حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۰۲ آهی کشیدم به کوثر نگاهی انداختم ، از خستگی خوابش برده
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۳
کمی باهم حرف زدند .
تامی به کوثر اشاره کرد ..
و به انگلیسی بهش گفت :
تامی : اینه ، خیلی دختر خوشگلیه مطمئنم از دیدنش سیر نمیشی
مرد جوون : من دختر خوشگل زیاد دیدم ولی این یه چیز دیگه اس ، قیمتش هرچقدر باشه مهم نیست فکراتونو بکنید قیمتش رو بهم بگید .
هرچقدر باشه من دوبرابرش رو میدم فقط عجله دارم میخوام زودی برگردم انگلیس .
تامی : نه خوشم اومد ، برای جنس خوب پول خوبم میدی ...حله .
مرد جوون : یه ضرب المثل ایرانی هست که میگه هرچقدر پول بدی آش میخوری .
تامی : اره مِستر ، باید بهت بگم جای خوبی اومدی .
من میرم بیرون فکر کنم براش ...
تامی خوشحال و خندون به غلام اشاره کرد بعد باهم از اتاق رفتند بیرون .
مرد جوان نگاهی بهم انداخت ، اخماش رفت تو هم .
نگاهش که به کوثر افتاد .
نتونستم خودم رو کنترل کنم
چادرش رو روی صورتش کشیدم تا نگاهش به عشقم نیفته .
نگاهش رو گرفت بهم نگاه عاقل اندر سفیه ای انداخت .
تا خواستم حرفی بزنم ، دستشو به نشونه سکوت بالا اورد .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۴
کوثر بیدار شده بود ، از ترسش دستامو گرفت و میلرزید .
مرد جووون کاغذی رو از توی جیبش دراورد و اومد کنارمون نشست .
روی کاغذ نوشته بود :
((منم همکار شمام جناب سرگرد از طرف سرهنگ ماموریت دارم
اومدم همتونو نجات بدم فقط باهام خواهشا همکاری کنید لطفا ممنونم . ))
اروم گفتم :
+از کجا بدونم که راست میگی ؟
_جناب سرگرد اریاپور من شما رو میشناسم با جناب سروان رضوانی باهمیم .
+شما کی هستی؟
_من سرگرد مهدی نوروزی ام ، از اداره کل مبارزه با جرائم . نگران نباشید نجاتتون میدم .
+از اشناییتون خوشبختم منم علیرضا ایشونم خانم بنده اس .
_منم خوشبختم . آبجی ببخشید اگه ترسیدی .
+راستی ببخشید ، فکر کردم از ادمای تامی هستید غیرتی شدم .
_خواهش میکنم ؛ فدای سرتون ؛ حستون رو میفهمم منم بودم همینکارو میکردم.
+ممنونم .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
4_548599930814464355.mp3
2.64M
•/•
بـارون می باره🌧
رو کـویر دل خستـم ای خـدا😔💔
ببین من از هجران مهـ❤️ـدی😞
ز پـا نشستم ای خـدا😭
مـادح:
❣عـلـےفـانے❣
#اللهمعجللولیکالفرج💚
Join⇝ @Harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۱۰۴ کوثر بیدار شده بود ، از ترسش دستامو گرفت و میلرزید .
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۵
کوثر حالا که فهمیده بود این پلیسه اروم شد.
مهدی تا صدای پا شنید ، چندتا جمله با داد به انگلیسی گفت :
_من نمیزارم ، درضمن آقا پلیسه مطمئن باش زندت نمیزارم؛
من این دختر رو میبرم اما اگه بخوای نزاری خودتم به عنوان نوکر میبرم و کاری میکنم روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی و از شغلت پشیمون بشی ...
درضمن دختر جون اماده سفر باش که سفر درازی درپیش داریم .
چشمکی بهم زد
از حرفاش عصبی بودم اما وقتی چشمکش رو دیدم من هم متقابلا چشمک زدم .
وقتی مطمئن شد کسی نیست دستش رو روی سینه اش گزاشت و از ما عذر خواهی کرد .
من هم برای اینکه بازیمون طبیعی تر بشه ، به انگلیسی حرف میزدم و داد و بیداد میگردم .
کوثرم هراز چندگاهی جیغ میکشید
هرکی نمیدید فکر میکرد واقعیه ؛ خودمم باورم شده بود .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۱۰۶
محمد وارد شد ...
با انگلیسی صحبت میکرد و یه جوری وانمود میکرد که انگار مهدی داشت ما رو اذیت میکرد .
مهدی یه چوب هم دستش بود گاهی به دیوار میزد و من داد میزدم و کوثر هم جیغ میزد .
با اینکه میدونستم جیغ های کوثر ، الکیه ؛ بازم جیگرم آتیش میگرفت اما تحمل میکردم .
خیلی سخته برای یه مرد که ببینه ناموسش وسط یه سری گرگ گیر افتاده و خودشم هیچ کاری از دستش برنمیاد .
مهدی نزدیکم شد و گفت :
_داداش تا حالا اینقدر عذاب وجدان نداشتم ، خصوصا از وقتی که از تامی گفته و داستان خانمت رو فهمیدم.
دلم میخواست بمیرم ولی این اتفاق پیش نیاد .
آهی کشیدم و گفتم :
+داداش ، خودم هم کلافه ام اگه کوثر اینجا نبود مشکلی نبود .
_میفهمم چی میگی ، ان شاءالله درست بشه همه باهم بریم بیرون .
مشغول صحبت بودیم که یکدفعه داد و فریاد کسی رو شنیدیم که همه ساکت شدیم .
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#ادامه_دارد