنید و همین باعث شد با سرعت بیشتری به دویدن
ادامه بدهد.
آنقدر دویده بود که نفس کشیدن برایش سخت شده بود،نفس نفس می زد ،گلویش میسوخت،پاهایش درد می کرد اما آن مرد خیلی ریلکس پشت سرش می امد و همین آرامش او را بیشتر به وحشت می انداخت.
الان دیگر مطمئن شده بود که یک مزاحمت ساده نبود،کم کم یاد حرف های کمیل افتاد،سریع گوشی اش را درآورد ،و بدون نگاه به تماس های بی پاسخش در حالی که می دوید شماره را گرفت.
**
کمیل در جلسه مهمی بود،با ماژیک روی تخته چیزهایی را یادداشت می کرد و
بلافاصله توضیحاتی را در مورد آن ها می داد،این پرونده و عملیاتی که در پیش
داشتند آنقدر مهم و حساس بود،که همه جدی به صحبت ها و توضیحات کمیل گوش سپرده بودند.
صفحه ی گوشی کمیل روشن شد اما کمیل بدون هیچ توجه ای یه توضیحاتش ادامه داد،احساس بدی داشت اما بی توجه به احساسش صلواتی زیر لب فرستاد و ادامه داد.
چرخید و از میز برگه ای برداشت تا نشان دهد که چشمش به اسم روی صفحه افتاد،با دیدن اسم سمانه ناخوداگاه نگاهش به ساعت که عقربه ها ساعت۱۰را نشان می داد
خیره شد،ناخوداگاه ترسی بر دلش نشست ،عذرخواهی کرد و سریع دکمه سبز را لمس کرد و گوشی را بروی گوشش گذاشت.
ــ الو
جوابی جز نفس زدن نشنید،با شنیدن صداها متوجه شد که در حال دویدن هست.
از جمع فاصله گرفت و ارام گفت:
ــ الو سمانه خانم
جوابی نشنید اینبار با نگرانی و صدایی بلند تر او را صدازد اما با هم جوابی نشنید.
میخواست دوباره صدایش بزند اما با شنیدن صدای مردانه ای که گفت:
ــ گرفتمت
و جیغ بلند سمانه که با التماس صدایش می کرد قلبش فشرده شد:
ــ کــــمــــیـــل
کمیل با صدای بلندی سمانه را صدا می کرد:
ــ سمانه خانم،سمانه باتوم جواب بده الو
همه با تعجب به کمیل خیره شده بودند،امیرعلی سریع به طرفش امد و گفت:
ــچی شده
کیل با داد گفت:
ــ سریع رد تماسو بزن سریع
امیرعلی سریع به طرف لپ تاپش رفت ،کمیل دوباره گوشی را به گوشش نزدیک کرد ،غیر صداهاس جیغ سمانه چیز دیگری نمی شنید،دیگرتسلطی بر خودش
نداشت،سریع کتش را برداشت و به طرف ماشین دوید و خطاب به امیرعلی فریاد زد:
ــ چی شد؟
امیرعلی سریع به سمتش دوید و کنارش روی صندلی نشست.
ــ حرکت کن پیداش کردم
کمیل پایش را تا جایی که میتوانست روی گاز فشار داد مه ماشین با صدای بدی از جایش کنده شد.
کمیل عصبی مشتی بر فرمون زد و داد زد:
ــ دختره ی احمق این وقت شب کجارفته؟
ــ آروم باش کمیل
ــ چطور آروم باشم،چطور؟؟
فریادهای خشمگین کمیل، اتاقک کوچک ماشین را بلرزه انزاخته بود،بارش باران
اوضاع جاده ها را خراب تر کرده بود،کمیل با دیدن هوا و یادآوری جیغ های سمانه قلبش فشرده شد و خشم تمام وجودش را به آتش کشاند.
ادامه دارد...
نویسنده : #فاطمه_امیری
#روز_شمار_شهادت_رسول_خدا_صلی_الله_علیه_و_آله_هفتم
1️⃣وقایع روز سه شنبه ۱۵ صفر سال ۱۱ هجری قمری ، ۲۸ اردیبهشت سال ۱۱ هجری شمسی ، ۱۴ می سال ۶۳۲ میلادی:::
در چنین روزی امر به حرکت سپاه اسامه تکرار میشود!
و تمام مهاجرین اولین، که نگرانی پیامبر از فتنه آنان بود ، باید با این سپاه راهی شوند...
