eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم بی‌قرار
❤️🌸✨ گاهی وقت ها آنقدر دلتنگت میشوم که میخواهم تو را از خیالم بیرون بکشم و ببوسم #شهید‌هادے‌ذوالف
❤🇮🇷❤️🇮🇷❤️ کار فرهنگی مسجد🕌 موسی بن جعفر (ع) بسیار گسترده💨 شده بود. سید علی مصطفوی برنامه‌های ورزشی و اردویی📝 زیادی را ترتیب می‌داد. همیشه برای جلسات هیأت یا برنامه‌های اردویی فلافل🌯 می‌خرید. می‌گفت هم سالم است هم ارزان😉. یک فلافل فروشی به نام جوادین در خیابان پشت مسجد🕌 بود که از آنجا خرید می‌کرد. شاگرد این فلافل‌🍔فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه می‌شد فهمید این پسر زمینه معنوی😍 خوبی دارد. بارها با خود سید علی مصطفوی رفته بودیم سراغ این فلافل‌ فروشی و با این جوان حرف می‌زدیم. سید علی می‌گفت این پسر😇 باطن پاکی💫 دارد و باید او را جذب مسجد🕌 کنیم. برای همین چند بار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه فرهنگی📚 و ورزشی⚽️ داریم. اگر دوست‌ داشتی بیا و توی این برنامه‌ها شرکت کن.😊 حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال⚽️ بچه‌های مسجد🕌 شرکت کن. آن پسرک😇 هم لبخندی می‌زد🙂 و می‌گفت: چشم اگر فرصت شد میام.❤️ رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد🕌 برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس✨ بود. در پایان مراسم دیدم همان پسرک😇 فلافل فروش انتهای مسجد نشسته به سید علی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد😍. سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه‌های بسیج📿 وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی😌 بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان🌭 کرده‌اید. خلاصه کلی گفتیم🤗 و خندیدیم😅. بعد سید علی گفت: چی شد این طرفا اومدی؟🤔 او هم با صداقتی☺️ که داشت گفت:‌ داشتم از جلوی مسجد رد می‌شدم🚶‍♂ که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره🤔 که شما را دیدم. سید علی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن😍. بعد با هم💪 شروع کردیم به جمع‌آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب😳 به آن نگاه می‌کرد. سید علی گفت:‌ اگه دوست داری بگذار روی سرت😉. او هم کلاه را گذاشت😅 روی سرش و گفت: به من میاد؟☺ سید علی هم لبخندی زد😅و به شوخی گفت: دیگه تموم شد شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند😉. همه خندیدیم😁. اما واقعیت همان بود که سیدگفت: این پسر را گویی شهدا🇮🇷 در همان مراسم🎤 انتخاب کردند. پسرک فلافل فروش همان ❣ بود که ❣ او را جذب مسجد🕌 کرد و بعدها و بچه‌های مسجد🕌 شد. 🌭😍 🕊 📿 🔰اینجا حـرم هاے بیـقـرار👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee