eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرم بی‌قرار
😍🎈😍🎈😍🎈😍🎈😍🎈 #رمان_عشق_باطعم_سادگی #قسمت_34😍✋ با ورودمون به هال آروم دستهامون از هم جدا شدمتوجه چشم
بی اختیار لبخند جاخوش کرد کنج لبم و باهمه وجود دعا دعا می کردم بعد از دوروز ندیدن امیرعلی امشب بتونم ببینمش به هوای این تاریکی شب و کلاسی که اینموقع تموم میشد! نگاهم رو چرخوندم و روی ماشین عمو احمد ثابت نگهش داشتم و تقریبا پرواز کردم سمت ماشین معلوم نبود از کی امیرعلی منتظرمه که به صندلی تکیه داده بودو چشمهاش بسته بود! روی صندلی کمک راننده جا گرفتم و با همه وجودم گفتم:سلام چشمهاش بازشدو لبخندی زد _سلام کلاس خوب بود؟ با خنده سرم رو به دوطرف تکون دادم_ای بدنبود نگاهی به ساعت ماشین کرد و بعد استارت زد_کلاست خیلی دیر تموم میشه ...نباید همچین کلاسی رو برمیداشتی که به شب بخوری این یعنی دل نگرانم بود دیگه؟! منم دوست ندارم ولی ترم اول, خود دانشگاه برات انتخاب واحد میکنه _راست می گی حواسم نبود! _البته میتونم حذف بکنم درسهایی رو که نمی خوام... بعد هم مغموم گفتم: اگه به من بود همه کلاسهای کله سحرو نصفه شب رو حذف می کردم خندید_اونوقت فکر کنم یک هفت هشت سالی طول بکشه لیسانس بگیری! همونطور با صورت درهمم سر تکون دادم _بهتر...مگه حتما باید سر چهارسال تمومش کرد انگار چیزی یادم افتاده باشه بی هوا چرخیدم و ذوق زده دستهام رو بهم کوبیدم_راستی امیرعلی ممنون که اومدی چشمهاش گرد شد و من به قیافه ترسیده ومتعجبش خندیدم و بعد لب چیدم_خب چیه ؟! با خنده سرتکون دادولی سکوت کرد...بقیه مسیر توی سکوت گذشت اما من عجیب دوست داشتم همین سکوت رو کنار امیرعلی! با توقف ماشین نگاهم رو از روبه رو گرفتم_ممنون نمیای خونه؟ کمی روی صندلیش چرخید روبه من _نه ممنون سلام برسون دستم رو جلوبردم تا باهاش دست بدم که فقط به دستم نگاه کرد اعتراض آمیز گفتم: امیرعلی _ببین محیا چیزه!! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
رسـول خـدا(ص) فـرمـود: در دنيـا سـه امـر سبب شـادابے و نشـاط مـؤمـن اسـت. يـكـے از آنـهـا خـوانـدن #نمـاز_شـب در پـايـان شـب اسـت. «بحار الانوار، ج93، ص248» #شبیـه_شـهــداشویــم💚 Join➟ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دوشنبه_های_حسنے💚 روے قـلـب و سینــه نقش یـا #حسن(ع)انداختیم خواب دیدم ڪه‌مدینه #حَسَـنـیٖـه سـاختیـم #السلام‌علیڪ_یاحسن‌بن‌علی #یا_حســـــن_۱۱۸ #دلبـــر_فقط_حسنـــ💚 Join➟ @harame_bigarar
❤️🌸✨ یــادت باشــد☝️ شهیــد اسـمـ نیســتـ، رســـمـ استـ !!!👌 شهیــد عکسـ🎨 نیسٺـ ڪـہ اگـر از دیوار اتاقت برداشتــے📸 فراموش بشـــود!!!💔 شهیـــ🌼ـد مسیــ🚧ـر است، زندگیـست،راهـ است، مـــ👌ـرام است!☺️ شهید امتحـانـ📃 پس دادهـ استـ..👌 شهیــد راهیست بـہ سوے خــــ🌿ـدا!!!🌹 Join➟ @harame_bigarar
✍ #خاطرات از این #اخلاق روح‌الله خیلی خوشم میومد. هیچ وقت #قسم نمی‌خورد. برای تاکید روی حرفش، فقط می‌گفت: « راست میگم » به نقل از: یکی از دوستان 🌹 #شهید_روح_الله_قربانی 🌹 #شهدا_را_فراموش_نکنیم ↷♡ #ʝσɨŋ↓ °|• @harame_bigarar•|°
•هر ڪ🍃 •شد عاشقــ♥ حیدر •بدنش میسوزد... °آنقدر براے °سینھ زنانــ اربابــ🌙 °ذڪر حسینـ حسینـ🌸 °گفٺــ تا ↶ °آسمانـے شد✨ "شھـید امید اڪبرے" •[[ #شهید_حمله_انتحارے •[[ #میم_ماهـ Join➟ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#عاشقانہ_شهدا ⇜مَرا بِۿـ🍃 عِشقِـ خوشَټـ♥️ جانـ♡ بِبَخشـ 🌙 وُ زِندِۿِـ๑ بِدار🕊 •✍[ #مطهره_امینے •[ #همسران_شهدا Join➟ @harame_bigarar