در انتهای امروز بیماری رسولخدا صلی الله علیه و آله آغاز میشود و تا ۱۳ روز ادامه مییابد.
بیماریای که #عایشه اصرار دارد سینهپهلو است، در حالیکه تمام روایات حکایت از مسمومیت پیامبر دارد!!
با بررسی نقلهای مختلف تاریخ مشخص میشود بعد از جنگ #خیبر رسول خدا را مکرراً سم دادهاند!!
2️⃣وقایع روز چهارشنبه ۱۶ صفر سال ۱۱ هجری قمری ، ۲۹ اردیبهشت سال ۱۱ هجری شمسی ، ۱۵ می سال ۶۳۲ میلادی::::
👈👈 در چنین روزی در حالی بیماری رسولخدا صلی الله علیه و آله شدت مییابد که رد پای همکاری یهود با منافقین برای مسموم کردن ایشان هم از کتب تاریخی مسلمانان و هم مسیحیان قابل اثبات است!!!
3️⃣وقایع روز پنجشنبه ۱۷ صفر سال ۱۱ هجری قمری ، ۳۰ اردیبهشت سال ۱۱ هجری شمسی ،۱۶ می سال ۶۳۲ میلادی::
👈👈 در چنین رسولخدا صلی الله علیه و آله ، پرچم را به اسامه میدهند و فرمان حرکت را صادرمیکنند ، اسامه باید به سپاهیانی که در اطرافمدینه مستقرشدهاند بپیوندد و سپاه را حرکتدهد؛
اما بهانه تراشیهای منافقین مانع حرکت سپاه میگردد....
خلیفه اول و دوم ، با اجازه از اسامه! و خوش خدمتی او به آنان، از سپاه جدا میشوند....
#پیشگویی
4️⃣وقایع روز شنبه ۱۹ صفر سال ۱۱ هجری قمری ، ۱ خرداد سال ۱۱ هجری شمسی ، ۱۸ می سال ۶۳۲ میلادی چه اتفاقی
👈👈 در چنین روزی برای آخرینبار رسولخدا به #زیارت قبور بقیع میروند و در آنجا به همراهان خود نسبت به بروز فتنهها هشدار و خبر از اجل خویش میدهند.
👈👈 در چنین روزهایی تمارض عایشه و نفرین رسولخدا صلی الله علیه و آله بر او از نکات قابل تامل تاریخی است!!
5️⃣وقایع روز یکشنبه ، دوشنبه ، سه شنبه ۲۰ ، ۲۱ و ۲۲ صفر سال ۱۱ هجری قمری ؛ ۳ ،۴ ، ۵ خرداد سال ۱۱ هجری شمسی ؛ ۱۹ ، ۲۰ و ۲۱ می سال ۶۳۲ میلادی:::
👈 بیماری پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله شدت یافته است، لذا ایشان این ۳ روز را در منزل خویش و در بستر بیماری گذرانیده اند...
عده ای از توطئه گران نیز در اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله حضور دارند تا از اخبار داخل منزل پیامبر و وضعیت ایشان بی اطلاع نباشند!
سپاه اسامه که باید فرسنگ ها از مدینه دور باشد ، هم چنان خارج از مدینه بیحرکت و ساکن است!
در همین ایام ، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، خطبهای مهم ایراد میفرمایند، در حین خطبه، عمر بن الخطاب برمیخیزد و
سوالی می پرسد که گویای عدم وجود ذرهای ایمان در اوست!!
رسول خدا ناراحت شده ولی قاطعانه پاسخ میفرمایند....
6️⃣وقایع روز چهارشنبه ۲۳صفر سال ۱۱ هجری قمری ، ۶ خرداد سال ۱۱ هجری شمسی ، ۲۲ می سال ۶۳۲ میلادی
👈👈 رسول خدا صلی الله علیه و آله در چنین روزی در حالیکه به شدت بیمارند و دستمالی به سر بستهاند با کمک امیرالمومنین علیهالسلام و فضل بن عباس، به منبر میروند؛
و ضمن اشارهای دوباره به #حدیث_ثقلین ، از معیت قرآن و امیرالمومنین علی علیه السلام میگویند...
در انتهای خطبه ، آن حضرت اعلام میدارند به هر کس وعدهای دادهام و تاکنون ادا نکردهام ، نزد من آید؛
انتقادهای عمر بن الخطاب در پی این واقعه و طعنه به مردمان ،
که در ادامه انتقادهای پیدرپی او در آخرین روزهای حیات نبوی است، برای اهل دقت حاوی پیام بسیار مهمی است!