eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم بی‌قرار
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #رمان_عشق_باطعم_سادگی #قسمت_31😍✋ با صدای امیرعلی نگاه به اشک نشسته ام رو از درخت خشک شده
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 😍✋ نفس عمیقی کشیدم و به جای چشمهاش به سرشونه اش نگاه کردم _نه ! همیشه احساس گناه میکردم ...بهم یاد داده بودن فکر کردن به نامحرمم گناهه !چه برسه به من که همیشه برای خودم رویاپردازی کنارتو بودن می کردم و هرشب با خاطره هایی که نمیدونم چطوری توی ذهنم موندو توی قلبم ریشه دووند خوابیدم! چطوری دلت اومد به من شک کنی که از وقتی خودم روشناختم دلم برای این سادگیت میرفت ... برای این موهایی که فقط ساده شونه میزدیشون ... برای لباسهای ساده ومردونه ات که همیشه اتو کرده بودو مرتب ... برای عطر شیرینت که تاشیش فرسخی حس نمیشد که هر رهگذری رو ببره تو خلصه ولی من همیشه یواشکی وقتی باعطیه میرفتم توی اتاقت یک دل سیر بو میکشیدم عطرت رو! برای تویی که مردونگی به خرج دادی و به جای ادامه درست اجازه دادی دستهات تو اوج جوونیت سیاه و ضمخت بشه ولی بابایی که از بچگی زحمتت رو کشیده بیشتر از این اذیت نشه! از بچگی هروقت یادم میاد تو خونه ما تعریف از تو بود! از عزاداریهای خالصانه ات و کمک کردنت تا صبح روز عاشورا... از دست کمک بودنت تو تعمیرگاه... از رفتارو اخلاق خوبت ... چطور می تونستم دل نبندم بهت یا فراموشت کنم وقتی این قدر خوبی! خجالت میکشیدم سرم رو بلند کنم همه حرفهایی رو که این چند سال توی دلم تلنبار شده بود و آرزو میکردم یک روز به امیرعلی بگم ! امشب گفته بودم!! چونه ام رو به دست گرفت و صورتم رو چرخوند وبه اجبار نگاهم قفل شد به نگاهش! که عجیب دلم رو لرزوند و قلبم رو از جا کند!! چیزی توی نی نی چشمهاش موج میزد که برام تازگی داشت... انگار مهرو محبتی بود که مستقیم از قلبش به چشمهاش ریخته بود! _حرفهای تازه میشنوم نگفته بودی!؟ (آی عم عاشق اینجاش😂) بیشتر خجالت کشیدم از این لحن آرومش که کمی هم انگار امشب دلش شیطنت می خواست لب پایینم رو گزیدم _ دیگه چی ؟ همین یه بی حیایی هم کمم مونده بود که بیام بهت بگم! خندید کمی بلند ولی ازته دل! _یعنی اینقدر خوش شانس بودم که یک خوشگل خانومی مثل تو به من فکرهم بکنه؟ عجیب دلم آروم شد ازاین لحن گرم و صمیمیش و تعریف غیر مستقیمش و من هم گل کردشیطنتم _واقعنی خوشگلم؟! خندیدبه لحن شیطون و بچگانه ام ولی همونطور که نگاهش میخ چشمهام بود خنده اش جمع شدو یکباره نگاهش غمگین لب برچیدم _خو زچتم بگو زچتی دیگه! چرا این شکلی شدی یباره؟! نگاه دزدید از چشمهام و نفس بلندی کشید که خیلی عمیق بود و نشون از یک حرف نزده پر از درد _بازم میترسم محیا.... دلخور گفتم: این یعنی شک داشتن به من سریع گفت: نه! نه محیا جان زندگی مشترک یعنی داشتن بچه بچه هایی که نمی خوام توی آینده باشم مایه سرافکندگیشون! برای همین روزاول بهت گفتم نه تو نه هیچ کس دیگه!! از تصور بچه هامون و فکر امیرعلی اول خجالت کشیدم ولی زود گفتم: _دیدگاه بچه هاهم به مادر و پدرو تربیت اونا بستگی داره _میخوای بگی بابا توی تربیت امیرمحمد کم گذاشته؟ لب گزیدم _نه نه منظورم اصلا این نبود. پوفی کردو دست کشید بین موهاش _میدونم ولی قبول کن جامعه هم بی نقش نیست توی تغییر دیدگاه ها _قبول دارم حرفت رو ولی نمیشه که از واقعیت فرار کرد باید قبولش کرد مهم اینه که تو دیدگاه درست رو به عنوان پدر نشون بچه ات بدی یادش بدی برای آدم ها به خاطر خودشون احترام قائل بشه... حالامیخواد اون فرد یه زحمتکش باشه مثل یک رفتگر شهرداری.. یا یه غسالمثل عمواکبرتو.. یا رئیس یک شرکت بزرگ! مهم اینه باید بدونه هرکسی که زحمتی میکشه باید ازش تشکر کردو هرشغلی جای خودش پر از احترامه به خصوص شغلهایی که با این همه سختی هر کسی حاضر نیست به عهده بگیره و قبول مسئولیت کنه به نظر من این آدمها بیشتر قابل احترام وستودنین باید همه ما این و یاد بگیریم و یاد بدیم بازم خیره شد به چشمهام _قشنگ حرف میزنی خانومی!! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🌸✨ ✨ از آقا شیخ محمدعلی از شاگردان آقا میرزا محمدتقی نقل شده⇩⇩ که در حجره یا خانـه برای نمـاز شـب بیـدار شـدم و در اتـاق را بـاز کـردم کـه جـهـت تطهیر بـیـرون بـروم. دیـدم بـرف آمـده و نمی‌شـود بیـرون رفـت و تقریـباً از نمـاز شـب منصـرف شـدم و بـرگشتم کـه بخـوابـم. از سوراخ لوله بخـاری که در اتـاق بود، صـدایی شنـیـدم کـه می‌گـفـت: «عاشقی، شیوه مردانِ بلاکش باشد» #شبیــه_شهــداشـویـم💚 Join☞ @Harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 #سلام_امام_زمانم💗 🌸∥ دیـر گاهیسٺ که مــــا 🍃∥ تشنه ۍِ دیـدار تو ایم 🌸∥ قــــد رعنــــــا بنمـــــا 🍃∥ جملہ خریــدار تو ایم 🌸∥ گرچہ با دسٺ و زبان 🍃∥ موجــب آزار توایــــم 🌸∥ گــل زهــــرا نظــــرے 🍃∥ مـا همگے خـار تو ایم ✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج✨ Join☞ @Harame_bigarar
🍃🌹 #دݪنوشتـــــہ ⚜نگاهت بــرق درخشانی داشت دلــ❤️ــت بزرگ بود به بزرگی آسمان نجوای شبانه‌ات با پروردگار زیبا بود و چهره‌ات معصوم و پاک...🍃✨ اما در سر آرزوی پــ🕊ــرواز داشتی پروازی عاشقانه تا خدا و سرودی آسمانی 💖"یازینب(س)"💖 |• و چه زیبا لبیک گفتی |• و ما هنـوز مانـده‌ایم در زمیــن ...😔 #مدافـــع_حــــرم #شهیـــد_بابــک_نـــورے_هریـس🌺 Join☞ @Harame_bigarar
•° من صداےهَل مِْن ناصِر یَنصُرنٖی امـام حسیـــن (؏) را شنیده ام و خواستار اعزام به جهاد می‌باشم ولادت : 1361 تبریـز شهادت: 94/8/2 سامرا •/#شهید_وحید_نومی_گلزار/• 💟 @Harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5827898040849007303.mp3
2.87M
🌸🍃 تا نمازت درست نشه هیچی تو زندگیت درست نمیشه.....😔 بانواے : حاج_مهدی_سلحشور🎤 ویژه #راهیان_نور 🕊 #نمازبه_سـبک_شهـدا💚 #التماس_دعا اینجـا پـایگـاه عـــ شهـدا ـشــاق 👇❤️ @harame_bigarar
🌻🌾 مامنتظر صبح شبـ🌙 یلداییم آمـاده بـراے فـرج فـردائـیـم فردا که عزیز فاطمه {💚}می آید با خامـنه ایی بـه کـربلا می آییم #رهـبـرانـہ♥️ اینجـا پایگـاه عشـاق ولایـتــ✌️ @harame_bigarar