حرم بی‌قرار
بی اختیار لبخند جاخوش کرد کنج لبم و باهمه وجود دعا دعا می کردم بعد از دوروز ندیدن امیرعلی امشب بتو
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙 😍✋ چشمهام و ریز کردم _چیزه...!؟ اوفی گفت و دستهاش رو نشونم داد _عجله داشتم فکر کردم دیرشده ممکنه بری برای همین دستهام... نزاشتم ادامه بده و یک دستش رو گرفتم و همراه دست خودم تو هوا تکون دادم که به حرکتم و صورتم که به طرز بامزه ای کش اومده بود خندید _دختر خوب خب مگه اجبار داری دستت سیاه میشه!! شونه هام رو بالا انداختم و دستش رو رها کردم _من فرق میکنم امیرعلی... عیب نداره سیاه بشه.. ولی دستم و رد نکن غصه ام میگیره!! بازهم نگاهش از اون نگاه هایی شد که دل آدم و میبرد... دستم رفت سمت دست گیره و درو باز کردم ... ولی امشب باز گل انداخته بود شیطتم سریع چرخیدم و انگشت سیاهم رو روی دو گونه امیرعلی کشیدم که چشمهاش گرد شدو ومتعجب از کار من! با لحن بچگانه ای گفتم: حالا اینم تنبیهت آقا ...حالامجبوری صورتت رو هم بشوری! لبخند دندون نمایی زدم که به خودش اومدو خندید... به خودش توی آینه کوچیک ماشین نگاه کرد_عجب تنبیهی ببین باصورتم چیکار کردی؟ مثل بچه های تخس گفتم: خوب کردم یک ابروش خیلی بامزه باالا رفت ...دیگه داشت بی پروا میشد قلبم برای بوسیدن گونه اش سریع از ماشین بیرون پریدم و خم شدم توی ماشین _سلام برسون به همه از عمو احمدهم از طرف من تشکرکن کشیده و مهربون گفت: _چــــــــــشم بزرگیتون رومیرسونم! خداحافظی آرومی گفتم ولی قبل اینکه در رو ببندم... _محیا... محیا... ؟! اینبار بیشتر خم شدم توی ماشین _جونم؟ بازهم بی هوا گفته بودم انگار امیرعلی هم هنوز عادت نکرده بود به من و این بی پروایی قلبم , که هر دولنگه ابروهاش بامزه بالا رفت و لبخند زدو من رو به خنده انداخت! منتظر نگاهش کردم که انگشتش رو محکم کشید روی بینیم و این بار من تعجب کردم و امیرعلی ازته دل خندید _حاالا یک یک شدیم برو توخونه سرده لبخند پررنگی روی صورتم نشست و قلبم جوشید برای این امیرعلی که کنارخودم تازه میدیدم این شیطنتش رو ..اخم مصنوعی کردم که خنده اش جمع شدو لحنش جدی _ناراحت شدی؟ دستش رفت سمت جعبه دستمال کاغذی که من سریع و سرخوش گفتم :_خیلی دوستت دارم! دستمال کاغذی خشک شد توی دستش و نگاه شکه شدش چرخید روی صورتم ... عجیب بود قلبم بیقراری نمیکرد انگار دیگه حسابی کنار اومده بود با احساسهایی که موقع نزدیکی به امیرعلی فوران میکرد! به خودش اومدو بین موهاش دست کشید... دستمال کاغذی دستش رو روی بینیم کشید _برو هوا سرده! دستمال رو گرفتم و عقب کشیدم ...با لبخند مهربونی که به صورتش پاشیدم دستم رو به نشونه خداحافظی تکون دادم وزنگ در خونه رو فشار ... در که با صدای تیکی باز شد امیر علی دستش رو برام بلند کردو دور شد... من هم با انرژی که از حضورش گرفته بودم وارد خونه شدم ,درسته که امیرعلی هنوز باقلبم کامل راه نیومده بود ولی شده بود یک دوست!! یک دوست کنار واژه شوهر بودنش برای همین هم خستگی اولین کلاسم که بیشتر حول و حوش معارفه گشته بود دود شدو به هوا رفت....!! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
امـام صـادق (ع)فـرمـود: آدمـے گـنـاهـي مـي كـنــد و بــدان سـبـب از نمــاز شــب محــروم مـيشــود؛ همــانـا تـأثيـر كـار بــد در صـاحـب آن سـريـع تـر از تأثيـر كارد در گـوشـت اسـت. «الكافي، ج2، ص 272» #شـبیـه_شهــدا_شــویـم❤️ Join➟ @harame_bigarar