Bigharare Fatemiye.mp3
7.05M
🕯🥀🍂
🥀
❇️ #فاطمیه
💠 نوآهنگ| با ولایت تا شهادت
🌴 بیقرارم، بیقراره فاطمیه
🥀اومد از راه،باز دوباره،فاطمیه
🌴فاطمیه،حسانتقامتو سینهٔپُرآهه
🥀صحبت از یه مادره،که بی گناهه
🎙 محمدرضا طاهری
🤲 اَللّهُمَ عَجِّل لولیّکَ الفَرَج 🤲
🕯 بحق فاطمه سلام الله علیها🕯
🖤 #ایام_فاطمیه
🥀
🕯🥀🍂
مداحی آنلاین - نماهنگ مادر - مومنی.mp3
3.02M
🕯🥀🍂
🥀
❇️ #فاطمیه
💠 نوآهنگ| مادر
🌴 مادر پریشونه و مضطر
🥀 اسیر میخ در
💔 تازیانه خورد و از پا افتاد آخر
🎙سیدعلی مؤمنی
🤲 اَللّهُمَ عَجِّل لولیّکَ الفَرَج 🤲
🕯بحق فاطمه سلام الله علیها🕯
🖤 #ایام_فاطمیه
🥀
🕯🥀🍂
💥زن زیبا که بخاطرزیبایی درفتنه افتاده💥
🌺امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
🔴(روز قيامت) زن زيبا را كه به خاطر زيبايي اش در فتنه افتاده است، و فريب زيبائي اش را خورده (و به بي حجابي و بي عفتي و گناه آلوده شده)، براي حساب مي آورند.
🕋 پس به خدا مي گويد، خدايا، تو خود مرا زيبا خلق كردي و به سبب آن در فتنه افتادم.
🔴👌پس حضرت مريم - سلام الله عليها - را حاضر مي كنند و ندا داده مي شود: آيا تو زيباتري يا مريم؟ ما او را در نهايت زيبائي آفريديم، امّا او گناه نكرد ...
📚کافی ج۸ ص۲۲۸
با هر گناه یک سیلی به مهدی فاطمه میزنیم😔😔
🌸🍃,,,
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 چهارشنبه
🔸 ۲۳ آبان/ عقرب ۱۴۰۳
🔸 ۱۱ جمادی الاول ۱۴۴۶
🔸 ۱۳ نوامبر ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «حمل» است.
💠 مناسب برای امور زیر است:
امور تجاری
قرض و وام
مناظره و گفتگو
صید و شکار
امور عمرانی
دیدار با مسئولین
شروع کسب و کار
ختنه نوزاد
آغاز معالجه
ارسال کالا
امور مربوط به حرز
👶 زایمان
نوزاد مبارک و روزیدار باشد.
🚘 مسافرت
مکروه است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب چهارشنبه)
کراهت دارد.
🌎🔭👀
🩸 حجامت، خوندادن و فصد
موجب مشکلات مغزی میشود.
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث غم میشود.
✂️ ناخن گرفتن
خوب نیست، موجب بدخلقی میگردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسبی است.
کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن، وسیله سواری و یا چارپایان بزرگ، نصیب شخص شود. انشاءالله
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب چهارشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۱ سوره مبارکه « هود علیهالسلام» است.
﴿﷽ الا الذین صبروا و عملوا الصالحات﴾
کاری برای خواب بیننده پیش آید که در نظر مردم سخت باشد ولی اگر صبر کند، موجب نیکنامی و آرامش ایام عمرش میگردد. ان شاءالله
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
📿 وقت استخاره
از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز چهارشنبه
«یا حیّ یا قیّوم» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۵۴۱ مرتبه «یا متعال» که موجب عزّت در دین میگردد.
☀️ ️روز چهارشنبه متعلق است به:
💞 امامکاظم علیهالسلام
💞 امامرضا علیهالسلام
💞 امامجواد علیهالسلام
💞 امامهادی علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز چهارشنبه پایان مییابد.
💞 سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان علیهالسلام صلوات
«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
🌺
🌎🌺🍃
حرم
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۶ وارد سالن پذ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۷
مادر، صدایش را آرامتر کرد.
_من این مهمونی برا شناخت بیشتر برات ترتیب دادم.از فردا پس فردا که ارشد قبول بشی دیگه نمیبینمت.لااقل خیالم از زن گرفتنت راحت میشه.
یوسف_ عجب...! پس برا زن گرفتن من این کارا رو میکنین.!؟نکنین مادر من.! بدبخت کردن من که مهمونی نمیخاد.
فخری خانم خندید.
_مادر فدای خنده هات.این حرفا چیه. بدبختی کدومه.یه دختر برات انتخاب کردم پنجه آفتاب. همونی که دوست داری.میدونم خوشت میاد.
با مادر از پله ها پایین رفتند..
_جدی مامان..! نکنه دختر مهتاب تو آسمونه.
پس گردنی مادر به او زد.
_من دارم جدی حرف میزنم.حالا یه نگاهی کن ببین خوشت میاد خبرم کن!
به پذیرایی رسیده بودند.دست به سینه ایستاد.
_اول شما بگو کی هست حالا تا ببینم.!
مادر باخنده گفت
_اوناهاش ببین خانواده شون کنار بابات
نشسته.
نیم نگاهی کرد.
_این که مهساست.واقعا که مامان.خب بگو مهسا.چرا میگی نگاه کنم!
_وا مادر من! تو میخای زن بگیری!! نباید یه نگاه کنی ببینی خوشت میاد یا نه!!؟درضمن، مهسا همونیه که دوست داری اول که میشناسیمش،آقای سخایی، پدرش، مرد خوبیه.تازه..!چادری هم که هس.! دیگه چی میخای!؟بخاطر تو نرفته انگلیس.!
_نه دیگه اینجا رو بد گفتین. چادری باشه #ولی_واماهم_داره!
مادرش فقط حرص میخورد..
نمیدانست چطور باید دل پسرش را راضی کند.! قبلا هرچه میکرد تا سمیرا را بتواند برایش انتخاب کند راضی نبود.و حالا با اینکه مهسا، چادری شده بود اما، باز هم #نظرش فرقی نکرده بود.!
فخری خانم با ناراحتی رویش را برگرداند. و بسمت مهمانها رفت.
نقشه های مادرش را نقش بر آب کرده بود.
بسمت اکیپ پسرها میرفت، که مریم خانم زن عموسهراب او را صدا کرد.
_خوب شد یوسف اومدی. کجایی تو آخه؟؟!! بیا اینجا ببینم!
مریم خانم، سعی میکرد مدام دستش را بگیرد....!اما آنها را میشناخت. سعی میکرد لبخندش را حفظ کند.سریع دستش را در جیبش کرد.
_بفرمایید زن عمو
مریم خانم_بیا پیش ما، کارت دارم
بسمت عموسهراب رفت. دست داد. عمو سرش را کنار گوش یوسف برد.
_تا کی میخای خودتو بچپونی تو اتاقت. اصلا تو مهمونی نیستی هااا !! یه نگاه به یاشار کن یاد بگیر ازش خوب بلده چجوری معاشرت کنه! کی میخای یه سر و سامونی به زندگیت؟؟!! ٢٨سالته عمو بچه که نیستی!
عمو بااخم صاف ایستاد.
خوب مزه کنایه هایشان را میدانست... سعی میکرد #باآرامش،#بالبخندوآرام جواب دهد.
_نه بابا.! این چه حرفیه عمو. هنوز خیلی مونده تا بدبختی من. دلتون میاد اخه
اخم های عمو باز نشد...
یوسف هم سکوت کرد. دلش کمی #همنشینی_وصحبت_گرم میخواست.
پدرش بی تفاوت تر از آن بود که خواهان همصحبتی با او شود.
یاشار هم بود و دوستانش
حمید هم سرگرم هم صحبتی با مهرداد بود.
علی هم تماس گرفته بود که عذرخواهی کند بابت نیامدنش.حیف شد علی نیست. وگرنه میتوانست با او، در این مهمانی خوش باشد.
کسی جز عمومحمد نمیشناخت که آشنا با روحیاتش باشد.
از جمع عموسهراب جدا شد و خودش را به عمومحمد رساند...
عمومحمد او را گرم درآغوش پدرانه اش فشرد.انقدر گرم حرف بودند که متوجه نشد همه بسمت مهمانخانه میروند. برای صرف شام.
سالن مهمانخانه، از سه میز ناهارخوری ١٢ نفره تشکیل شده بود...میز اول را که حمید،مهرداد، یاشار و دوستانش نشستند. میز دوم و سوم را کنار هم گذاشتند تا بقیه باهم و خانوادگی شام را صرف کنند.
باعمو محمد بسمت میز خانوادگی رفت. که ناگهان حمید باصدای بلندی گفت:
_کجاا میری یوسف؟؟ بابا بیا اینجا، اینجا جمع مجرداست.... بیخود دلتو خوش نکن کسی بهت زن نمیده!
همه خندیدند...
فخری خانم از آن سوی میز بلند گفت:
_وا مادر این چه حرفیه، مگه بچم چشه! ؟
خاله شهین_اتفاقا یوسف #مایه_افتخاره حمید خان
حمید رو به یوسف کرد
_بیا یه چی من گفتم باز این مامان و خاله ات طرف تو رو گرفتن
مریم خانم_ دروغ که نمیگن
حمید با ناله گفت
_ای خدا... منم زن میخاااام.حامی کمپین حمایت از مجردای جمع
از لحن جمله حمید...
خنده به لبان همه آمده بود. باخنده و شوخی های حمید، شام صرف شد.
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۸
بعد از صرف شام،...
مهمانها عزم رفتن کردند.خانواده عمو محمد، زودتر از بقیه خداحافظی کردند.
و بعد خانواده عمو سهراب.آقای سخایی هم کم کم از همه خداحافظی میکرد،
که مهسا جلو آمد..
سعی میکرد آنچه #دلخواه_یوسف است رفتار کند.باید #آخرین_تیرش را امشب رها میکرد، شاید #به_هدف میخورد.
#تمام_توانش را به کار بست تا صدایش نلرزد. صاف و محکم باید میبود. اما ناخودآگاه عشوه هایش در لحنش پیدا میشد. با دستانش چادرش را گرفت. و آرام گفت:
_سلام اقایوسف خوبییین.! میخاستم ببینم شما تو کتابخونه تون کتاب کمک درسی هم دااارین؟ برای تست زدن کنکور میخوام البته بیشتر تخصصی باشه بهتره.
یوسف #آرام_وباطمأنینه نگاهش را #به_زمین رساند.
_والا نه ندارم.بیشتر کتابهام غیر درسی هستن و البته مقطع ارشد.
یوسف خواست برود.اما با سوال مهسا مجبور به ایستادن شد.
_میتووونم خودم یه نگاهی ب کتابخونه تون بندازممم؟!
پوزخند محوی زد و گفت:
_نه.!
مهسا خیلی جا خورد...
و توقع این پاسخ را نداشت. فکر میکرد، #باچادری که بر سر دارد میتواند، او را به چنگ آورد، اما مثل همیشه، اشتباه میکرد..!
با طلاق گرفتن پدر و مادرش، مادرش انگلیس مانده بود و پدرش ایران، نیمی از سال را انگلیس بود و نیمی را نزد پدر سپری میکرد.بخاطر یوسف نبود، اصلا ایران نمیماند، و برای همیشه نزد مادرش برمیگشت.
عصبی، با حالت قهر، بدون خداحافظی، رفت. هنوزبه حیاط نرسیده بود از عصبانیت و حرص چادرش را از سرش #کند..!
همه رفته بودند...
به جز خانواده خاله شهین. یاشار که تاحالا حسابی خوش گذرانده بود شاد بود و سرحال.ناگهان به سمت فخری خانم رفت.
_به خاله گفتی؟
+نه مادر وقت نشد.!!حالا میگم نگران نباش.
مادر که فرصت را غنیمت شمرد، رو به خواهرش باصدای بلندی گفت:
_شهین جون راستش این آقا پسر ما، گلوش پیش سمیراجون، گیر کرده گفتم ما که باهم غریبه نیستیم،اگه شما راضی هسین، این دوتا جوون برن تو حیاط، باهم حرف بزنن.اخه حرف یه عمر زندگیه دیگه.
خاله شهین که منتظر این جمله بود.گل از گلش شکفت و حتی بدون کسب اجازه ای از اکبر اقا،سریع گفت:
_اختیار داری فخری جون،یوسف که مثل پسر خودم میمونه، با حمید برام فرقی نداره!
سمیرا پشت چشمی نازک کرد..
و روی مبل نشست.خسته شده بود از اینهمه که خودش را به یوسف #نزدیک میکرد و او بیشتر #فراری میشد!!
تعجب اور نبود برای هیچکس..
همه به این روش ازدواج عادت کرده بودند. که دختر و پسر خود ببرند و بدوزند و دست اخر پدر و مادرها قدم پیش بگذارند.آنهم محض خالی نبودن عریضه!!
اینطور ازدواج کردن شاید برای برخی، بد نباشد اما برای یوسف که ازدواج #به_سبک_سنتی را قبول داشت اصلا خوشایند نبود.
هنوز این جمله از دهن خاله شهین بیرون نیامده بود که اکبرآقا گفت:
_شهین خانم منظور خواهرتون یاشار هست نه یوسف
با این حرف، همه گرچه بظاهر خندیدند. اما کنف شدن خاله را در مقابل همه براحتی میشود حس کرد.اما شهین خانم از موضع خود عقب نرفت.
_بازم فرقی نداره. یاشار هم مثل پسرمه. من که باهاش خیلی راحتم.
یاشار از اون طرف مجلس بلندشد بسمت سمیرا رفت و گفت:
_ما کوچیک شماییم خاله خانم. اگه بزرگتر ها اجازه بدن چند کلامی با عروسمون حرف بزنیم.
بزرگتر...!عروس!!؟....
چه واژه های غریبی!! این اسمها از نظرش عزیز بودند.. #حرمت داشتند.بعد از اینکه همه حرفها را گفتند، دیگر چه نیازی به بزرگترها داشت؟!#بزرگترها حرمت نداشتند؟!..!
پدرش کوروش خان، راضی و خشنود روی مبل میزبان، با اقتدار نشسته بود.
اکبرآقا هم که گویا راضی از وصلت بود. با لبخند مبل کنار کوروش خان را انتخاب کرده و نشست.
سمیرا که منتظر این حرف از دهان یاشار بود، باذوق گفت:
_من که مشکلی ندارم، بریم عزیزم
یوسف برای #احترام_به_بزرگترها، چند دقیقهای روی مبلی نزدیک پدرش، نشست.مادرش و خاله شهین گرم حرف زدن بودند.
پدرش آرام رو به یوسف کرد و گفت:
_برنامه ت چیه؟! میخای چکار کنی؟! میبینی که یاشار راهش رو انتخاب کرد. میره سر خونه زندگیش!!..
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
حرم
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄ ◼️▪️پژوهشی در باب 🔎 #مهاجمین به خانه وحی ! 8⃣ #سلمة_بن_اسلم زنازاده ⚫️ و ذهب عمر
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄
◼️▪️پژوهشی در باب 🔎 #مهاجمین به خانه وحی !
9⃣ #أسيد_بن_حضير زنازاده
⚫️ وأما علي والعباس بن عبد المطلب ومن معهما من بني هاشم فانصرفوا إلى رحالهم ومعهم الزبير بن العوام، فذهب إليهم عمر في عصابة فيهم أسيد بن حضير وسلمة بن أسلم، فقالوا: انطلقوا فبايعو أبا بكر، فأبوا، فخرج الزبير بن العوام رضي الله عنه بالسيف، فقال عمر رضي الله عنه: عليكم بالرجل فخذوه فوثب عليه سلمة بن أسلم، فأخذ السيف من يده، فضرب به الجدار.
🍂 و اما علي (علیهالیلام) و عباس بن عبدالمطلب و زبیر و دیگر کسانی که همراه آنها بودند به خانه برگشتند و #بیعت نکردند، پس عمر«بنزنا» به همراه جماعتی که #أسيد_بن_حضير و سلمة بن اسلم از جمله آنها بودند نزد آنها رفتند و گفتند بیایید و با ابوبکر«زندیق» بیعت کنید، آنها ممانعت کردند سپس زبیر با شمشیر به سمت آنها یورش برد که عمر«بنزنا» گفت به حساب او برسید، سلمة بن اسلم شمشیر را از زبیر گرفت به دیوار زد و آن را شکست.
📚 الإمامة والسياسة - تاريخ الخلفاء، ابن قتيبة، ج1، ص28
⚠️ زبیر به همراه ( حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیهالسلام) خانه( حضرت فاطمه سلام الله علیها) بازگشتند:
▫️حينَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَنَّ 👈علِيًّا وَالزُّبَيْرَ، وَمَنْ كَانَ مَعَهُمَا، تَخَلَّفُوا فِي بَيْتِ فَاطِمَةَ رَضِيَ اللهُ عَنْهَا 👉 بنْتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.
▪️پس از این که خداوند، پیامبرش (صلی الله علیه وآله) را به سوی خود فرا خواند، از گزارش هایی که به ما رسید یکی این بود که علی (علیه السلام) و زیبر و همراهانشان از ما بریده اند و در مقام مخالفت با ما، در خانه فاطمه (علیهاالسلام) گرد آمدند.
📚 تاريخ الطبري، ج3، ص205؛ مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص451، ط موسسه الرساله
⚫️ قال أبو بكر أحمد بن عبد العزيز و أخبرنا أبو زيد عمر بن شبة قال حدثنا إبراهيم بن المنذر عن ابن وهب عن ابن لهيعة عن أبي الأسود قال غضب رجال من المهاجرين في بيعة أبي بكر بغير مشورة و غضب علي (علیه السلام) و الزبير فدخلا بيت فاطمة (سلام الله علیها) معهما السلاح فجاء عمر في عصابة منهم أسيد بن حضير و سلمة بن سلامة بن وقش و هما من بني عبد الأشهل فصاحت فاطمة (علیهاالسلام) و ناشدتهم الله فأخذوا سيفي 1علي و الزبير فضربوا بهما الجدار حتى كسروهما ثم أخرجهما عمر يسوقهما حتى بايعا
🍂 ابی الاسود گفت مردانی از مهاجرین، #بیعت ابوبکر«زندیق» را نپذیرفتند. همچنین علی (علیه السلام)و زبیر نیز نپذیرفتند و وارد خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) شدند در حالی که مسلح بودند، پس عمر همراه گروهی که #أسید_بن_حضیر و سلمه بن سلامه که از قبیله عبدالاشهل بودند به خانه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آمدند. ایشان فریاد زد و آنها را بخدا قسم داد، پس شمشیر علی (علیهالسلام) و زبیر را گرفتند و به دیوار زدند و شکستند پس عمر آنها را کشان کشان برای بیعت برد.
📚 شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج2، ص50
http://bit.ly/2FJPar4
پ.ن ::
اُسَید بن حُضَیر زنازاده ، فامیل مادری ابوبکر زندیق و به نقلی پسرخاله او بود؛ طبق شواهد تاریخی او از طرح ترور حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله در عقبه #تبوک خبر داشت!!!
رئیس قبیله اوس بود و جزء ۳۴ امضاء کننده صحیفه ملعونه دوم ؛
محرم سِر ابوبکر زندیق بود تا آنجا که برخی مسائل را که ابوبکر زندیق صلاح نمیدانست با عمر بن زنا مطرح کند ، با او در میان میگذاشت!!
و جزء اولین نفراتی بود که در سقیفه بنی ساعده با ابوبکر زندیق بیعت نمود!
🔴ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔴
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
اگر مجلس تبری حضرت زهرا پسند باشه! :
امروز در جمع اساتید حاج آقا حسینی موحد قمی فرمودند:
پدر ما هر ساله نهم ربیع در منزلمان جشن عیدالزهرا میگرفتند و این مجلس، سابقه ۸۰ ساله داشت و فقط هم منبریهای قم را دعوت میکردند از قبیل آقای یثربی و آل طاها و . . . حتی داییهای ما اجازه شرکت نداشتند. حتی افرادی مثل آقای بروجردی و سیدموسی صدر هم در آن شرکت کرده بودند
همسایهای داشتیم به نام آقای گلاب که پدرم میگفت: سابقه همسایگی ما و پدران و اجدادمان بیش از سیصد سال است.
یک سال ( سال ۶۰ یا ۶۱ ) اوائل ربیع، پسر این همسایه شهید شد و نهم ربیع روز هفتم او میشد.
پدرم گفت من خجالت میکشم که روز نهم منزل ما جشن باشد و منزل همسایه عزا، امسال عیدالزهرا نمیگیریم
دو سه روز مانده به نهم مادر شهید میآید منزل ما و به مادرم می گوید:
چرا مشغول فراهم کردن مقدمات جشن امسال نیستید؟ مادرم میگوید: حاج آقا امسال مجلس نمیگیرند!
مادر شهید میگوید: دیشب حضرت زهرا را در خواب دیدم بازوی کبودشان را به من نشان دادند و فرمودند: ببین عُمَر با من چه کرده؟ آن وقت حسینی موحد امسال نمیخواهد جشن بگیرد، برو به ایشان بگو مجلس را بگیرند!
مادرم میگوید: آخه شما عزادار هستید
مادر شهید میگوید: شما که نمیخواهید جشن شخصی بگیرید که با عزای ما منافات داشته باشد. جشن برائت است که همه ما در آن شریکیم
مادرم که قضیه را برای پدرم نقل کرد، پدرم خیلی گریه کرد و فوراً رفته بود پیش آقای گلپایگانی و قضیه را برای ایشان نقل کرده بود و آقای گلپایگانی هم خیلی گریه کرده و پول خوبی دادند و فرمودند: این پول را صرف در مجلس کن! و فرمودند:
من به مصرف این پول در مجلس شما راغبترم، تا مصرف آن در مجلس روضه، و سالها بانیِ مالیِ مجلس ما آقای گلپایگانی بودند.
پرسیدم: بعد از فوت پدر هم مجلس ادامه دارد؟ فرمودند: بله هر سال ظهر نهم ربیع!
به نقل از کانال احمد یاسر وافی
4_5773883638781314538.mp3
6.37M
✅این آوا نیمه شب ها در حرم امیرالمومنین علیه السلام طنین انداز است
مناجات الخائفین با صدای شیخ شبر