حرم بی‌قرار
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #رمان_عشق_باطعم_سادگی #قسمت_32😍✋ نفس عمیقی کشیدم و به جای چشمهاش به سرشونه اش نگاه کردم _
😍🎈😍🎈😍🎈😍🎈😍🎈 😍✋ بازم دلم رفت برای خانومی گفتنش! دستهاش جلو اومدو برای اولین بار روی موهام نشست ...موهایی رو که باز از روی حرص و عصبانیت بهم ریخته بودم رو مرتب کردو برد زیر شال و من به جای بیقراری انگار بازم به آرامش رسیده بودم! دنباله شال روی شونه ام انداخت و من باهمه عشق نگاهش کردم و بچگانه گفتم: ممنون لبخندی زد گرم گرم مثل گرمی آفتاب اول بهار که کنار نسیم سردو خنک لذت داشت وجودم و گرم کرد! _بریم توی خونه هوا سرده بلندشد و من خاک پشت شلوارش رو تکوندم... نزاشت ادامه بدم و دستم رو گرفت و کشید تا بلند بشم و قفل کرد انگشتهاش رو بین انگشتهام... امشب انگاری شب برآورده شدن آرزوهای من بود! _خلوت کردین ؟ هم زمان با هم به در ورودی نگاه کردیم و امیرمحمدی که با امیرسام بغلش و نفیسه کنارش آماده رفتن بودن امیرعلی_دارین میرین داداش؟ امیرمحمد نگاه از روی دستهای گره کرده ما گرفت_آره فقط اومده بودیم مامان بزرگ وبابابزرگ رو ببینیم شام خونه بابای نفیسه دعوتیم! نگاه نفیسه به من اصلا مثل سرشبی نبود انگاری زیادی دلخور بود به جای من! این اولین دیدار رسمیمون بود بعد از جلسه عقدکنون ... عجب جاری بازیی شده بود امشب! چند قدم نزدیکتر اومدن که لبخندی به صورت نفیسه زدم ...عادت نداشتم به دلخوربودن و دلخوری! _کاش میموندین برای شام؟ سلام به مامان بابا برسونین ... یک تای ابروش از روی تعجب بالا رفت بابد انتظاراخم داشت از من _ ان شالله یک فرصت دیگه !! چشم بزرگیتون رو بازم لبخند زدم و گونه سرخ و سفید امیرسام رو بوسیدم _خداحافظ خوشگل خاله! امیر محمد به لحن بچگانه و لوسم با امیرسام خندید و با یک خداحافظی از ما دور شدن و نگاه ما هم بدرقه اشون کرد! انگشتهام آروم با انگشتهای امیرعلی فشرده شد _دلت بزرگه ! با پرسش چرخیدم به سمت صورتش تا منظورش رو بفهمم! انگشت سردش نوازشگونه کشیده شد پشت دستم _باهمه دلخوریت از حرفهایی که شنیده بودی نزاشتی ناراحت بره با اینکه حق باتوبودو بی احترامی نکرده بودی! از تعریفش غرق خوشی شدم و با یک نفس عمیق بلند نگاهم رو دوختم به آسمون سیاه و توی دلم گفتم خدایا به خاطر کدوم خوبی اینجوری پاداشم دادی امشب! شکرت! _ بیزارم از کینه هایی که بی خودی رشد می کنن و ریشه میدووندن و همه احساس قلبت رو می خشکونن... وقتی که میشه راحت از خیلی چیزها گذشت کرد! لبخندی زدو دوباره انگشتهام بین دستش فشرده شد _دستهات یخ زده بریم تو خونه! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
❤️✨ ✨ امـام عـلـى عليـه‌السلام : شـب زنـده‌دارى مـايـه⇣⇣ ⇦سلامـت بـدن ⇦خشنـودى پروردگـارعزوجـل ⇦قـرارگرفـتن درمعـرض رحمـت خـدا ⇦چنگ زدن به‌اخلاق پيامبران اسـت. #شبیــه_شـهـداشـویـم Join☞ @Harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا