eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ #سـلام_علـے_ساڪن_ڪربلا❤️ آغاز ڪار عشق مگر نیسٺ یڪ سلام؟ زیباترین مثال #سلام_علےالحسین با یڪ سلام روح تو پرواز مےڪند مےبخشدٺ دو بال #سلام_علےالحسین #صلےالله_علیڪ_یا_اباعبدالله🌸 Join☞ @Harame_bigarar
☘💞 •|❤️ #شهید_علمدار: ✨| تـوی ذهنت بـاشـد که یکی دارد مـرا می بینددست از پـا خطا نکنم. #مهدےفاطمه(س) خجالت بکشد. فـردای قیامـت جلوی #حضرت_زهـرا(س) چـه جـوابی می خواهیم بـدهیـم. 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 ♻️ @harame_bigarar
✨﷽✨ #فــــرازےازوصیتنــــامــہ⇩↯⇩ ✍ صبر را سرلوحه خود قرار دهید و مطمئن باشد که هر کسی از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی می‌ماند خداوند متعال است اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام الصائب خانوم زینب کبری (س) کوچک قرار است روضه اباعبدلله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دل‌ها آرام می‌گیرد. 🔻مدافـــع_حــــرم🔻 #شهید_محمدرضا‌_دهقان‌امیری 🌺 Join☞ @Harame_bigarar
4_5787382106812318278.mp3
3M
🎼 غریبی قرآن در زندگی ما 😔 🎤 استاد #عالی بسیار شنیدنۍ👌❤️ 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇 ♻️ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ رهبر انقلاب: این را مردم خبر ندارند... تقدیم به شهدای مظلوم مرزبانی. امنیت اتفاقی نیست عزیز دل برادر که در گوش فیل خوابی و به زور معده چرت و پرت بلغور میکنید امنیت در سایه خون دادن عزیزانمان است. #کلام_عشق💚 اینجــا خـانہ شهداستــــ👇 ♻️ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشمانٺـ👀 ⇠مَـــرا ⇠درگیر دُنیایــے ڪرد ↫ڪِھـ ↫ٺابِحـالـ اَز آטּـ☝ ↫بےخَـبَــــر بودَمـ|😔 。✍ #مطهره_امینے Join☞ @Harame_bigarar
حرم بی‌قرار
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕 #رمان_عشق_باطعم_سادگی #قسمت_26😍✋ _حاالا میشه بهم قند بدی چایم رو بخورم...؟ از چایی تعار
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 😍✋ آروم دستم مشت شدو کنارم افتاد _بیخیال دوست نداری دست بدی نده پوفی کرد و سرش بالااومد و دستهاش هم جلوی صورتم _قصه نباف دستهام سیاه بود میدونم که باید دستهام رو میشستم میدونم که پریدم وسط حرفش _خب حالا مگه چی شده چرا این قدر عصبی؟سیاه بودن دستهات طبیعیه چون شغلت این رو ایجاب میکنه بازهم چشمهاش پر از سوال شدو تعجب ولی زود نگاه ازم گرفت _به هر حال میدونم اشتباه اینجوری مهمونی رفتن ولی خب نشد. کلافگی و عصبی بودنش من رو هم کلافه می کردو نمیفهمیدم چرا.. نمی خواستم ببینم امیر علی ام رو این قدر کلافه فقط به خاطر دستهای سیاهش! لحنم رو شیطون کردم _خب حالاانگار رفتی خونه غریبه.. بعدش هم با من که میتونی دست بدی بازم نگاهش تردید داشت که دستهام رو جلو بردم و دست هاش رو گرفتم و لبخند زدم باهمه وجودم ناب از اون لبخندهایی که همیشه دوست داشتم بپاشم به صورتش _خسته نباشی نگاهمون چند لحظه گم شد توی هم و باز امیرعلی زود به خودش اومد _محیا خانوم دستات روسیاه کردی بابی قیدی شونه هام رو بالا انداختم _مهم نیست میشورم خواستم عقب بکشم که دستهام رو محکم گرفت و اینبار من پر از تعجب و پرسش خیره شده ام به چشمهاش...بعید بود از امیرعلی! چین ظریفی افتاد روی پیشونیش _بدت نمیاد ؟ باپرسش خندیدم _ازچی؟ دستهای گره کرده امون رو بالا آورد _ اینکه دستهام سیاهه و بوی روغن ماشین میده با بهت خندیدم _بیخیال امیرعلی داری سربه سرم میزاری؟ اخمش بیشترشد _سوال پرسیدم محیا! لبخندم جمع شدو نگاهم مات که دستهامون رو گرفت جلوی دماغم _بوش اذیتت نمیکنه؟ از بوی تند روغن ماشین و بنزین متنفر بودم ولی نمیدونم چرا امشب اذیت نشدم! تازه به نظرم دوست داشتنی هم اومد وقتی که قاطی شده بود باعطر دستهای خسته امیر علی! آروم سرتکون دادم و نفس عمیقی کشیدم_نخیر اذیتم نمی کنه؟ به چی می خوای برسی ؟ نمیفهمم منظور حرفهاو طعنه هات رو! نگاه آرومش که سر خورد توی چشمهام بازم لبخند نشست روی لبم و بی هوا شدم اون محیا عاشق و خیال پردازیهاش ! هردودستش رو به هم نزدیک کردم و بوسه نرمی نشوندم روی دستهاش و بازم نفس کشیدم عطر دستهاش رو که امشب عجیب گرم بود ! بازم شکه شدو یک قدم عقب رفت ولی دستهاش بین دست هام موند مهربون گفتم: آب حیاط سرده بیا بریم روشویی توی راه رو دستهات رو بشور چشمهاش رو روی هم فشرد محکم! این بار نفهمیدم عصبی بود یا کلافه! نفسش رو که باصدا بیرون داد باهم رفتیم توی خونه در دستشویی توی راهرو رو باز کردم و خودم رفتم سمت هال _صبر کن کجا میری؟ نگاهم و چرخوندم روی امیرعلی که باز اخم ظریفی داشت _میرم تو خونه دیگه ..توهم دستات و بشور و بیا شیر آب رو باز کردو دستهاش رو صابون میزد _بیا اینجا ابروهام بالا پرید و رفتم نزدیک! بدون اینکه به من نگاه کنه گفت: بیا دستهات و بشور شونه هام رو بالا انداختم و دستهام رو زیر شیر آب گرم با صابون شستم و نگاه خیره امیر علی هم روی من بود خواستم شیر آب رو ببندم _صبر کن محیا باپرسش به صورتش نگاه کردم که دستهاش رو خیس کرد _چشمهات رو ببند از شدت تعجب خندیدم و چشمهام روبستم ...به ثانیه نرسید که دستهای خیس امیر علی نشست روی صورتم و انگشتش رو محکم روی لبم و لپهام کشید ...دوبار این کار رو تکرار کردو من بدون باز کردن چشمهام... لبریز شده بودم از حس خوب ! نرمی حوله رو روی صورتم حس کردم _دیگه این کار و نکن صورتت سیاه شده بود صورتم رو خشک کردم باز بی اختیار لبخند زدم و شیطنتم جوشید و تخس گفتم: قول نمیدم صدای نفس آرومش رو شنیدم ...خدایا چه خوب که در این حوالی که من هستم و امیرعلی همیشه تو هستی که برام لحظه هایی بسازی یادموندنی تر از خاطره های بچگی ام ! امیر علی با بابا حرف میزد و به شوخی های محمدو محسن می خندید ولی نمیدونم توی اون نی نی چشمهاش چرا یک تردیدو کالفگی بود که از سرشب داشت اذیتم می کرد.. درست بعد از وقتی که با مهربونی صورتم و شست ولی صدای گرفته و ناراحتش ازمن می خواست دیگه این کار رو نکنم ! حسابی توی فکر بودم و پوست دور سیبم رو مارپیچ می گرفتم... با بلند شدن امیر علی بی حواس و هول کرده گفتم: کجا میری؟ چشمهای امیرعلی گرد شدو بعد چند ثانیه صدای خنده همه رفت بالا و من خجالت زده لب پایینم رو گزیدم... محمد:نترس شوهرت نمیخوادفرارکنه! محسن بالودگی گفت:هرچنداگه فرارهم کنه من یکی بهش حق میدم. هنوزهم خنده ها ادامه داشت و من بیشترخجالت کشیدم. 🌈|M_alizadeh:نویسند ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
امام صادق عليه السلام فـرمـود: شرافت انسان با ايمـان بـه نمـاز شب اوسـت و عـزّت و بـزرگوارى او خـوددارى از اذيـت مــردم است. #شبیـه_شـهــداشویــم💚 Join☞ @Harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صد شڪر کہ قسمتــ شدھ هر صبح بگیریمــ 😍 مــــا، اِذنـِ نفس از پســــرِ شــــاهِ نجــــف را ♥️ #صبحم_بہ_نام_تو🍃 #صل‌الله‌علیڪ‌یااباعبدلله✨ @harame_bigarar