#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_آخر
چند ماهی گذشته بود .
باید اماده میشدم برم دنبال کوثر آرایشگاه .
باورم نمیشد کوثر رو تو لباس عروس ببینم .
مثل قرص ماه شده بود .
بعد از شاباش دادن به بچه های ارایشگاه ، اجازه دادن خانمم رو ببرم .
باهم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت تالار ....
تمام بچه های ستاد برای تبریک اومده بودن.
وقتی رسیدیم همه جیغ میکشیدن و دست میزدند .
بهترین روز زندگیم درکنار بهترینهای زندگیم .
بچه ها یکی یکی میومدن جلو و تبریک میگفتن .
تو جایگاه عروس و دوماد نشستیم .
کوثر خیلی حالش گرفته بود .
میدونستم برای چیه
به محمد اشاره کردم تا بره دنبال سورپرایزی که برای کوثرم داشتم .
ماریا دستش برای بابای کوثر رو شده بود و از هم طلاق گرفته بودن .
بعد از اینکه ارکستر اعلام کرد که هدیه ویژه شاه داماد تقدیم به عروس خانم ، پدر و مادر کوثر وارد تالار شدند .
کوثر اولش متعجب بود .
اما پدر و مادرش ، به سرعت به سمتش اومدن و بغلش کردن .
هردو ناراحت و غمگین بودن .
کوثر بهم زل زده بود و نگاهم میکرد ، منم دستش رو تو دستام گرفتم و بوسه ای به دستاش زدم و گفتم :
_کوثرم ، خوشحالم که تو مسیری قرار گرفتی که انتهاش به عشقمون ختم شد .
+علیرضا ... نمیدونم چی بگم خیلی مهربونی ، از امام رضا ممنونم که باعث شد تو این مسیر بیفتم با تمام سختی هاش این مسیر رو دوست دارم .
_اره عزیزدلم ، در مسیرعشق افتادی خانمی ... خوشحالم برات .
لبخندی زدم و بابت این همه نعمت خداروشکر کردم .
۱۳۹۷/۸/۱۸
ارادتمند تمام خواننده های عزیز که ما رو همراهی کردند :
🌹زهرا . الف🌹
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee